borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد هشتم»
اهمیت تقوای الهی و رسوخ ایمان در قلب

البته علّت روشن است و آن رسوخ نکردن ایمان در قلب است. یعنی این عبارات همه لقلقۀ زبان است. بدانید وقتی تقوای الهی نباشد، وقتی این تصدیق‌ها به دل آدمی وارد نشود، وقتی پنجره دل انسان به روی خدا باز نشود روزگار آدم چنین می‏شود.

ممکن است کسی یک عمر نماز بخواند، روزه بگیرد، ظواهر را رعایت کند، اما قلب و دل او بی‏خبر باشد، آن وقت اگر صحنۀ آزمایشی پیش آمد و حادثه‏ای روی داد می‏بینید عجب مُهری در دل داشت که او را غافل کرده بود. بنابراین آدمی باید کوشش کند که این عبادات و طاعاتش را وارد دل کند و دل صفا و جلا بگیرد نه اینکه موجب کدورت شود. امّا به شما بگویم آن چیزی هم که ما را به صفای قلب و دل می‏رساند، توسّل به اولیای خداست، وابستگی به آنهاست و اینکه انسان در خلوتش با خدا با صفا باشد.

به هر حال ابوبکر پس از استفاده از آن شیوه وارد ادعاهای خودش می‏شود و می‏گوید:

به خدا سوگند که من از رأی پیغمبر اکرم6 تجاوز نکردم و عمل نکردم مگر به اذن و اجازۀ آن حضرت (اشاره به این که کار من با اجازۀ پدرت بود) و پیشرو!! هیچوقت به اهل خودش دروغ نمی‏گوید (یعنی من پیشروی شما هستم در راهبری، جالب است که ابوبکر وسط دعوا نرخ هم تعیین می‏کند) و من خدا را گواه می‏گیرم و گواهی خداوند کافی است که من شنیدم پیغمبر6 می‏فرمود: ما گروه پیامبران، طلا و خانه و زمین و وسایل زندگی برای کسی به ارث نمی‏گذاریم و ما کتاب و حکمت و علم و نبوّت را به ارث می‏گذاریم و آنچه را که از وسایل زندگی داریم بعد از ما از آنِ ولی امر مسلمین است در صورتی که احکام او احکام الهی باشد.

وقتی انسان در این سخنان ابوبکر دقت می‏کند می‏بیند او بعد از آن شیوه که قبلاً گفتم در اینجا به پیغمبر آن حدیث جعلی را نسبت می‏دهد و می‏گوید؛ من به رأی پیغمبر عمل کردم. ضمناً در وسط دعوا نرخ هم تعیین می‏کند که زمامدار که به اهلش دروغ نمی‏گوید! که اشاره‏ای هم به خودش دارد و می‏گوید: خلیفۀ مسلمین که دروغ نمی‏گوید! یعنی ادعا و دلیلش یکی است! در اینجا چند نکته معلوم می‏شود:

اوّل ـ ابوبکر می‏خواهد به آن جمله که حضرت3 به او فرمودند که «با این که فرزندان پیامبران ارث می‏برند و همۀ فرزندان مسلمین هم از پدرشان ارث می‏برند، چطور شد که تو از پدرت ارث ببری ولی من نبرم؟» پاسخ دهد امّا نتوانست از قرآن پاسخی به حضرت3 بدهد. لذا به حدیث جعلی متوسّل شد و گفت من سر خود این کار را نکردم، و رفت به سراغ پیغمبر6 . چون دید استدلال قرآنی حضرت زهرا3 دندان‏شکن است، لذا حدیث را جعل کرد. امّا چرا می‏گوییم حدیث را جعل کرد؟ زیرا حضرت زهرا3 بعداً به ابوبکر می‏فرماید؛ تو به پدر من نسبت دروغ دادی.

دوّم ـ اگر این حدیث از پیغمبر باشد باید دیگران به خصوص اهل‏بیت آن را شنیده باشند و حتماً به اهل‏بیت گوشزد شده باشد، زیرا به آنان مربوط می‏شود. امّا چطور شد که این حدیث را ابوبکر شنیده بود امّا پیغمبر به یگانه دخترش که تنها میراث ‏بَرِ نَسَبی او بود نگفته بود؟ از تعبیر خودِ ابوبکر هم جعلی بودن حدیث معلوم می‏شود. زیرا ابوبکر اوّل می‏گوید من دروغ نمی‏گویم، پس معلوم می‏شود قصد جعل داشته است و بعد هم قسم می‏خورد و خدا را گواه می‏گیرد، پس معلوم می‏شود در تنگنای بدی قرار گرفته بود.

سوّم ـ بر فرض که پیغمبر اکرم6 چنین چیزی فرموده بود، آیا ابوبکر به خانۀ دخترش و دختر عمربن خطاب رفت، تا وسایل و کاسه و بشقاب آنها را بگیرد؟ و بالاتر از آن آیا لباس آنها را که جزو نفقه بود و بعد از مرگ زوج جزو ماترک و میراث می‏شود از تن آنها درآورد؟

چهارم ـ ابوبکر در اینجا مطلبی را که حضرت3 فرمودند به حسب روایات با مطلب دیگری که خود ابوبکر گفته بود خلط و مغالطه کرد. پیامبر اکرم6 فرموده بود که انبیاء مثل زمامداران دنیا نیستند که اموال بیت‏المال را بردارند و به نام خودشان کنند و وقتی از دنیا رفتند ثروت انباشته‏ای از اموال مردم برای ورثۀ خود بگذارند و اگر کسی چنین کند آن حاکم بعدی، اگر عادل باشد، این اموال را باید مصادره کند.

یعنی بحث در تفاوت مشی انبیاء و زمامداران است نه اینکه انبیاء برای فرزندانشان خانه و وسایل خانه به ارث نمی‏گذارند. و بعد در مورد امّت تأکید بر این است که آنچه انبیاء برای امّت باقی می‏گذارند امور معنوی و کتاب و حکمت است، یعنی پیامبران برای امت خود مال و دارایی به ارث نمی‏گذارند، بلکه معنویت و علم و حکمت باقی می‏گذارند. اینجا باز هم مغالطۀ ابوبکر مشخص شد که چگونه از این مطالب برداشت می‏کند که ما هر چه از پیغمبر باقی ماند مصادره می‏کنیم.

لذا پیامبر اکرم6 با دیدی که داشتند در حیات خودشان فدک را به حضرت زهرا3 بخشیدند تا فدک جزء ماترک محسوب نشود.

پنجم ـ ابوبکر خودش را لو داد و مُشت خودش را باز کرد، که اگر ما این کار را نمی‏کردیم نمی‏توانستیم به مَرکب خلافت سوار شویم. چون می‏گوید؛ آنچه باقی می‏ماند برای ولی امر بعد است. اشاره به این که ما بایستی این کار را می‏کردیم تا جلوی خلافت شوهر تو را بگیریم و فدک را پشتوانۀ خلافت خودمان قرار دهیم.

ششم ـ ابوبکر با زیرکی در میانۀ دعوا نرخ هم تعیین می‏کند و می‏گوید من ولی امر مسلمین هستم! و می‏گوید ﴿وَ مٰا كٰانَ لَنٰا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِی الْأمْرِ.. .﴾ و دارد پایۀ خلافت خودش را هم ضمناً محکم می‏کند. در اینجا بدون اینکه صریحاً بگوید در واقع پشتوانۀ حکومت اهل‏بیت را از آنها گرفته است و برای تطهیر خودش ادعای تازه‏ای مطرح می‏کند.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: