طبق اعتقاد مسلّم اهل سنت، افرادى كه در قضيه كشته شدن عثمان شركت داشتهاند، كافر، ستمگر، فاسق و اهل آتش هستند.
ابن حزم اندلسى مىگويد:
عثمان را كشتند، هيچ كس اين عمل را ستايش نمىكند، خدا لعنت كند كسى را كه عثمان را كشت وآن كه به كشته شدنش راضى بود.. . خون حرامى را عمداً و ستمگرانه ريختند، اينان فاسقان نفرين شده هستند.[1]
شمس الدين ذهبى در تاريخ الإسلام مىنويسد:
از تمام افرادى كه در كشته شدن عثمان شركت داشتند بيزارى مىجوئيم و به خاطر خدا با آنان دشمن هستيم و عاقبت كار آنان را به خدا واگذار مىكنيم.
و در جاى ديگر مىنويسد:
از حكم بن هشام سؤال شد: نظر تو در باره عثمان چيست؟ گفت: به خدا سوگند، او بر گزيده نيكان، پيشواى نيكوكاران، كشته شده به وسيله بدكاران بود.. ..[2]
ابن كثير دمشقى سلفى مىنويسد:
چه نيكو گفتهاند بعضى از گذشتگان هنگامى كه از عثمان سؤال شد گفت: عثمان پيشواى نيكو كاران و كشته بدكاران است. ذليل و خوار شد كسى كه او را خوار كرد. و يارى شده است كسى كه او را يارى كرد..[3]
بخارى در تاريخ الكبير و الأوسط و بسيارى ديگر از بزرگان اهل سنت نوشتهاند كه، عائشه همواره قاتلين عثمان را نفرين مىكرد و مىگفت:
عثمان مظلومانه كشته شد، خدا لعنت كند قاتلان او را.. ..[4]
أبوبكر آجرى به نقل از حذيفهٔ مىنويسد:
حذيفه گفته است: عثمان را كشتند، گفتم: او اكنون كجا است؟ گفت: در بهشت، گفتم: قاتلان او كجا هستند؟ گفت: به خدا سوگند در آتش.[5]
حال در اين جا به برخى از افرادى كه هم جزء «السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» و هم جزء قاتلان عثمان بودهاند اشاره مىكنيم:
فروهٔ بن عمرو انصاري:
فروهٔ بن عمرو از كسانى است كه در بيعت عقبه اول و نيز در جنگ بدر حضور داشته است؛ پس به طور قطع آيه «السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» شامل وى خواهد شد؛ اما همين شخص از كسانى است كه در قضيه كشتن عثمان حضور داشت تا جايى كه مالك بن أنس رئيس مالكيها به همين خاطر از آوردن اسم او در كتابش خوددارى و به جاى آن از لقبش استفاده مىكند. ابن عبد البر در الإستيعاب مىنويسد:
فروهٔ بن عمرو در عقبه و جنگ بدر و ديگر جنگها با رسول خدا6 حضور داشت.. . مالك، اسم او را در «موطأ» نياورده است، ابن وضاح و ابن مزين گفتهاند كه مالك به خاطر اين اسم او را نمىبرده چون از كسانى است كه در كشتن عثمان شريك بوده است.[6]
جَبَلَهٔ بن عمرو انصاري:
جبلهٔ بن عمرو انصارى ساعدي، صحابى بزرگ رسول خدا6 و از ياران امير مؤمنان7 در صفين، از كسانى است كه در قضيه كشتن عثمان و هجوم به خانه او نقش برجستهاى دارد و از نخستين كسانى است كه علناً بر ضد عثمان سخن گفت و مردم را عليه او شوراند. و نيز جبلهٔ بن عمرو همان كسى است كه از دفن عثمان در قبرستان مسلمانان جلوگيرى و اجازه نداد كه بر جنازه عثمان نماز خوانده شود.
طبق تعريفى كه از إبن تيميه در باره «السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» گذشت و ابوالغاديه را كه فقط در حديبيه حضور داشته، از «السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» به حساب آورد، اين تعريف به طور قطع شامل جبلهٔ بن عمرو نيز خواهد شد؛ چرا كه او به اتفاق دانشمندان اهل سنت از كسانى است كه در جنگ احد و ديگر جنگهاى زمان رسول خدا6 حضور داشته است.
ابن عبد البر قرطبي، او را از فاضلان و فقيهان صحابه مىداند:
برخى گفتهاند جبلهٔ بن عمرو انصاري، برادر ابومسعود انصارى بوده كه اين مطلب جاى ترديد دارد. او از اهالى مدينه به شمار مىرود. سليمان بن يسار گفته كه جبلهٔ بن عمرو، فاضل و از فقيهان صحابه بود كه در ركاب علي7 در جنگ صفين حضور داشت و ساكن مصر بوده است.[7]
شمس الدين ذهبى او را از فاضلان اصحاب و از افرادى كه در احد حضور داشته است، مىداند:
برخى خيال كردهاند كه جبلهٔ بن عمرو، برادر عبد الله بن مسعود بوده و حال آن كه ابومسعود از بنى حارث از قبيله خزرج است.
او در جنگ احد و ديگر جنگها و نيز در فتح مصر و جنگ صفين حضور داشته است. ابن عبد البر گفته است كه او فاضل و از فقيهان صحابه بوده است.[8]
ابن سكن گفته كه جبلهٔ بن عمرو.. . در جنگ احد حضور داشته است. او غير از برادر ابومسعود است؛ چرا كه نسب او غير از نسب ابو مسعود است. همان طور كه إبن شبه در اخبار المدينه از طريق عبد الرحمن بن أزهر نقل كرده است، مردم قصد داشتند كه عثمان را در بقيع دفن كنند؛ ولى جبلهٔ بن عمرو انصارى از اين كار جلوگيرى كرده است؛ پس او را در «حش كوكب» (باغى خارج از بقيع) برده و در حالى كه معبد بن معمر نيز با آنها بود، دفن كردند.[9]
محمد بن حبيب بغدادى در باره ممانعت جبله از نماز خواندن بر جنازه عثمان و دفن عثمان مىنويسد:
زمانى كه عثمان كشته شد، برخى از مردم قريش از خانه خارج شدند تا بر جنازه او نماز بخوانند و او را دفن كنند، جبلهٔ بن عمرو ساعدى آمد و از خواندن نماز جلوگيرى كرد.[10]
نميرى در تاريخ المدينهٔ مىنويسد:
تشييع كنندگان به بقيع رسيدند؛ هنگامى كه با ممانعت جبلهٔ بن عمرو ساعدى مواجه شدند، به سوى «حش كوكب» رفتند؛ در حالى كه عائشه دختر عثمان نيز با آنها بود و چراغى همراه داشتند كه پوشانده شده بود تا كسى با خبر نشود، مسور بن مخرمهٔ زهرى بر او نماز خواند، سپس قبرى كندند، زمانى كه مىخواستند او را داخل قبر بگذارند، عائشه دختر عثمان صيحهاى زد، آنها (به خاطر اين كه كسى نفهمد) بدون اين كه خشتى بر لحد او بگذارند، خاك روى بدنش ريختند.[11]
شمس الدين سخاوى مىنويسد:[12]
جبلهٔ بن عمرو از نخستين كسانى است كه جسورانه عليه عثمان موضع گرفت و سوگند ياد كرد كه او را به قتل برساند. بلاذرى در انساب الأشراف و طبري، ابن أثير جزرى و ابن كثير دمشقى سلفى در تاريخشان و نويرى در نهايهٔ الأرب مىنويسند:
عثمان بن عفان از كنار جبلهٔ بن عمرو كه بر در خانهاش ايستاده بود عبور كرد،. .. . جبله گفت: اى نعثل (اشاره به مرد يهودى بد چهره و قد بلند) به خدا سوگند تو را مىكشم و بر شتري جوان و داراي بيماري جرب (که پشمهای بدنش ريخته و سواري آن بسيار دردناک است) سوار خواهم کرد و تو را به
آتش خواهم انداخت؛ سپس (در مسجد) نزد عثمان آمد و او را از منبر پايين كشيد.
جبله نخستين كسى بود كه عليه عثمان جرأت يافت و به تندى با او صحبت كرد. روزى عبائى با خود آورده بود و به عثمان گفت: به خدا سوگند آن را در گردن تو خواهم انداخت، يا اين کساني که رازدار خويش قرار داده اي از خود دور میکني؛ تو حارث بن حکم (از بستگان عثمان) را مالک بازار کرده اي و چنين و چنان کردهاي.[13]
ابن عساكر دمشقى در باره او مىنويسد:
از کساني که بسيار بد با عثمان سخن میگفتند جبلهٔ بن عمرو انصاري بود؛ روزى با صداى بلند او را مخاطب قرار داد، صفيه که همراه عثمان بود گفت: چه کسي است که صدايش را چنين بر امير المومنين بلند کرده است؟
عائشه گفت: اين جبلهٔ بن عمرو انصاري است.
صفيه فرياد کشيد که اي جبيلهٔ! (تصغير جبله براي اهانت) آيا صدايت را براي امير المومنين بلند میکني؟
عائشه که او را در جمع محاصره کنندگان عثمان ديد، در پاسخ گفت: چرا نام جبله را تصغير میکني؟ او را به نام خودش جبله صدا بزن؛ خداوند او را کوچک نکرده است و اسم او نيز کوچک نشده است.[14]
عبد الرحمن بن عديس:
طبق تعريفى كه ابن تيميه از «السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» داشت و در باره ابوالغاديه گذشت، آيه شامل افرادى كه در بيعت شجره حضور داشتهاند نيز مىشود.
يكى از افرادى كه در بيعت رضوان حضور داشته، عبد الرحمن بن عديس است. وى در قضيه كشتن عثمان نقش اساسى داشته و گفتهاند كه سركرده اصلى لشكر مصر و قيام كنندگان عليه عثمان محسوب مىشده است.
ابن عبد البر در الإستيعاب مىنويسد:
عبدالرحمن بن عديس كسى بود كه با پيامبر6 زير درخت بيعت كرد و پرچمدار گروهى بود كه خانه عثمان را محاصره كردند و وى را به قتل
رساندند.[15]
طلحهٔ بن عبيد الله:
طلحهٔ بن عبيد الله، جزء نخستين كسانى است كه به اسلام گرويد؛ بنابراين ترديدى نيست كه وى جزء «السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» بوده است؛ اما از طرف ديگر همين شخص از كسانى است كه در قضيه كشتن عثمان نقش اساسى داشت و از كسانى بود كه به اطراف و اكناف كشورهاى اسلامى نامه نوشت و مردم را عليه عثمان شوراند. در زمان محاصره نيز از كسانى است كه اجازه نمىداد به خانه عثمان آب برسانند؛ تا جايى كه مروان بن حكم در جنگ جمل او را به انتقام كشتن عثمان با تير زد و كشت.
عبد الرحمن بن عديس، از طلحه فرمان میگرفت:
طبرى در تاريخش مىنويسد:
عبد الله بن عباس بن ابوربيعه مىگويد: نزد عثمان رفتم وساعتى با وى گفتگو كردم، دستم را گرفت تا سخنان افرادى كه بيرون خانه بودند بشنويم، بعضى مىگفتند: منتظر چه هستيم؟ و برخى مىگفتند: منتظر بمانيم شايد بر گردد، در اين ميان طلحه بن عبيد الله آمد، گفت: ابن عديس كجا است؟ گفتند: همين جا است، با وى آهسته سخنى در ميان گذاشت، ابن عديس به يارانش گفت: به هيچ كس اجازه ورود و خروج به اين خانه را ندهيد.
عثمان به من گفت: اين دستور طلحه بن عبيد الله است، سپس گفت: خدايا! مرا از شر اين مرد نجات ده، او مردم را بر اين كار وادار كرده است، اميدوارم به فقر و گرسنگى دچار و خونش ريخته شود، او مىخواهد خونى بريزد كه بر وى حرام است، از رسول خدا6 شنيدم، فرمود: ريختن خون مسلمان جايز نيست مگر در سه حالت: 1. كسى كه پس از مسلمان شدن كافر شود؛ 2. مردى كه داراى همسر است، زنا كند كه بايد رجم شود؛ 3. كسى كه انسان بى گناهى را به قتل برساند. سپس عثمان گفت: گناه من چيست كه قصد ريختن مرا دارند؟. ابن عباس مىگويد: موقع خارج شدن از خانه عثمان نگذاشتند بيرون بروم و مانع شدند، محمد بن ابوبكر دستور داد تا خارج شوم.[16]
طلحه، اجازه نمىداد براي عثمان آب ببرند:
بلاذرى در انساب الأشراف مىنويسد:
نگهبانان از خانه عثمان محافظت و از ورود افراد جلوگيرى مىكردند، ابن عاص پيشنهاد كرد تا لباس احرام بپوشد و لبيك گويان به طرف مكه حركت كند تا جانش حفظ شود، اين مطلب به گوش مخالفان رسيد، گفتند: به خدا سوگند! اگر از خانه اش خارج شود او را رها نمىكنيم تا خدا بين ما و او حكم فرمايد (كنايه از كشتن او است)، طلحه بن عبيد الله محاصره را تنگ تر كرد و از ورود آب هم به خانه عثمان جلوگيرى كرد، علي7 از اين قضيه ناراحت شد.[17]
ابن قتيبه دينورى مىنويسد:
مالك اشتر نخعى با هزار نفر از كوفه و ابن أبي حذيفه از مصر با چهار صد نفر وارد مدينه شدند و خانه عثمان را محاصره كردند، طلحه دو گروه را عليه عثمان تحريك مىكرد و مىگفت: عثمان از محاصره شما ضررى نمىبيند، آب و غذا برايش مىبرند، نگذاريد آب به او برسد.[18]
نامه نوشتن طلحه به مردم مصر:
ابن قتيبه دينوري، نامه طلحه به اهالى مصر را اين گونه نقل مىكند:
اين نامه از طرف مهاجران نخستين و باقى مانده هاى از اهل شورا به صحابه و تابعين در مصر است.
نزد ما بيائيد تا خلافت رسول خدا6 را پيش از آن كه به دست نا اهلان بيفتد نجات دهيد، كتاب خدا دگرگون شده و سنت رسول خدا6 را تغيير داده و روش دو خليفه پيش را از بين بردهاند.
هر كس از باقى ماندگان اصحاب و تابعان كه اين نامه را مى خواند، او را به خدا سوگند مىدهيم، نزد ما بيايد تا حق را بگيريم، پس اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد به طرف ما حركت كنيد، تا حق را به همان راه روشنى كه در زمان پيامبر خدا6 بود و خلفا را برآن ترك گفتيد باز گردانيم؛ چون اكنون حق را پايمال و بر بيت المال مسلط شدهاند و خلافتى كه پس از پيامبر ما خلافت نبوت و رحمت بود، اكنون به پادشاهى تبديل شده است كه هر كس هر چه بيابد مىخورد.[19]
اعتراف طلحه به كشتن عثمان:
ابن عبد البر در الإستیعاب مىنويسد:
طلحه در جنگ جمل مىگفت: پشيمان شدم از كارى كه با آن رضايت بنو جرم را خريدم.
بار خدايا! انتقام عثمان را از من بگير.[20]
محمد بن سعد در الطبقات الكبرى مىنويسد:
مروان حكم در جنگ جمل طلحه را كه در كنار عائشه ايستاده بود هدف تير قرار داد، تير بر ساق پايش نشست، گفت: به خدا سوگند پس از اين دنبال قاتل عثمان نمىگردم، طلحه به غلامش گفت: مرا به مكان امنى برسان، گفت: اين تيرى بود كه خدا آن را فرستاده است، خدا يا! انتقام عثمان را از من بگير تا راضى شود، سپس سنگى زير سرش گذاشت و از دنيا رفت.[21]
بلاذرى در أنساب الأشراف مىنويسد:
مروان روز جنگ جمل گفت: پس از اين دنبال خون خواهى نخواهم رفت، تيرى به طرف طلحه انداخت كه بر زانويش نشست، خون سرازير شد، زانويش را بستند خون فواره زد، طلحه گفت: رهايم كنيد، اين تيرى است كه خدا انداخته است، بار خدايا! انتقام عثمان را از من بگير تا از من خشنود شوي.[22]
ودر ادامه مىنويسد:
طلحه عليه عثمان شديداً موضع گيرى كرده بود؛ اما در جنگ جمل گفت: در باره عثمان كوتاهى و سهل انگارى كرديم، امروز چيزى را مهمتر از اين نمىبینيم تا خونمان را فداى او كنيم، سپس گفت: خداوندا! انتقام عثمان را از ما بگير تا راضى شود.
ذهبى نيز در «سير أعلام النبلاء» عين مطلب پيش را آورده و مىنويسد:
از حکيم بن جبير روايت شده است که گفت: ما در باره کشتن عثمان سستي کرديم؛ امروز بهترين کار آن است که خون خويش را براي عثمان فدا کنيم؛ خدايا آنقدر از من امروز براي عثمان خون بگير تا از من راضي شوي.
امير مؤمنان7، طلحه را در كشته شدن عثمان مقصر مىدانست:
امير مؤمنان7 در نهج البلاغه مىفرمايد:
سوگند به خدا، آن مرد (طلحه) با كوشش جدّى به بهانه خونخواهى عثمان عجله براى سفر به بصره ننموده است مگر به جهت اين كه خون عثمان را از او مطالبه نكنند؛ زيرا او بود كه در قضيه كشتن عثمان مورد ظنّ بود و در ميان حمله كنندگان براى قتل عثمان حريصتر از وى كسى نبود. طلحه با اين دسيسه بازىها [و فرياد وا عثمانا] و حركت سريع به بصره به بهانه مطالبه خون عثمان، مىخواهد براى مشتبه ساختن [مردم ناآگاه] در باره حادثهاى كه خودگرداننده
[يا از گردانندگان] آن بوده است مغالطه راه بيندازد و مردم را دچار شك و ترديد بسازد.[23]
كشته شدن طلحه به انتقام خون عثمان:
ابن أبي شيبه در المصنف، ابن عبد البر در الإستيعاب و ابن حجر در تهذيب التهذيب مىنويسند:
مروان در جنگ صفين با طلحه بود، هنگامى كه جنگ آغاز شد، مروان گفت: از امروز خون خواهى نخواهم كرد، سپس تيرى به طرف طلحه انداخت كه بر زانويش نشست، طلحه گفت: رهايم كنيد اين تيرى است كه خدا انداخته است، خون از زانويش جارى بود تا مرد.[24]
ابن عبد البر در الإستيعاب مىنويسد:
مروان، طلحه را هدف تير قرار داد وكشت، وگفت: پس از امروز آرزوى خونخواهى ندارم؛ چون طلحه از كسانى بود كه خانه عثمان را محاصره كرد وبر وى سخت گرفته بود.
دانشمندان مورد اعتماد در اين كه طلحه به وسيله مروان كه همحزبى بود، كشته شده، اختلافى ندارند.[25]
ابن حجر در فتح البارى مىنويسد:
طلحه در سال 36 كشته شد، قاتل او هم مروان حكم بود كه بر اثر تير او و خون ريزى مرد.[26]
ذهبى در سير اعلام النبلاء مىنويسد:
مروان بن حکم را هنگامي که به سوي طلحه تير انداخت ديدم؛ تير به زانوي طلحه خورد و آنقدر خون از آن جاري شد تا مرد. در نقلي چنين آمده است: مروان گفت: اين کسي است که بر ضد عثمان مردم را ياري کرده بود؛ (من انتقام عثمان را گرفتم) و پس از امروز ديگر در پى خون عثمان نخواهم بود.[27]
سودان، عثمان را به درخواست طلحه كشت:
سعيد بن عبدالرحمن بن ابزى از پدرش عبد الرحمن نقل كرده است كه گفت: شاهد ورود افراد به خانه عثمان از در كوچكى از خانه عمرو بن حزم بودم، به خدا سوگند فراموش نمىكنم كه سودان بن حمران بيرون آمد و گفت: طلحه كجا است؟ (او را با خبر کنيد که) پسر عفان را كشتيم.[28]
نقش عائشه در قتل عثمان:
يكى از افرادى كه در تحريك مردم عليه عثمان و كشتن وى نقش اساسى داشت، عائشه بود. پس از آن كه عثمان سهميه عائشه را از بيت المال كم كرد، روزى نبود مگر اين كه عائشه عليه او شعار مىداد و بدعتهاى او را براى مردم بازگو مىكرد.
و از آن جايى كه او همسر رسول خدا6 بود و مردم به خاطر آن حضرت احترام ويژهاى براى همسرانش قائل بودند، سخنان عائشه تأثير به سزائى در تحريك مردم داشت و همين باعث شد كه مردم از اطراف و اكناف كشور اسلامى جمع شوند و عثمان را به قتل برسانند.
فخر رازي، از برجستهترين مفسران اهل سنت در اين باره مىنويسد:
عثمان در ارسال بعضى از ما يحتاج عائشه كوتاهى كرد، به همين جهت ناراحت شد و به عثمان گفت: آنچه نزد تو امانت بود خوردي، امت را تحقير كردي، افراد بد خاندانت را بر آنان مسلط كردي، به خدا سوگند! اگر نمازهاى پنجگانه نبود گروههايى از مردم آگاه بر تو هجوم مىآوردند و تو را همانند شتر ذبح مىكردند.
عثمان به آيهاى از قرآن، كه در آن از دو تن از همسران پيامبران، يعنى همسر نوح و لوط به بدى ياد شده است استشهاد مىكند، و میگوید؛ خدا براى افرادى كه كفر ورزيدهاند، زن نوح وزن لوط را مثل آورده است.
عائشه با تمام توان وقدرتش مردم را عليه عثمان تحريك مىكرد و مىگفت: اى مردم اين پيراهن رسول خدا6 است كه هنوز كهنه نشده است؛ ولى سنت او را از بين بردند، بكشيد نعثل را (اسم مردى از يهوديان مصر كه ريش بلندى داشت و به حماقت معروف بود)، خدا او را بكشد.[29]
عائشه، فرمان قتل عثمان را صادر كرد:
اميرمؤمنان علي7 در نامهاى به عائشه مىنويسد:
و تو اى عائشه با خارج شدن از خانهات نافرمانى خدا و رسول كردهاي، در پى كارى هستى كه از تو برداشته شده است، سپس مىگویى قصد اصلاح بين مسلمانان را داري، به من بگو، زنان را با فرماندهى لشكر و خود نمايى در برابر مردان، و ايجاد اختلاف بين اهل قبله و خون ريزى چه كار؟ به گمانت تو در طلب خون عثمان هستى؟ عثمان از بنو اميه است و تو از قبيله تيم، ديروز در جمع ياران رسول خدا6 فرياد مىزدى بكشيد نعثل را، خدا او را بكشد، او كافر است، و امروز به خونخواهى وى بر خواستهاى؟ از خدا بترس و به خانهات برگرد وپرده خانه ات را بياويز.[30]
ابن قتيبه دينورى مىنويسد:
نقل شده است، عائشه بيرون شهر مدينه بود، به وى خبر دادند، عثمان كشته شد و مردم با علي7 بيعت كردهاند، گفت: دور نمىبينم كه آسمان بر زمين خراب شود، به خدا عثمان مظلوم كشته شد، من به خون خواهى او قيام خواهم كرد، عبيد در پاسخش گفت: تو نخستين كسى بودى كه بد خواه او بودى و مردم را عليه او تحريك كردي، تو بودى كه گفتي: بكشيد نعثل را، او كافر شده است. عائشه گفت: آري، به خدا گفتم، و مردم نيز گفتند؛ ولى رأى اخير من بهتر از اولى است.
عبيد گفت: اين عذر و بهانهات سست و ضعيف است، سپس به اين شعر تمثل جست و گفت:
«تو از رأى و نظرت بازگشتي، طوفان بر پا كردى و همه جارا آب فرا گرفت،
تو خودت فرمان كشتن خليفه را به دليل كفرش صادر كردى
و ما از تو اطاعت كرديم، پس قاتل او كسى است كه فرمان قتل را صادر كرد».
پس از رسيدن خبر تمرد شاميان از بيعت با علي7، عائشه دستور داد هودجى از آهن ساخته شود و سوراخهايى در آن قرار دهند تا بيرون را بتواند ببيند، سپس در حالى كه زبير و طلحه و عبد الله بن زبير و محمد بن طلحه او را همراهى مىكردند از شهر مدينه بيرون آمد (فاجعه جنگ جمل).[31]
نقش عائشه در قتل و كشته شدن عثمان آن قدر مشهور و قطعى است تا جايى كه حتى وارد فرهنگها و لغت نامهها نيز شده است.
ابن اثير جزرى مىنويسد: دشمنان عثمان به او نعثل مىگفتند، يعنى درحقيقت او را به شخصى به همين نام كه از مردم مصر و داراى ريش بلندى بود تشبيه مىكردند، گفته شده است نعثل به معناى پير مرد احمق است، و عائشه هم كه گفت: بكشيد نعثل را، همين را اراده كرده است. چون اين سخن را زمانى گفت كه عثمان عائشه را ناراحت كرد تا از شدت ناراحتى به مكه رفت.[32]
و در سخنى از عائشه نقل شده است كه گفت: بكشيد نعثل را، خدا نعثل را بكشد، و اين زمانى بود كه عثمان عائشه را ناراحت كرده بود كه به مكه هجرت كرد. و هر كس از عثمان ناراحت بود و مىخواست او را سرزنش كند، به جهت ريش بلندش به او نعثل مىگفت؛ چون عيب ديگرى در او نمىديدند.[33]
[1] . إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد أبو محمد (متوفاي 456ه ـ ) الفصل في الملل والأهواء والنحل، ج 4، ص 123 ـ 125، ناشر: مكتبهٔ الخانجي، القاهرهٔ.
[2] . الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 11، ص 93، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي ـ لبنان، بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1407 هـ ـ 1987م؛
[3] . القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي 774 هـ)، البدايهٔ والنهايهٔ، ج 7، ص 222، ناشر: مكتبهٔ المعارف – بيروت.
[4] . البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي 256 هـ)، التاريخ الصغير (الأوسط)، ج 1، ص 95، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، ناشر: دار الوعي، مكتبهٔ دار التراث ـ حلب، القاهرهٔ، الطبعهٔ: الأولى، 1397 هـ ـ 1977م؛
[5] . الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاي 360ه ـ ) الشريعهٔ، ج 4، ص 1996، ح 1464، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن – الرياض، السعوديهٔ، الطبعهٔ: الثانيهٔ، 1420 هـ ـ 1999 م.
[6] . إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي 463 هـ)، الاستيعاب في معرفهٔ الأصحاب، ج 3، ص 1260، رقم: 2074، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل ـ بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1412 هـ .
[7] . القرطبي، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفاي 463 هـ)، الاستيعاب في معرفهٔ الأصحاب، ج 1، ص 235، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل ـ بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1412 هـ .
[8] . الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 4، ص 28، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي ـ لبنان، بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1407 هـ ـ 1987م.
[9] . العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي 852 هـ)، الإصابهٔ في تمييز الصحابهٔ، ج 1، ص 457، رقم: 1081، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل ـ بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1412 ـ 1992.
[10] . البغدادي، محمد بن حبيب (متوفاي 245 هـ)، المنمق في أخبار قريش، ج 1، ص 295، تحقيق: خورشيد أحمد فارق، ناشر: عالم الكتب – بيروت، لبنان، الطبعهٔ: الأولى، 1405ه ـ ـ 1985م.
[11] . النميري البصري، أبو زيد عمر بن شبهٔ (متوفاي 262 هـ)، تاريخ المدينهٔ المنورهٔ، ج 2، ص 263، تحقيق: علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلميهٔ ـ بيروت ـ 1417ه ـ ـ 1996م .
[12] . السخاوي، الإمام الحافظ شمس الدين محمد بن عبد الرحمن، التحفهٔ اللطيفهٔ في تاريخ المدينهٔ الشريفهٔ، ج 1، ص 235، رقم: 739، (متوفاي 902ه ـ ) ناشر: دار الكتب العلميهٔ ـ بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1414ه ـ، 1993م.
[13] . الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي 310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 661، ناشر: دار الكتب العلميهٔ ـ بيروت؛
[14] . ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبهٔ الله بن عبد الله، (متوفاي 571 هـ)، تاريخ مدينهٔ دمشق وذكر فضلها وتسميهٔ من حلها من الأماثل، ج 39، ص 424 ـ 425، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامهٔ العمري، ناشر: دار الفكر ـ بيروت ـ 1995.
[15] . إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي 463 هـ)، الاستيعاب في معرفهٔ الأصحاب،، ج 2، ص 840، ح 1437، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل ـ بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1412 هـ .
[16] . الطبري، محمد بن جرير (متوفاي 310 هـ)، تاريخ الطبري، ج 3، ص 411، ناشر: دار الكتب العلميهٔ – بيروت؛
[17] . البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي 279ه ـ ) أنساب الأشراف، ج 2، ص 285.
[18] . الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبهٔ (متوفاي 276 هـ)، الإمامهٔ والسياسهٔ، ج 1، ص 36، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلميهٔ ـ بيروت ـ 1418 هـ ـ 1997م.
[19] . الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبهٔ (متوفاي 276 هـ)، الإمامهٔ والسياسهٔ، ج 1، ص 34، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلميهٔ ـ بيروت ـ 1418 هـ ـ 1997م.
[20] . إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي 463 هـ)، الاستيعاب في معرفهٔ الأصحاب، ج 2، ص 766، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل ـ بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1412ه ـ ؛
[21] . الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي 230 هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 223، ناشر: دار صادر ـ بيروت؛ المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي 742 هـ)، تهذيب الكمال، ج 13، ص 422، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسهٔ الرسالهٔ ـ بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1400 هـ ـ 1980م.
[22] . البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي 279ه ـ ) أنساب الأشراف، ج 1، ص 311.
[23] . نهج البلاغه، خطبه 174.
[24] . إبن أبي شيبهٔ الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي 235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث و الآثار، ج 7، ص 542، ح 37803، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبهٔ الرشد ـ الرياض، الطبعهٔ: الأولى، 1409هـ ؛
[25] . إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي 463 هـ)، الاستيعاب في معرفهٔ الأصحاب، ج 2، ص 766، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل ـ بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1412 هـ . .
[26] . العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي 852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 82، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفهٔ ـ بيروت.
[27] . الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 1، ص 35 ـ 36، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسهٔ الرسالهٔ ـ بيروت، الطبعهٔ: التاسعهٔ، 1413 هـ .
[28] . الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي 310 هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 669، ناشر: دار الكتب العلميهٔ ـ بيروت.
[29] . الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي 604 هـ ) المحصول في علم الأصول، ج 4، ص 343، تحقيق: طه جابر فياض العلواني، ناشر: جامعهٔ الإمام محمد بن سعود الإسلاميهٔ ـ الرياض، الطبعهٔ: الأولى، 1400 هـ .
[30] . سبط بن الجوزي الحنفي، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي، تذكرهٔ الخواص، ص 69، ناشر: مؤسسهٔ أهل البيت ـ بيروت، 1401 هـ ـ 1981م.
[31] . الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبهٔ (متوفاي 276 هـ)، الإمامهٔ و السياسهٔ، ج 1، ص 48، باب خلاف عائشهٔ رضي الله عنها على علي7، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلميهٔ ـ بيروت ـ 1418 هـ ـ 1997 م؛
[32] . الجزري، أبو السعادات المبارك بن محمد (متوفاي 606 هـ)، النهايهٔ في غريب الحديث والأثر، ج 5، ص 79، تحقيق طاهر أحمد الزاوى ـ محمود محمد الطناحي، ناشر: المكتبهٔ العلميهٔ ـ بيروت ـ 1399 هـ ـ 1979م.
[33] . الأفريقي المصري، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي 711 هـ)، لسان العرب، ج 11، ص 670، ناشر: دار صادر ـ بيروت، الطبعهٔ: الأولى.