آنگاه فاطمه اطهر3 رو به سوی انصار كرد و فرمود:
يَا مَعْشَرَ النَّقِيبَةِ وَ أَعْضَادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَة الْاِسْلامِ! مَا هَذِهِ الْغَمِيزَةُ فِي حَقِّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلَامَتِي؟ أَ مَا كَانَ رَسُولُ اللّـَهِ6 أَبِي يَقُولُ: «الْمَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ»، سَرْعَانَ مَا أَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلَانَ ذَا إِهَالَةٍ، وَ لَكُمْ طَاقَةٌ بِمَا أُحَاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلَى مَا أَطْلُبُ وَ أُزَاوِلُ.
أَ تَقُولُونَ مَاتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَلِيلٌ اسْتَوْسَعَ وَهْنُهُ، وَ اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ أَظْلَمَتِ الْأَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كَسَفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ، وَ أَكْدَتِ الْآمَالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ أُضِيعَ الْحَرِيمُ، وَ أُزِيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَمَاتِهِ.
یعنی: «اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، این ضعف و غفلت در مورد حق من و این سهلانگارى از دادخواهى من چرا؟ آیا پدرم پیامبر نمىفرمود: «حرمت هرکس در فرزندان او حفظ مىشود»، چه به سرعت مرتکب این اعمال شدید، و چه با عجله این بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروریخت، در صورتى که شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مىکوشیم هست، و نیرو براى حمایت من در این مطالبه و قصدم مىباشد.
آیا مىگوئید محمد6 بدرود حیات گفت، این مصیبتى است بزرگ و در نهایت وسعت، شکاف آن بسیار، و درز دوخته آن شکافته، و زمین در غیاب او سراسر تاریک گردید، و ستارگان بىفروغ، و آرزوها به ناامیدى گرائید، کوهها از جاى فرو ریخت، حرمتها پایمال شد، و احترامى براى کسى پس از وفات او باقى نماند».
سپس حضرت نگاهشان را به طرف انصار انداختند و فرمودند: ای جماعت جوانمردان (یا ای باقیمانده و بازماندۀ گذشتگان) و ای بازوان دین و شریعت. تعبیر بازوان شریعت یعنی این انصار بودند که اسلام را یاری دادند و شمایی که از اسلام محافظت میکردید. یعنی شما حافظ اسلام بودید و به تعبیری یاری دهندۀ اسلام بودید.[1]
پس چه شده که در شما، نسبت به حقّ خودم، سستی میبینم؟
و آیا خوابتان برده در این ظلمی که به من شده؟ آیا چرتتان گرفته است آیا خوابیدهاید؟
آیا پدرم پیغمبر اکرم6 نفرمودند که: احترام هر شخص را با احترام به فرزندانش حفظ میکنند؟ آیا نفرمودند احترام به فرزند احترام به پدر است؟
امّا چه زود حادثه آفریدید و چه زود چربیها از بینیهای شما خارج شد. دقت کنید اینجا کنایه است. حضرت3 به انصار میفرماید؛ شما دست روی دست گذاشتید تماشاگر شدید و به تعبیری عملاً آنچه واقع شد را پذیرفتید، از طرفی شما که سوابقتان خوب بود و در گسترش اسلام نقش داشتید، پس، از دو حال خارج نیست یا از آن مسیری که در آن حرکت میکردید به کلّی منحرف شدهاید و صد و هشتاد درجه تغییر مسیر دادهاید و دیگر حمایت و حفاظت از حق نمیکنید، یا این که نیرویتان را از دست دادهاید، یعنی میخواهید حمایت از حق کنید امّا نمیتوانید، یعنی مشی شما هنوز عوض نشده امّا قدرت و توانایی دفاع از حق را از دست دادهاید.
چقدر حضرت3 زیبا بیان کردند، در عرب ضرب المثلی است که میگویند کسی بزی داشته که دائماً آب از دماغش بیرون میآمده و لاغر اندام هم بوده و راجع به او میگفتند این چربیهایش است که از دماغش بیرون میآید و بعد هم آرام آرام میمیرد. یعنی جانش از دماغش بیرون میآید. حضرت3 به انصار میگوید، آیا شما هم مثل کسی شدهاید که جانش را دارد آرام آرام از دست میدهد؟ و حال آن که، شما به آنچه من از شما میخواهم توانایی دارید و توانایی شما از بین نرفته است.
همانطور که ملاحظه میکنید حضرت3 در اینجا در واقع انصار را به قیام دعوت میکند، آن هم به صراحت، زیرا میگوید شما حرکت کنید، نیرو دارید دست روی دست نگذارید و بر علیه ظلم اقدام کنید.
اگر حضرت علی7 میخواست تنها حرکت کند چون داماد پیامبر6 بود آثار سوء، به دنبال داشت. امّا برای اینکه برخی نگویند؛ اگر حق بود چرا دختر پیغمبر ساکت نشسته است. حضرت زهرا3 این چنین وارد صحنه شده و ضمن تبیین حق، انصار را به قیام علیه ظلم و حمایت از حق، دعوت میکند و این حرکت حضرت تا قیامت در تاریخ بشریت ثبت میشود.
حضرت3 هر راه عقلایی را مطرح کردند. یعنی اگر همگان قیام میکردند دیگر ضرر و زیانی برای اسلام در بر نداشت. ضمناً این خود اتمام حجّت است که اگر بگویند چرا از انصار حمایت نخواستید، پاسخ این است که حضرت3 از انصار طلب قیام کرد امّا آنها اقدامی نکردند.
آیا میگویید پیغمبر مُرد و تمام شد. یعنی آیا از نظر شما حرکت علیه ظلم و حمایت از حق فقط تا زمان حیات رسول اکرم6 بوده است، و دیگر وظیفهای ندارید؟
آری رحلت پیغمبر6 مصیبت بزرگی بود و سستی یا شکاف پهناور بر اثر این مصیبت به وجود آمد و آن همبستگی را از بین برد. یعنی تا پیغمبر6 زنده بود مسلمین ید واحده بودند، همبستگی داشتند. امّا همین که او رحلت کرد در میان مردم شکاف افتاد. و آن اتّحاد و همبستگی از بین رفت. و مسلمین در طول تاریخ آسیبپذیر شدند. و شکافهای وسیع مسلمین را به فرقههای مختلف تقسیم کرد. این هم از معجزات حضرت6 است که میفرماید؛ جریان سقیفه و انحراف رهبری و امامت، و دور کردن اهلبیت از خلافت، سرآغاز تشتّت و گروهبندیها شد و روزی میرسد که شاخههای فراوان در مسلمین پیدا میشود و همه هم میگویند ما مسلمانیم.
و زمین به واسطه رحلت پیامبر تاریک شد و خورشید و ماه رو به تاریکی نهادند. این عبارت کنایه از این است که حضرت رسول6 تا زنده بود میدرخشید و عالم خاکی به نور او روشن بود. و آرزوها به ناامیدی کشیده شد.
منظور این نیست که حضرت آرزوهایی داشت که به آنها نرسید بلکه منظور این است که رجاء و امید این بود که اسلام عالمگیر شود. امّا این آرزوها با رحلت پیامبر اکرم6 و عملکرد زشت شما از بین رفت.
و کوهها همه خاشع شدند. در این عبارت دو احتمال وجود دارد، اوّل اینکه در اثر مصیبت رحلت رسول اکرم6 خاشع شدند، دوّم اینکه کوهها از حرکت زشتی که شما کردید میخواستند از جای خود کنده شوند.
و حریم پیامبر ضایع شد. یعنی شما حرمت پیغمبر را شکستید. هیچ کس جرأت نداشت به حریم رسول اکرم6 تعدّی کند امّا شما حرمت شکنی کردید و این حرمت شکنی باب شد و ادامه پیدا کرد.
و حرمت پیغمبر را هنگام مرگش زایل کردید و از بین بردید. به نظر میرسد در این عبارت، اشاره به دو واقعه شده است؛ اوّل، آن که وقتی پیغمبر در بستر مرگ بود شما دور او جمع شدید، فرمود؛ بروید کاغذ بیاورید تا چیزی بگویم و بنویسید که هیچگاه به گمراهی نیفتید. امّا شما سردمداران سقیفه گفتید: اِنَّ اَلرَّجُلَ لَیَحْجُرْ. نعوذ باللّه گفتید این سخن از روی هوشیاری نیست. پس احترام پیغمبرتان را زایل کردید. و دوّم، هنوز جنازۀ رسول خدا6 روی زمین بود که آمدید درب خانه دخترش را آتش زدید و حرمت پیغمبر را شکستید.
[1] . اشارۀ حضرت به زمانی است که پیغمبر اکرم6 به مدینه مهاجرت کرد و انصار از وی حمایت کردند و اسلام گسترش یافت. چه بسا اشاره به این باشد که پیغمبر اکرم6 پیکرۀ اسلام بود و شما او را پناه دادید و حفظ کردید.