حضرت زهرا3 در ادامه خطبه میفرماید:
وَ أَنْتُمُ الْآنَ تَزْعُمُونَ أَنْ لَا إِرْثَ لَنَا أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ أَ فَلَا تَعْلَمُون ؟ بَلَى قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنِّي ابْنَتُهُ أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ أَ أُغْلَبُ عَلَى إِرْثِي يَا ابْنَ أَبِي قُحَافَةَ أَ فِي كِتَابِ اللَّـهِ تَرِثُ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثُ أَبِي لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيًّا أَ فَعَلَى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتَابَ اللَّـهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ إِذْ يَقُولُ وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ[1] وَ قَالَ فِيمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا إِذْ قَالَ- فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ[2] وَ قَالَ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّـهِ[3] ﴿وَ قَالَ يُوصِيكُمُ اللَّـهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾[4] ﴿وَ قَالَ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِين﴾[5] ـ وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لَا حُظْوَةَ لِی وَ لَا أَرِثَ مِنْ أَبِی وَ لَا رَحِمَ بَینَنَا أَ فَخَصَّكمُ اللَّـهُ بِآیةٍ أَخْرَجَ أَبِی مِنْهَا أَمْ هَلْ تَقُولُونَ إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَینِ لَا یتَوَارَثَانِ أَ وَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِی مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِي وَ ابْنِ عَمِّي فَدُونَكهَا مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقَاك یوْمَ حَشْرِك.
فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّـهُ وَ الزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ وَ الْمَوْعِدُ الْقِيَامَةُ وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ لَا يَنْفَعُكُمْ إِذْ تَنْدَمُونَ وَ لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ. .. مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ.
ترجمه:
«و شما اکنون گمان میبرید که برای ما ارثی نیست، آیا خواهان حکم جاهلیت هستید، و برای اهل یقین چه حکمی بالاتر از حکم خداوند است، آیا نمیدانید؟ در حالی که برای شما همانند آفتاب درخشان روشن است، که من دختر او هستم.
ای مسلمانان! آیا سزاوار است که ارث پدرم را از من بگیرند، ای پسر ابی قحافه!، آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از ارث پدرم محروم باشم؟ امر تازه و زشتی آوردی، آیا آگاهانه کتاب خدا را ترک کرده و پشت سر میاندازید، آیا قرآن نمیگوید: «سلیمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زکریا، آنگاه که گفت: «پروردگار مرا فرزندی عنایت فرما تا از من و خاندان یعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خویشاوندان رحمی به یکدیگر سزاوارتر از دیگرانند»، و فرموده: «خدای تعالی به شما درباره فرزندان سفارش میکند که بهره پسر دو برابر دختر است»، و میفرماید: «هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد بر شما نوشته شده که برای پدران و مادران و نزدیکان وصیت کنید، و این حکم حقی است برای پرهیزگاران».
و شما گمان میبرید که مرا بهرهای نبوده و سهمی از ارث پدرم ندارم، آیا خداوند آیهای به شما نازل کرده که پدرم را از آن خارج ساخته؟ یا میگویید: اهل دو دین از یکدیگر ارث نمیبرند؟ آیا من و پدرم را از اهل یک دین نمیدانید؟ و یا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسر عمویم آگاهترید؟ اینک این تو و این شتر، شتری مهار زده و رحل نهاده شده، برگیر و ببر، با تو در روز رستاخیز ملاقات خواهد کرد.
چه نیک داوری است خداوند، و نیکو دادخواهی است پیامبر، و چه نیکو وعدهگاهی است قیامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان میبرند، و پشیمانی به شما سودی نمیرساند، و برای هر خبری قرارگاهی است، پس خواهید دانست که عذاب خوار کننده بر سر چه کسی فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه که را شامل میشود».
شرح :
در بخش گذشته، موضوع سخن در تصدى ناحق آنان به منصب امامت که عهد و امانت الهى بود، و اینکه دست زدن به چنین کارى عین خروج از دین اسلام و گرفتن دینى غیر از آن است: ﴿وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ﴾.[6]
اینک این قطعه نیز در بیان یک مورد دیگر از بى اعتنایى به احکام قرآن و انداختن به پشت سر مىباشد. لازم به تذکر است که ادعاى ارث و استدلال به قرآن، بعد از گفتهى صدیقهى طاهره3 به اینکه رسول گرامى6 فدک را به عنوان «نحله» و هدیه از طرف پدر بزرگوارش بود، استدلال فرمود.
در این معنا روایات متواتره از ائمهى اهل بیت: وارد شده و هم بزرگان حدیث با سندهاى صحیح از ابوسعید خدرى روایت کردهاند که او گفت: وقتى که آیهى شریفهى ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ﴾ نازل گردید، رسول الله6 فدک را به فاطمه بخشش فرمود. این حدیث، آن چنان در درجهى اعلاى صحت است که مأمون با استناد به همین حدیث فدک را به اولاد صدیقهى طاهره3 برگرداند.
صدیقهى طاهره3 با دعوى اینکه به عنوان هبه مالک فدک است، به محاکمهى خلیفه قیام فرمود. فخر رازى در تفسیر آیهى فیء، از سوره مبارکه حشر، جلد هشتم مفاتیح الغیب به این معنا تصریح نموده او چنین مىگوید: «وقتى که رسول الله6 رحلت فرمود، فاطمه3 ادعا کرد که پیامبر فدک را به وى بخشیده بود؛ و ابوبکر به فاطمه گفت: شما عزیزترین مردم به من در حال نادارى، و محبوبترین آنان در حال تمکن و دارایى هستید، ولى من صحت ادعاى شما را نمىبینم، پس چگونه حکم کنم که فدک از آن شماست، در حالى که فقط ام ایمن و غلام رسول خدا6 شهادت دادند؟ پس بدین سان ابوبکر از فاطمه3 شاهدى که بشود شهادت او را در شرع پذیرفت مطالبه کرد، و شاهدى نبود.»
در اینجا مناسب است سخن استاد محمود ابوریهى مصرى را، که در حقیقت رد سخن فخر رازی است نقل کنیم، او مىگوید: «سخنى که لازم است به صراحت بگویم، این است که بود برخورد ابوبکر با فاطمه3 دختر رسول خدا6 و رفتارش در خصوص میراث پدرش آنگونه که باید باشد نبود، زیرا اگر ما قبول کنیم که عموم قطعى کتاب را با خبر واحد ظنى مىتوان تخصیص داد[7] و فرض کنیم چنین جمله را رسول اکرم6 فرموده، با این همه ابوبکر مىتوانست قسمتى از متروکات پدرش؛ یعنى؛ فدک را به فاطمه3 ببخشد، و از حق امامت و خلافت خود، حسن استفاده را بنماید، زیرا حق خلیفه است که هر کس را که خواست مىتواند مخصوص به هدیه و هبه نماید. چنانچه بعضى از متروکات رسول اکرم6 را به زبیر بن عوام و محمد بن مسلمه بخشید؛ مضافا بر اینکه همین فدک را عثمان با استفاده از حق زعامت خود به مروان بخشید.[8]
و چون آن مواجه با رد شد، با اقامهى دعوى ارث ـ که قرآن به آن شهادت مىدهد ـ از خود دفاع فرمود، و چون آن نیز با نیرنگ جعل حدیث و نسبت دروغ به رسول اکرم6 پس زده شد، ناچار به یکى از مخالفتهاى علنى با حکم الله در قرآن مجید و احیاى رسوم جاهلیت؛ یعنى، محرومیت دختران از میراث پدرشان، صورت تحقق یافت، اشاره فرمود، که اینک شما حکم کردید ارثى براى ما (اهل البیت) نیست: «﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾؛ آیا (با منع میراث فدک) پس حکم جاهلیت را طلب مىکنى!؟ کیست که حکمش نیکوتر از خدا باشد براى اهل یقین؟»[9] «أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ أَ أُغْلَبُ عَلَى إِرْثِي» جملهى شریفه لحن استغاثه و دادخواهى را دارد؛ یعنى، اى مسلمانان! این گونه دارید نگاه مىکنید و ارث مرا مىبرند؟
هان! به یارى قرآن برخیزید که قرآن را زیر پا مىگذارند، و این سرآغاز نقطهى انحراف از احکام اسلام است، و طولى نمىکشد که تاریخ بنى اسرائیل تکرار مىشود، که در تاریخ بنى اسرائیل قرآن مىفرماید: ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾[10] کلمات و احکام قرآن نیز از قرارگاه واقعى خود منحرف مىگردد؛ و این ستم بر من و غصب ارث، سنگ زیربناى آن است که خلیفه آن را بنیانگذارى مىکند.
زهراى طاهره3 در مسجد نبوى ـ که باید آن را بیدادگاه خلیفه نامید ـ ادعاى ارث را با مهارتى که سزاوار مقام والا و ارجمندش مىباشد مطرح فرمود، ایشان فرمود: من فاطمه دختر پیامبر اسلام هستم، و هر دختر پیامبرى از پدرش میراث بر است، پس من از پدرم ارث مىبرم.»
اما راجع به این که هر دختر پیامبری از پدرش ارث مىبرد، دو قسم استدلال فرمود:
- 8 و مانند ارث بردن یحیى از زکریا8 است.
- 3 به عمومات قرآن در ارث و وصیت که مسلماً شامل رسول اکرم6 مىشود، و چنانچه با دقت به عبارتهاى شریفه بنگریم، پى به مهارت آن حضرت مىبریم؛ زیرا برحسب مقتضاى طبیعت استدلال، آنچه در نگاه اول به ذهن متبادر میشود، همانا میراث مال و اعیان خارجیه است، چنانچه در آیهى شریفه به این ظهور اطلاقى تصریح شده: ﴿وَ لِلَّـهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾.[11]
زیرا آیه، در مقام نکوهش بخیلان است مىفرماید: براى خداست میراث آسمانها و زمینها؛ و هرگز از آیات مربوط به میراث انبیاء، میراث علم و حکمت استنباط و استفاده نمیشود، هر چند آن هم به استعمال مجازى جایز باشد.
در آیهى ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قَالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[12] مراد خداى متعال از ارث، نبوت و علم نیست، زیرا در آیهى دیگر آمده: «به یاد آرید داستان داوود و سلیمان را که هر دو دربارهى مزرعه حکم کردند که در آن مزرعه گوسفندان قوم شبانه چریدند و ما شاهد حکم آنان بودیم که آن دو پیامبر به هر دو متخاصمان چه حکمى دادند». پس آن داورى و قضاوت را ما به سلیمان فهماندیم (که چگونه عادلانه قضاوت نماید) و به هر یک از آن دو، حکم و علم دادیم»[13] و مراد از حکم همان نبوت است. همچنین راجع به حضرت یحیى7 مىفرماید: ما به یحیى در حالى که طفل بود نبوت را دادیم.[14] نبوت در سلیمان7 در حال حیات پدرش موهبت شده بود، دیگر احتیاجى نیست که خدا بفرماید: سلیمان بعد از درگذشت داود نبوت را از داود ارث برد. پس به این قرینهى قطعى مراد از «ورث» همان میراث مالى است، چنانچه صدیقهى طاهره اشاره فرمود.
اما ارث یحیى از زکریا، که فرمود: من از خویشاوندان و اقاربى که از من ارث مىبرند مىترسم، و زن من نازاست و از او فرزندى ندارم که او وارث من باشد؛ پس از جانب خود ولیى (و جانشینى) به من مرحمت فرما که او از من ارث مالم را ببرد و او را مورد رضایت خود قرار بده.[15] پر واضح است مقام منیع نبوت در زکریا7 مانع از آن است که ترسى داشته باشد که نزدیکانش علم و نبوتش را ارث ببرند (چه شایستگى آن را داشته باشند یا نه) زیرا در صورت اول، دادن منصبى از طرف خداى حکیم به کسى که لیاقت آن را دارد هرگز موجب ترس نمىشود، زیرا خدا خود داناست که آن منصب را به چه کسى عنایت فرماید. در صورت دوم و عدم شایستگى، باز ترس معنا ندارد، زیرا خدا هرگز خلاف حکمت رفتار نمىکند، و مقام شامخ نبوت را به افراد نالایق و نااهل و معصیت کار نمىدهد.
پس بنابراین در هر دو صورت، ترس از انتقال نبوت معنا ندارد، و به این قرینهى قطعیه ثابت مىشود که ترس زکریا7 از ارث، انتقال مال بوده که برحسب شریعت از مورّث به وارث ـ اعم از صالح و فاسد، متقى و فاجر ـ منتقل مىشود. پس زکریا7 مىترسید که ما ترک او را خویشاوندان ارث برش صرف در كارهای ناشایست و معصیت نمایند، لذا از خداى متعال درخواست فرزندى شایسته بر ارث مالش نمود، چنانچه از تتمهى دعایش (بار الها او را مرضى خود قرار بده) استفاده مىشود؛ زیرا درخواست این قید با ارث بردن مسألهى نبوت مناسب نیست.
حضرت در ادامه میفرماید: «وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لَا حُظْوَةَ لِي وَ لَا أَرِثَ مِنْ أَبِي أَ فَخَصَّكُمُ اللَّـهُ»
در این بخش شریکهٔ القرآن3 براى استوار کردن جوانب استدلال و محکم کردن آن، به اشکالاتى که امکان ورود آن است پرداخته و پاسخ مىدهند:
ایراد اول را پس از گرفتن چند اقرار طرح مىفرمایند؛ اول اینکه؛ قبول دارید که عموم و اطلاقات آیه، من و پدرم را شامل است، زیرا چنانچه اشاره شد، کسى از حاضران از جمله خود خلیفه ایرادى نگرفت که مراد از این آیات، میراث مالى نیست. دوم این که؛ قبول دارید که در قرآن کریم آیهى ارثى که مخصوص به شماها باشد و صریحا پدرم را از آن عموم بیرون کرده باشد نیست، و مضمون آیه چنین باشد: «ورثهى همهى ارث مىبرند، به جز نبى اکرم6» و این نکته را با «افخصکم الله» بیان فرمود. سوم اینکه؛ اعتراف دارید من و پدرم اهل دو دین و آیین نیستیم؛ یعنى ـ العیاذ بالله ـ من در دین پدرم نباشم و به این جهت ارث نبرم، و به این مطلب اشاره فرمود: «أَمْ هَلْ تَقُولُونَ إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَيْنِ لَا يَتَوَارَثَانِ أَ وَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِي مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ، آیا مىگویید: ما اهل دو دین و آیین هستیم که از همدیگر ارث نمىبرند!؟ آیا من و پدرم اهل یک دین نیستیم!؟»
پس از گرفتن این اقرارها، باز جاى اشکال باقى است که همهى مراتب سه گانهى فوق مورد تصدیق است، یعنى قبول دارند که آیه ارث اطلاق دارد و نیز قبول دارند که پیامبر6 از عموم آیه بیرون نیست و نیز اهل دو آیین نیستند؛ ولى ممکن است گفته شود این عمومات نیز شامل حضرت فاطمه3 و حضرت پیامبر6 است، منتها با دلیل منفصل از آیه اثبات مىشود: که عمومات شامل آن بزرگواران نمىشود و آن دلیل هم روایتى است که خلیفه در مقابل حضرت فاطمه3 به آن استناد کرد. یادگار نبوت، فاطمه اطهر3 با یک جملهى کوتاه و پر معنا به پیامد فاسد این استناد خلیفه اشاره مىفرماید: «أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِي وَ ابْنِ عَمِّي.»
توضیح آنکه؛ اگر با دلیل منفصل از آیات، اثبات شود که مراد از عموم آیات غیر از حضرت فاطمه3 و حضرت پیامبر6 است، از دو حال خارج نیست: یا این است که رسول الله6 آن مخصص و دلیل منفصل را ابلاغ فرموده و یا نه ـ و العیاذ بالله ـ آن را مهمل گذاشته و ابلاغ نفرموده، و در صورت دوم عدم ابلاغ یا از راه تقصیر بوده و یا قصور، و مراد از قصور؛ یعنى جهل به مخصِّص است، و مسلماً هر دو صورت در حق رسول گرامى6 محال و ممتنع است، زیرا در صورت اول؛ یعنى، ابلاغ مخصِّص بیش از سه قسم نیست:
1. یا به همهى مردم ابلاغ فرموده؛
- : ابلاغ فرموده و مردم را در جریان نگذاشته؛
- یا به مردم ابلاغ فرموده و از اهل بیت: مخفى داشته، هر سه صورت باطل است.
در نتیجه مقدمه این قیاس، که بودن مخصص منفصل براى عموم آیات ارث است هم باطل خواهد شد، و به این استدلال با بیان فشرده اشاره مىفرماید: «أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِي وَ ابْنِ عَمِّي!؟ آیا شما به عموم قرآن و خصوص قرآن از پدر و پسر عمویم آگاهتر هستید!؟»
ابن ابی الحدید از بعضى از گذشتگان، کلامى نقل مىکند که مضمونش سرزنش و تعجب از موضع دو خلیفه در قبال حضرت زهرا3 پس از رحلت پیامبر گرامى6 است. او میگوید؛ «بهترین عمل آن بود که نجابت و بزرگوارى آن دو، مانع از این برخورد نابجا با دخت پیامبر6 مىشد، تا چه برسد به اینکه؛ اقتضاى دیندارى این است». سپس ابن ابى الحدید مىگوید: «این کلام جوابى ندارد!»[16]
در ذیل گفتار ابن الحدید، آیهٔ الله شرف الدین ـ اعلى الله درجته ـ چنین مىفرماید:
نه فقط اقتضاى بزرگوارى و نجابت ایجاب مىکرد که چنین رفتارى را با دخت پیامبر گرامى بکنند، بلکه براساس موازین شرعى قضاوت هم مىبایست که حکم را به نفع زهراى اطهر3 صادر مىکردند، که فدک ملک فاطمهى طاهره3 مىباشد، و این مطلب هر چند موازین شرعى فراوان دارد و بر اهل انصاف پوشیده نیست، اما آنچه که مهم است و در این مقام کفایت مىکند، این است که حاکم محکمه به یقین مىدانست که مدعى مسأله در منزلت و مقام، بسیار عظیم و هم طراز مریم3 و برتر از آن است.
ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب[17]، در شرح حال صدیقهى طاهره آورده؛ که رسول اکرم6 به حضرت فاطمه3 فرمود: آیا خشنود نمىشوى که سرور زنان عالم باشى؟»
سید بزرگوار پس از نقل فضایل و مناقب زهراى طاهره3 از کتابهاى عامه چنین مىفرماید:
«زهراى طاهره را، در پیشگاه خداوند منزلت و آبرویى بود که به درستى و صحت ادعایش اطمینان حاصل مىشد، به قسمى که ابداً احتیاج به شاهد نداشت، چه هرگز زبان مبارکش به باطل گشوده نشده بود، و هرگز به جز حق سخن نمىگفت. پس دعوى چنین شخصى به تنهایى، کافى در صدق ادعاى وى و بلکه چنین ادعایى در حد فوق تمام قرار دارد، و هر کسى که آن بزرگوار را مىشناخت، در این مسأله شک و تردیدى به خود راه نمیداد، حتى خود ابوبکر بهتر از همه به صدق گفتار و صحت مدعای آن حضرت واقف بود؛ ولى حقیقت مطلب آن چیزى است که ابن ابى الحدید، از آن پرده برمى دارد و مىگوید که:
از استادم على بن الفارقى، که از بزرگان بغداد و استاد و مدرس در مدرسهى غربى بغداد بود، سؤال کردم: «آیا فاطمه3 در ادعاى خود که فدک نحله (بخشش) بود صادق بود؟ گفت: آرى. گفتم: پس چرا ابوبکر با اینکه مىدانست فاطمه3 راست مىگوید به گفتهى وى ترتیب اثر نداد؟ او در پاسخ تبسمى نمود و پاسخى بسیار ظریف و زیبایى داد، او که مردى بسیار باوقار و کم شوخى و متین بود، گفت:
اگر ابوبکر به مجرد ادعاى فاطمه3 فدک را به وى واگذار مىکرد، فردا ناگزیر مىشد در مقابل ادعاى خلافت براى همسرش، تسلیم شود و او را از مقام خلافت متزلزل کند، زیرا در چنین روزى دیگر هیچ گونه عذرى از او پذیرفته نمىشد، چه اینکه خود امضا کرده بود که او در ادعایش صادق است، و نیازى به گواه دیگر ندارد»[18]
آنگاه سید بزرگوار شرف الدین چنین ادامه مىدهد:
«و با همین شیوه ابوبکر شهادت مولاى متقیان7 را در مورد نحله بودن فدک براى فاطمه3 رد کرد، در حالى که یهودیان خیبر با همه رذالتشان و با آن بلایى که مولا7 به سر آنان آورد ساحت مقدسش را از شهادت دروغ منزه دانستند، و نیز با این شیوه و با خلط سخنى به سخن دیگر، کسى را که متصرف و صاحب ید بود در جایگاه مدعى قرار داده و از او مطالبه بیّنه نمودند! در حالى که مىدانیم بیّنه بر ابوبکر بود که باید مىآورد، و این مسألهاى بود که در شب برنامه ریزى شده بود.»[19]
سپس باز مرحوم شرف الدین مىفرماید:
«فراموش شدنى نیست جبهه گیرى ابوبکر در مقابل فاطمه3 که گفت: من صدق گفتار شما را نمىدانم! در حالى که فرمایش آن بزرگوار به تنهایى از روشنترین موازین قضایى بود که حکم کند.
با قطع نظر از این دلیلهاى روشن، مسلم مىشماریم که آن بزرگوار مثل سایر زنان صالحه در اثبات ادعایش نیاز به بینه دارد. آیا شهادت على7 که برادر پیامبر و منزلتش مانند منزلت هارون به موسى بود کفایت نمىکرد؟ دیگر بعد از تعین در مرافعات، چه چیزى در فصل مرافعه لازم است؟ مگر رسول خدا6 شهادت خزیمهٔ بن ثابت را برابر با دو شاهد قرار نداد!؟ و به ذات حق سوگند! على7 در مسألهى شهادت از خزیمه و امثال او شایستهتر و افضل بود.
باز اگر ما فروتر آمده و بپذیریم که شهادت على7 هم مانند یک نفر شاهد عادل است، چرا ابوبکر از صدیقهى طاهره3 نخواست که به جاى شاهد دیگر، قسم یاد کند؟ و در صورت خوددارى از قسم، ادعایش را رد مىکرد. او هرگز این موازین را مراعات نکرد و همه را زیر پایش گذاشت؛ آرى؛ شهادت ام ایمن و مولاى متقیان7 را رد کرد، همان طور که ملاحظه مىکنید رد ادعای فاطمه3؛ یکطرفه و بر اساس تصور و برداشت فردى است، چه اینکه چگونه مىتوان شهادت على7 را نپذیرفت، در حالى که على7 عِدل قرآن و با قرآن است، و قرآن با او بوده و هرگز از هم جدا نمىشوند.[20]
شخصیتى این چنین در چنین محاکمهاى شهادتش مردود اعلام مىشود! واقعا چه مصیبت بزرگى است که با او رو به رو مىشویم و باید گفت: ﴿إِنَّا لِلَّـهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾[21].
[1] . سوره نمل، آیه 16.
[2] . سوره مریم، آیه 6.
[3] . سوره الاحزاب، آیه 6.
[4] . سوره النساء، آیه 11.
[5] . سوره البقره، آیه 180.
[6] . سوره اسراء، آیه 26.
[7] . (اشاره به همان خبر جعلى خلیفه: نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُوَرِّثُ وَ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَة)
[8] . مجلهى: الرسالهٔ المصریه، عدد 518، سال 11، ص 451.
[9] . سوره نساء، آیه 46.
[10] . سوره نساء، آیه 46.
[11] . سوره آل عمران، آیهى 180.
[12] . سوره نمل، آیهى 16.
[13] . ﴿وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدينَ * فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً﴾ سوره انبیاء، آیهى 78 و 79.
[14] . «وَءاتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» سوره مریم، آیهى 12.
[15] . ﴿وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾ همان، آیهى 5 و 6.
[16] . شرف الدین، النص و الاجتهاد، ص 71 (تحقیق ابو مجتبى).
[17] . همان، ج 4، ص 375.
[18] . النص و الاجتهاد، ص 84، نیز ر. ک: شرح ابن ابى الحدید، ج 16، ص 284.
[19] . النص و الاجتهاد، ص 84، نیز ر. ک: شرح ابن ابى الحدید، ج 16، ص 284. مرحوم حجهٔ الحق، آیهٔ الله على الاطلاق، حاج شیخ محمد حسین اصفهانى1 چنین مى فرمایند:
یا ویلهم قد سألوها البینة على خلاف السنة المبینة
و اى بر آنان، از آن بزرگوار بینه مطالبه کردند! و این عمل آنان بر خلاف سنت روشن پیامبر6 است.
[20] . و او در آیهى مباهله نفس مصطفى6 است، چنانچه شاعر مى گوید:
و هو فی آیة التباهل نفس المصطفى لیس غیره ایاها
و او (على7) در آیه ى مباهله نفس مصطفى و غیر از على کسى نفس مصطفى نشده است.
[21] . النص و الاجتهاد، علامه شرفالدّین، ص 84 ـ 86 .