سئوال نخست؛ این که تعبیرات یاد شده نشان مىدهد که آیه ﴿الم * أَحَسِبَ النَّاسُ.. .﴾ مدّتى بعد از جنگ احد در مدینه نازل شده؛ در حالى که مفسّران اتفاق نظر دارند که این سوره (عنکبوت) در مکّه نازل شده است؛ در زمانى که خبرى از جهاد نبود.
در پاسخ این سؤال گفتهاند: معناى مکّى بودن یک سوره این نیست که تمام آن در مکّه نازل شده است؛ بلکه مانعى ندارد اکثر آن در مکه و یک یا چند آیه آن در مدینه نازل شده باشد، و به دستور پیامبر اکرم6 آن آیه را در این جا قرار داده باشند؛ همان گونه که سوره نحل به اتفاق علما، جزء سورههاى مکى است؛ در حالى که سه آیه آخر آن، به یقین بعد از جنگ احد نازل شده است.
سؤال دوّم؛ این که على7 بعد از نزول آیه مزبور از کجا دانست که در زمان حیات پیامبر6 آن فتنه بزرگ واقع نمىشود، در حالى که آیه، اشارهاى به این مطلب ندارد؟
پاسخ این سؤال نیز روشن است؛ زیرا منظور از فتنه و آزمایش بزرگ، خطر انحرافاتى است که از اصول و فروع دین، دامن امت را مىگیرد و پیداست تا شخص پیامبر6 زنده است، جلوى چنین انحرافاتى را مىگیرد؛ هنگامى که خورشید غروب کند، خفّاشها به پرواز در مىآیند و هنگامى که خورشید وجود رسول خدا6 غروب کند منافقان به جولان در مىآیند و آزمون بزرگ شروع مىشود!
سؤال سوّم؛ این که فتنه و آزمونى که پیامبر6 در این خطبه اشاره کرد ـ که بعد از من رخ مىدهد ـ چه بوده است؟
در روایتى که مشروح تر از روایت نهج البلاغه است چنین مىخوانیم: پیامبر6 فرمود: «امت من بعد از من آزمایش مىشوند. قرآن را مطابق میل خود تفسیر مىکنند (و به هر بهانهاى حرام خدا را حلال مىکنند) ؛ شراب را به بهانه نبیذ[1] و حرام و رشوه به صورت هدیه و ربا را با نام بیع، مجاز مىشمرند و کتاب خدا را تحریف معنوى مىکنند و سخن گمراهان غلبه مىکند. تو در آن روز در خانه بنشین تا زمانى که به حکومت رسى؛ ولى هنگامى که حکومت در دست تو قرار گرفت، حسد در سینهها به حرکت در مىآید و (مخالفان و حاسدانت) کارهاى تو را به هم مىریزند (ولى تو استقامت کن)».[2]
این حدیث را که ابن ابى الحدید در تفسیر این خطبه بیان کرده، به خوبى نشان مىدهد که فتنه بزرگ، کدام فتنه بوده است.[3]
چهارمین و آخرین سؤال؛ این که: چرا على7 درباره شهادت خود سؤال کرد؟ مگر پیامبر6 هنگامى که درباره این فتنه سخن گفت به شهادت او اشاره کرد؟ حال آن که در خطبه مورد بحث چیزى در این زمینه دیده نمىشود.
پاسخ این سؤال چنین است: اولاً همان گونه که گفتیم، مرحوم سیّد رضى; خطبه را خلاصه کرده؛ در روایات مشروح تر چنین آمده است: على7 بعد از آن که ماجراى این فتنه را از پیامبر اکرم6 شنید عرض کرد: یا رسول الله6، تو به من وعده شهادت دادى؛ از خدا بخواه زودتر نصیب من کند.
پیامبر6 فرمود: اگر تو به زودى شهید شوى چه کسى با «ناکثین»، «قاسطین» و «مارقین» (آتش افروزان جمل و اصحاب معاویه و خوارج) پیکار مىکند؟ آرى، من به تو وعده شهادت دادهام و شهید هم خواهى شد و محاسن تو از خون فرقت رنگین خواهد شد.[4]
ثانیا: شهادت، افتخار است نه مصیبت نکته بسیار جالبى که در این بخش از خطبه دیده مىشود سخنى است که میان پیامبر6 و على7 رد و بدل مىشود؛ و آن این که پیغمبر سخن از صبر در برابر شهادت مىگوید و على7 سخن از شکر و بشارت. واکنشى این گونه، با موضوع شهادت، نشانه اوج ایمان و عشق نسبت به ایثار در راه خدا و ارزشهاى والاى اسلامى است که تاکنون از شخص دیگرى جز آن حضرت نقل نشده است. و گفتار آن حضرت، به هنگامى که در محراب عبادت در خون خود غلطید؛ «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكعْبَةِ؛ به خداوند کعبه پیروز شدم» ادامه همین جریان است.
سپس فرمود: فرمود: اى على، مردم بعد از من با ثروتشان آزمایش مىشوند. دیندار بودن را منّتى بر خدا قرار مىدهند و (با این که مرتکب گناهان بزرگى مىشوند) انتظار رحمت خدا دارند و خود را از خشمش در امان مىبینند. حرام خدا را با شبهات دروغین و هوسهاى غفلت زا حلال مىشمارند. شراب را به نام «نبیذ»، و رشوه را به نام «هدیه» و ربا را به اسم «تجارت» حلال مىپندارند. عرض کردم: اى رسول خدا6، در چنین شرایطى، این افراد را که داراى چنین صفاتى هستند در چه مرتبهاى قرار دهم؟ آیا کار آنها به منزله ارتداد و بازگشت از دین است یا به منزله فتنه و انحراف از احکام خدا؟ فرمود: به منزله فتنه بدان (و با آنان همچون مسلمانان خطاکار رفتار کن).
* * *
[1] . منظور از «نبیذ» ـ همان گونه که در روایات اهل بیت: وارد شده ـ این است که پیغمبر6 براى رفع سردى آب مدینه به یاران خود دستور داده بود، در ظرفهاى بزرگِ ذخیره آب، تعدادى خرما بیندازند (نه به گونهاى که آب مضاف شود) ولى بعداً گروهى از منافقان این موضوع را بهانه کردند؛ مقدار زیادى خرما در آب مىریختند؛ تخمیر مىشد و شراب رقیقى به دست مىآمد و مىخوردند!
[2] . بحارالانوار، جلد 32، صفحه 243.
[3] . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 206.
[4] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 9، صفحه 206.