در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموی به دودمان عباسی منتقل شد.
عباسیان از بنی هاشماند و عموزادگان علویین به شمار میروند. در آخر عهد امویین که کار مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموی، به عللی سست شد، گروهی از عباسیین و علویین دست به کار تبلیغ و دعوت شدند.
علویین دو دسته بودند: بنی الحسن که اولاد امام مجتبی بودند، و بنی الحسین که اولاد سید الشهداء بودند. غالب بنی الحسین که در راسشان حضرت صادق بود از فعالیت ابا کردند. مکرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت. ابتدای امر سخن در اطراف علویین بود. عباسیین به ظاهر به نفع علویین تبلیغ میکردند. سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهیم الامام با محمد بن عبد الله بن الحسن ابن الحسن، معروف به «نفس زکیه» بیعت کردند و حتی منصور ـ که بعدها قاتل همین محمد شد ـ در آغاز امر رکاب عبد الله بن حسن را میگرفت و مانند یک خدمتکار جامه او را روی زین اسب مرتب میکرد، زیرا عباسیان میدانستند که زمینه و محبوبیت از آن علویین است. عباسیین مردمی نبودند که دلشان به حال دین سوخته باشد. هدفشان دنیا بود و چیزی جز مقام و ریاست و خلافت نمیخواستند. حضرت صادق از اول از همکاری با اینها امتناع ورزید.
بنی العباس از همان اول که مبلغین را به شهرها میفرستادند، به نام شخص معین نمیفرستادند، به عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضی من آل محمد» یعنی «یکی از اهل بیت پیغمبر که شایسته باشد» تبلیغ میکردند و در نهان جاده را برای خود صاف میکردند. دو نفر از مبلغین آنها از همه معروفترند، یکی عرب به نام «ابو سلمه خلال» که در کوفه مخفی میزیست و سایر دعات و مبلغین را اداره میکرد و به او «وزیر آل محمد» لقب داده بودند، و اولین بار کلمه «وزیر» در اسلام به او گفته شد، و یکی ایرانی که همان سردار معروف، ابو مسلم خراسانی است و به او «امیر آل محمد» لقب داده بودند.
مطابق نقل مسعودی در مروج الذهب، بعد از کشته شدن ابراهیم امام (برادر بزرگتر سفاح و منصور که سفاح را وصی و جانشین خود قرار داده بود) نظر ابو سلمه بر این شد که دعوت را از عباسیین به علویین متوجه کند. دو نامه به یک مضمون به مدینه نوشت و به وسیله یک نفر فرستاد، یکی برای حضرت صادق که راس و رئیس بنی الحسین بود و یکی برای عبد الله بن الحسن بن الحسن که بزرگ بنی الحسن بود. امام صادق به آن نامه اعتنایی نکرد و هنگامی که فرستاده اصرار کرد و جواب خواست، در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود جواب نامهات این است. اما عبد الله بن الحسن فریب خورد و خوشحال شد و با اینکه حضرت صادق به او فرمود که فایده ندارد و بنی العباس نخواهند گذاشت حکومت برای تو و فرزندان تو مهیّا گردد عبد الله قانع نشد، و قبل از آنکه جواب نامه عبد الله به ابو سلمه برسد سفاح که به ابو سلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابو مسلم ابو سلمه را کشت و شهرت دادند که خوارج او را کشتهاند، و بعد هم خود عبد الله و فرزندانش گرفتار و کشته شدند. این بود علت امتناع امام صادق از قبول خلافت.