یکی از نظریات در مورد اعمال اخلاقی بشر، نظریه «پرستش» است. میگویند؛ آن سلسله از اعمال بشر که با افعال طبیعی [متفاوت است] و همه افراد بشر آن کارها را تقدیس و ستایش میکنند و شرافتمندانه و انسانی و مافوق کارهای طبیعی میخوانند، از مقوله پرستش هستند. بعضی این گونه افعال را از نوع عاطفه و محبت میدانند، و بعضی از نوع عقل و دانش و فهم، و بعضی از نوع اراده قوی، و بعضی ندای وجدان انسان، و بعضی از مقوله زیبایی.
حال عرض میکنم یک نظریه دیگر هم درباره طبیعت اینگونه کارهای مقدس بشری هست و آن این است که این کارها از مقوله پرستش است. از مقوله عبادت خداست ولی عبادتی نا آگاهانه. مثلا آن کسی که اعمال اخلاقی را از نوع زیبایی میدانست میگفت؛ چون زیبایی منحصر به زیبایی محسوس نیست و زیبایی معقول هم زیبایی است، آن که کار اخلاقی میکند جمال و زیبایی عقلی کار اخلاقی را احساس میکند و این جمال و زیبایی او را به سوی خود میکشد، همچنان که زشتی کار غیر اخلاقی و ضد اخلاقی او را از آن متنفر میکند.
در کارهای اخلاقی جاذبهای از نوع جاذبه زیبایی و در کارهای ضد اخلاقی دافعهای است از نوع دافعههای ضد زیبایی.
ولی این نظریه، نظریه عجیبی است و آن این است: کسی که کار اخلاقی میکند، حتی آن کس که در شعور آگاه خودش خدا را نمیشناسد و به وجود خدا اعتراف ندارد و یا فرضا اعتراف دارد ولی در شعور آگاه خودش این کار را برای رضای خدا انجام نمیدهد و با این کار خداپرستی نمیکند، کار اخلاقی او یک نوع خداپرستی و پرستش نا آگاهانه است!!