| نور احدی ظاهر از جانب بطحا شد | 
 | چون عرش معلا كرد سرتاسر دنیا را | 
| در كشور امكانی واجب به تجلی بین | 
 | در عالم ناسوتی لاهوت هویدا را | 
| خورشید جهان آرا در پرده خجلت شد | 
 | تابان و درخشان دید تا زهرهی زهرا را | 
| در دائرهی خلقت امری علنی بینم | 
 | یا كوكبهی حشمت صدیقهی كبری را | 
| شمس فلك عفت نور قمر عصمت | 
 | دارد ز پی خدمت صد مریم و حوا را | 
| دخت نبی مرسل جفت علی والا | 
 | زان گونه مربی بین این گونه مر بارا | 
| ار مقدم میمونش عالم چه گلستان شد | 
 | از نور تجلی داد نه گنبد مینا را | 
| بر درگه او دربان جبرئیل امین دیدم | 
 | مرآت خدا گفتم آن مظهر یكتا را | 
| در عترت پاك او چون هشت و چهار آمد | 
 | بر بام فلك بنهاد از عز و شرف پا را | 
| از جود وجود او اسلام مؤید شد | 
 | قرآن به ثنا خوانی مرضیه و عذرا را | 
| او كاملهی مطلق حق با وی و وی با حق | 
 | نازم به چنین رفعت انسیهی حورا را | 
| فرمود رسول الله الفاطمه بضعه | 
 | با گوش دلت بشنو وصف دُر بیضا را | 
| با طلعت مسعودش عالم چه منور كرد | 
 | نور رخ او روشن سازد صف عقبا را | 
| ما چشم باو داریم در عرصه رستاخیز | 
 | شاید كه بالطافش خرسند كند ما را | 
* * *
| دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا | 
 | کی فرصت جلوه دارد اینجا، زهرا | 
| قدرش بود امروز نهان، چون دیروز | 
 | هـنگـامـه کنـد ولیـک فـردا،زهــرا | 
| خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود | 
 | عالم چو الفبا شد و معنی، زهرا | 
| «احمد» که خدا گفت به مدحش «لولاک» | 
 | کی میشدی آفریده، لولا، زهرا | 
| «طاها» و «علی» دو بیکران دریایند | 
 | قرآن برزخ ما بین دو دریا، زهرا | 
| او سر خدا و لیلة القدر نبی است | 
 | خیر دو سرا،درخت طوبی، زهرا | 
| بر تخت جلال، از همه والاتر | 
 | بر مسند افتخار،یکتا، زهرا | 
| در «آل کسا» محور شخصیتهاست | 
 | ما بین «اَب» و «بعل» و «بنیها»، زهرا | 
| سر سلسله نسل پیمبر کوثر | 
 | سرچشمه نور چشم طاها، زهرا | 
| تنها نه همین مادر سبطین است او | 
 | فرمود نبی: «ام ابیها»، زهرا | 
| آن پایه که دیروز پیمبر بنهاد | 
 | امروز نگهداشته برپا، زهرا | 
| از «احمد» و «مرتضی» چه باقی ماند | 
 | از مجمعشان، شود چو منها، زهرا | 
| حرمت بنگر که در صفوف محشر | 
 | یک زن نبود سواره الاّ، زهرا | 
| هنگام شفاعت چو رسد روز جزا | 
 | کافی است برای شیعه، تنها، زهرا | 
| حیف است «حسانا» که در آتش سوزد | 
 | آن شیعه که ورد اوست؛ زهرا، زهرا[1] | 
[1]. حبیب چایچیان (حسان) ـ هجده بهار گل،ص۱۰ ـ ۹.
 
					 
					 
					 
		 
			 
			