البته علّت روشن است و آن رسوخ نکردن ایمان در قلب است. یعنی این عبارات همه لقلقۀ زبان است. بدانید وقتی تقوای الهی نباشد، وقتی این تصدیقها به دل آدمی وارد نشود، وقتی پنجره دل انسان به روی خدا باز نشود روزگار آدم چنین میشود.
ممکن است کسی یک عمر نماز بخواند، روزه بگیرد، ظواهر را رعایت کند، اما قلب و دل او بیخبر باشد، آن وقت اگر صحنۀ آزمایشی پیش آمد و حادثهای روی داد میبینید عجب مُهری در دل داشت که او را غافل کرده بود. بنابراین آدمی باید کوشش کند که این عبادات و طاعاتش را وارد دل کند و دل صفا و جلا بگیرد نه اینکه موجب کدورت شود. امّا به شما بگویم آن چیزی هم که ما را به صفای قلب و دل میرساند، توسّل به اولیای خداست، وابستگی به آنهاست و اینکه انسان در خلوتش با خدا با صفا باشد.
به هر حال ابوبکر پس از استفاده از آن شیوه وارد ادعاهای خودش میشود و میگوید:
به خدا سوگند که من از رأی پیغمبر اکرم6 تجاوز نکردم و عمل نکردم مگر به اذن و اجازۀ آن حضرت (اشاره به این که کار من با اجازۀ پدرت بود) و پیشرو!! هیچوقت به اهل خودش دروغ نمیگوید (یعنی من پیشروی شما هستم در راهبری، جالب است که ابوبکر وسط دعوا نرخ هم تعیین میکند) و من خدا را گواه میگیرم و گواهی خداوند کافی است که من شنیدم پیغمبر6 میفرمود: ما گروه پیامبران، طلا و خانه و زمین و وسایل زندگی برای کسی به ارث نمیگذاریم و ما کتاب و حکمت و علم و نبوّت را به ارث میگذاریم و آنچه را که از وسایل زندگی داریم بعد از ما از آنِ ولی امر مسلمین است در صورتی که احکام او احکام الهی باشد.
وقتی انسان در این سخنان ابوبکر دقت میکند میبیند او بعد از آن شیوه که قبلاً گفتم در اینجا به پیغمبر آن حدیث جعلی را نسبت میدهد و میگوید؛ من به رأی پیغمبر عمل کردم. ضمناً در وسط دعوا نرخ هم تعیین میکند که زمامدار که به اهلش دروغ نمیگوید! که اشارهای هم به خودش دارد و میگوید: خلیفۀ مسلمین که دروغ نمیگوید! یعنی ادعا و دلیلش یکی است! در اینجا چند نکته معلوم میشود:
اوّل ـ ابوبکر میخواهد به آن جمله که حضرت3 به او فرمودند که «با این که فرزندان پیامبران ارث میبرند و همۀ فرزندان مسلمین هم از پدرشان ارث میبرند، چطور شد که تو از پدرت ارث ببری ولی من نبرم؟» پاسخ دهد امّا نتوانست از قرآن پاسخی به حضرت3 بدهد. لذا به حدیث جعلی متوسّل شد و گفت من سر خود این کار را نکردم، و رفت به سراغ پیغمبر6 . چون دید استدلال قرآنی حضرت زهرا3 دندانشکن است، لذا حدیث را جعل کرد. امّا چرا میگوییم حدیث را جعل کرد؟ زیرا حضرت زهرا3 بعداً به ابوبکر میفرماید؛ تو به پدر من نسبت دروغ دادی.
دوّم ـ اگر این حدیث از پیغمبر باشد باید دیگران به خصوص اهلبیت آن را شنیده باشند و حتماً به اهلبیت گوشزد شده باشد، زیرا به آنان مربوط میشود. امّا چطور شد که این حدیث را ابوبکر شنیده بود امّا پیغمبر به یگانه دخترش که تنها میراث بَرِ نَسَبی او بود نگفته بود؟ از تعبیر خودِ ابوبکر هم جعلی بودن حدیث معلوم میشود. زیرا ابوبکر اوّل میگوید من دروغ نمیگویم، پس معلوم میشود قصد جعل داشته است و بعد هم قسم میخورد و خدا را گواه میگیرد، پس معلوم میشود در تنگنای بدی قرار گرفته بود.
سوّم ـ بر فرض که پیغمبر اکرم6 چنین چیزی فرموده بود، آیا ابوبکر به خانۀ دخترش و دختر عمربن خطاب رفت، تا وسایل و کاسه و بشقاب آنها را بگیرد؟ و بالاتر از آن آیا لباس آنها را که جزو نفقه بود و بعد از مرگ زوج جزو ماترک و میراث میشود از تن آنها درآورد؟
چهارم ـ ابوبکر در اینجا مطلبی را که حضرت3 فرمودند به حسب روایات با مطلب دیگری که خود ابوبکر گفته بود خلط و مغالطه کرد. پیامبر اکرم6 فرموده بود که انبیاء مثل زمامداران دنیا نیستند که اموال بیتالمال را بردارند و به نام خودشان کنند و وقتی از دنیا رفتند ثروت انباشتهای از اموال مردم برای ورثۀ خود بگذارند و اگر کسی چنین کند آن حاکم بعدی، اگر عادل باشد، این اموال را باید مصادره کند.
یعنی بحث در تفاوت مشی انبیاء و زمامداران است نه اینکه انبیاء برای فرزندانشان خانه و وسایل خانه به ارث نمیگذارند. و بعد در مورد امّت تأکید بر این است که آنچه انبیاء برای امّت باقی میگذارند امور معنوی و کتاب و حکمت است، یعنی پیامبران برای امت خود مال و دارایی به ارث نمیگذارند، بلکه معنویت و علم و حکمت باقی میگذارند. اینجا باز هم مغالطۀ ابوبکر مشخص شد که چگونه از این مطالب برداشت میکند که ما هر چه از پیغمبر باقی ماند مصادره میکنیم.
لذا پیامبر اکرم6 با دیدی که داشتند در حیات خودشان فدک را به حضرت زهرا3 بخشیدند تا فدک جزء ماترک محسوب نشود.
پنجم ـ ابوبکر خودش را لو داد و مُشت خودش را باز کرد، که اگر ما این کار را نمیکردیم نمیتوانستیم به مَرکب خلافت سوار شویم. چون میگوید؛ آنچه باقی میماند برای ولی امر بعد است. اشاره به این که ما بایستی این کار را میکردیم تا جلوی خلافت شوهر تو را بگیریم و فدک را پشتوانۀ خلافت خودمان قرار دهیم.
ششم ـ ابوبکر با زیرکی در میانۀ دعوا نرخ هم تعیین میکند و میگوید من ولی امر مسلمین هستم! و میگوید ﴿وَ مٰا كٰانَ لَنٰا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِی الْأمْرِ.. .﴾ و دارد پایۀ خلافت خودش را هم ضمناً محکم میکند. در اینجا بدون اینکه صریحاً بگوید در واقع پشتوانۀ حکومت اهلبیت را از آنها گرفته است و برای تطهیر خودش ادعای تازهای مطرح میکند.