| مدینه شهر خون شهر شهادت | 
 | مدینه ساحل عشق و نجات است | 
| مدینه دیدهام من کربلایی | 
 | که چشمم تا ابد شطِ فرات است | 
| مدینه با هزار اندوه و ماتم | 
 | مرا یک سینه رنج و خاطرات است | 
| چه گویم از حدیث هجر و غمها | 
 | مرا مادر نمیزایید ای کاش | 
| ببین شور حسینی در نگاهم | 
 | بخوان شوق شهادت از جَبینم | 
| فروغ دیدۀ زهرای مظلوم | 
 | پناه خلق زین العابدینم | 
| خلیل آسا به همّت بُت شکستم | 
 | که فرزند منا و مکّه هستم | 
| به روز من چه آوردند این قوم | 
 | به جرم اینکه من یکتا پرستم | 
| فضا پوشیده از ابر ستم بود | 
 | که روی ناقۀ عُریان نشستم | 
| چه شبهایی که با من گریه کردند | 
 | غل و زنجیرهای پا و دستم | 
| شهید زنده ام من، شاهدم من | 
 | شهادت نامۀ من درد و داغم | 
* * *
| از روزهای قافله دلگیر میشوی | 
 | هر روز چند مرتبه تو پیر میشوی؟ | 
| در شام شوم شب زدگان تو چه میکشی؟ | 
 | کز روشنای عمر خودت سیر میشوی | 
| زخمی ست لحظههای تو مانند پیکرت | 
 | از بس اسیر طعنة زنجیر میشوی | 
| آیات صبح از لب قرآن شنیدنی ست | 
 | در کوچههای شام که تکفیر میشوی | 
| خون جگر که میخوری از دستِ درد و داغ | 
 | بی تاب بغضهای گلوگیر میشوی | 
| با آه آهِ روضة ما ای امام اشک | 
 | در هر نگاه آینه تکثیر میشوی | 
| خون گریه میشوی تو و تا آخر الزمان | 
 | از چشمها همیشه سرازیر میشوی[1] | 
* * *
| با ما بگو ز تسویهی بیمرامها | 
 | از چشم هرزه و نظر ازدحامها | 
| دیدم محاسن تو ز خونت خضاب شد | 
 | از بس که سنگ خوردهای از پشت بامها | 
| گویا شبیه شهر مدینه به کوفه هم | 
 | با خنده دادهاند جواب سلامها | 
| تا نام فاطمه ز دهان شما پرید | 
 | گویا دوباره تازه شده انتقامها | 
| نا مردمان کوفه فراموششان شده | 
 | از آن سفارشات و از آن احترامها | 
| با تازیانه بر تن اطفال میزدند | 
 | بس وحشیانه پیش نگاه امامها | 
| «مسلم» به پای غربت مولا قیام کن | 
 | دیگر بس است صحبت خود را تمام کن[2] | 
[1] . سراینده: یوسف رحیمی .
[2] . اشعار شهادت امام زین العابدین7 ـ نجمه پور ملکی .
 
					 
					 
					 
		 
			 
			