| باغ را آتش کشیدند و گل و گلزار سوخت | 
 | یاس در پشت در اما با در و دیوار سوخت | 
| گرچه آتش بر نبی و آل او باشد حرام | 
 | سینه ی گل از فشار تیزی مسمار سوخت | 
| شعلة سرکش چنان در پیچ و تاب افتاده بود | 
 | کز تب و تابش دل ایثار هم بسیار سوخت | 
| یک طرف گل بود و غنچه سوی دیگر خشم و کین | 
 | گلشن امن الهی در میان نار سوخت | 
| چهرهای را که خدا هم از محبت دوست داشت | 
 | شد کبود از ضربت سیلی و آتشبار سوخت | 
| تا که در بر سینه ی انسیه الحورا ننشست | 
 | دل شکست از این مصیبت دیده از دیدار سوخت | 
| باغبان در باغ بود اما دو دستش بسته بود | 
 | پیش چشمان تر او دلبر و دلدار سوخت | 
| آنکه گلبرگ شقایق بر رخش جا میگذاشت | 
 | بهر یاری کردن مولای خود خونبار سوخت | 
| گل کجا و تازیانه، سیلی و ضرب لگد | 
 | در میان حسرت غم مادر احرار سوخت | 
| خانه زاد حق تعالی از جفا خانه نشین | 
 | قلب عالم از نوای حیدر کرار سوخت | 
| لرزه جسم غنچهها و شرم روی باغبان | 
 | گوئیا عرش و فلک را کینه ی کفار سوخت | 
| یادگاری را که پیغمبر سفارش کرده بود | 
 | گاه بازو گشت نیلی و گهی رخسار سوخت[1] | 
[1]. سرودهی حبیب اله موحد.
 
					 
					 
					 
		 
			 
			