اهل سنت ادعا مىكنند كه پيشى گيرندگان مهاجر و انصار، به طور قطع بهشتى هستند و خداوند براى هميشه از آنها راضى است؛ اما با سيرى كوتاه در گذشته و زندگى برخى از اصحاب و شنيدن سخنان آنان، درمى يابيم كه خود آنان از آيه مورد نظر، اين مطلب را استفاده نكرده و به بهشتى بودن و رضايت خداوند از اعمال و كردارشان اطمينان نداشتهاند.
به عنوان مثال: همانطور كه اشكال كننده گفته، خليفه اول و دوم به طور قطع جزء «السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» بودهاند؛ ولى در طول دوران زندگى مخصوصا در واپسين لحظات زندگيشان آرزوهايى كردهاند كه نشان مىدهد از آينده خويش نگران بودهاند و اطمينانى به بهشتى بودن خودشان نداشتهاند.
به عنوان نمونه:
محمد بن اسماعيل بخارى به نقل از عمر بن خطاب مىنويسد:
عمر گفت: اگر براى من زمين پر از طلا شود، پيش از ديدن عذاب الهى آن را براى نجات خويش خرج مىكردم.[1]
ابن حجر عسقلانى در توضيح اين روايت مىنويسد:
اين سخن را عمر به خاطر كوتاهيها در بر آوردن حقوق مردم و هنگامى كه ترس بر او غلبه كرده بود گفته است.[2]
اگر واقعاً آن چه كه اهل سنت ادعا مىكنند صحت داشت، چه نيازى بود كه خليفه دوم ترس تمام وجودش را فرابگيرد و براى خلاصى از عذاب خداوند، فديه بدهد؟
جلال الدين سيوطى به نقل از عمر بن خطاب مىنويسد:
اگر فريادگرى از آسمان فرياد زند: اى مردم همه شما بهشتى هستيد جز يك نفر، مىترسم آن يك نفر من باشم، و اگر فرياد كنندهاى فرياد زند و بگويد: همه شما جهنمى هستيد جز يك نفر، اميدوارم آن يك نفر من باشم..[3]
اين نشان مىدهد كه خليفه دوم استنباطى كه عالمان اهل سنت از آيه «السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» دارند، قبول نداشته و به بهشتى بودن خود اطمينان نداشته است.
علي بن جعد در مسندش، الربعى در وصايا العلما، ابونعيم در حليهٔ الأولياء، بغوى در شرح السنهٔ و.. . مىنويسند:
فرزند عمر مىگويد: سر پدرم در وقت بيمارياش كه در همان بيمارى از دنيا رفت، روى زانويم بود، گفت: سرم را روى زمين بگذار، سپس گفت: واى بر من و بر مادرم، اگر خدا بر من رحم نكند.[4]
هناد بن سرى متوفاي243 ه ـ كه از راويان بخاري، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت است، در كتاب الزهد به نقل از ضحاك مىنويسد:
«ابوبكر از جايى مىگذشت، پرندهاى را ديد كه بر شاخه درختى نشسته است، گفت: خوشا به حالت، بر شاخه درخت مىنشيني، از ميوه درخت مىخوري، پرواز مىكنى و هيچ حساب و كتابى نداري، اى كاش من هم مثل تو بودم، به خدا سوگند، دوست داشتم خدا مرا به سان درختى بر كناره راه مىآفريد تا شترى از كنار من مىگذشت و مرا در دهانش مىگرفت و مىجويد و مىبلعيد سپس به صورت پشگل از شكمش خارج مىكرد؛ ولى انسان نبودم!!!.
عمر نيز گفته است: اى كاش قوچ خاندانم بودم تا در حد توانشان چاقم مىكردند و بعضى از بدنم را كباب و بعضى را خشك مىكردند و مىخوردند، سپس به صورت عَذَره (فضله) دفع مىكردند و انسان آفريده نمىشدم.
ابو الدرداء مىگويد: اى كاش همانند درختى بودم كه قطع مىشود و بشر آفريده نمىشدم.[5]»
همچنين محمد بن سعد به نقل از عبد الله بن عامر بن ربيعه مىنويسد:
عبد الله بن عامر بن ربيعه مىگويد: عمر پر كاهى از زمين بر داشت و گفت: اى كاش من اين پر كاه بودم، اى كاش به دنيا نمىآمدم، اى كاش هيچ نبودم، اى كاش مادرم مرا نمىزائيد، اى كاش فراموش شده بودم.[6]
و نيز مىتوان به اعتراف خليفه اول اشاره كرد كه در واپسين لحظات عمرش از بسيارى از اعمالش اظهار پشيمانى مىكرد كه يكى از آنها حمله به خانه فاطمه زهرا3 است.
بنابراين اگر واقعاً ابوبكر و عمر از بهشتى بودن و رضايت دائمى خداوند مطمئن بودند، چرا چنين سخنانى را بر زبان جارى و چنين آروزهايى كرده اند؟
[1] . البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي 256 هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 201، ح3692، كتاب فضائل الصحابهٔ، ب 6، باب مَنَاقِبُ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامهٔ ـ بيروت، الطبعهٔ: الثالثهٔ، 1407 هـ ـ 1987م.
[2] . العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي 852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 43، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفهٔ ـ بيروت.
[3] . السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 13، ص 318، ح 1240؛
[4] . الجوهري البغدادي، علي بن الجعد بن عبيد أبو الحسن (متوفاي 230ه ـ ) مسند ابن الجعد، ج 1، ص 136، : تحقيق: عامر أحمد حيدر، ناشر: مؤسسهٔ نادر ـ بيروت، الطبعهٔ: الأولى، 1410 هـ ـ 1990م؛
[5] . الكوفي، هناد بن السري (متوفاي 243 هـ)، الزهد، ج 1، ص 258، ح 449، باب من قال ليتني لم أخلق، تحقيق: عبد الرحمن عبد الجبار الفريوائي، ناشر: دار الخلفاء للكتاب الإسلامي ـ الكويت، الطبعهٔ: الأولى، 1406ه ـ ؛
[6] . الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي 230 هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 360، ناشر: دار صادر ـ بيروت؛