هزار خاطرهی غم نمیرود از یاد
غروب سرخ محرم نمیرود از یاد
به گاهوارهی خالی اصغرم سوگند
رباب و خیمهی ماتم نمیرود از یاد
فرات بود و عطش بود و کودکان حرم
خروش غیرت زمزم نمیرود از یاد
دمی که هستی زینب ز روی زین افتاد
همان مصیبت اعظم نمیرود از یاد
به دشت دختر و زنها برهنه پا و دوان
بدون یاور و محرم، نمیرود از یاد
به شام بر سر ما سنگ میزدند از بام
بلای شهر جهنم نمیرود از یاد
به شهر شام، به بزم یزید، بین طشت
سر شکسته و درهم نمیرود از یاد[1]
[1] . رضا رسول زاده.