قراین قطعی و یقینی در دست است که دلالت میکند این حدیث کذب محض است. چه اینکه روایات متعددی در حد تواتر از رسول اکرم6 در مورد صدیقهی طاهره و مولای متقیان نقل شده، که همهی قراین قطعی هستند، که با وجود آن روایات نمیتواند این روایت صحیح باشد و کذب است. حال به طور گذرا به این روایات اشاره میکنیم:
- 6 فرمود: «فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِين» و یا «ِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ».[1]
- 6 حضرت فاطمه و علی8 از عترت و اهل بیت پیامبر بوده و آنان معادل قرآن هستند، و این دو هرگز از هم جدایی ندارد: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ اَوْ الْخَلِيفَتَيْنِ ، كِتَابَ اللَّـهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً، إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض.»[2]
- 6 از کلماتی که در مقام توبه، خداوند متعال به آدم تعلیم نمود، و در اثر توسل به آنها توبهاش قبول شد کدام است؟ فرمود: «سَأل بِحَقِّ مُحَمَّد وَ عَلی وَ فاطمه وَ الحَسَن وَ الحُسَین:» خداوند متعال توبهی آدم7 را قبول فرمود. پس بنابر مفاد این روایت، حضرت علی و فاطمه3 از جمله کلمات تعلیم شده میباشد.
- 8 از جمله افرادی هستند که خداوند متعال پیامبرش را مأمور نمود که با نصارای نجران مباهله کند، در مراسم مباهله شرکت داشتند.[3]
- 8 از جمله اهل بیت هستند که درآیهی شریفه به آن تأکید شده است: «إِنَّما يُريدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»[4] خدا پلیدی را از اهل بیت برده و آنان را پاک و مطهر کرده است.
- 7 امیرالمؤمنین است.[5]
7. توصیف و ذکر مناقب این دو بزرگوار به لسانهای مختلف، «عَلِيٌّ بَابُ مَدِينَةُ الْعِلْمِ» «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار» «عَلِيٌّ أَقْضَى الْأُمَّةِ» و مناقب دیگر،
پس با چنین توصیفهایی از زبان پیامبر اکرم6 که «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» دربارهی این دو بزرگوار معلوم میشود که این دو بزرگوار، معصوم و از هر رجسی منزه هستند، از رجسِ طمع به بیت المال مسلمانان، و یا مخفی داشتن حدیثی که از رسول اکرم6 شنیده باشند.
آیا با وجود چنین امتیازهایی چگونه متصور است اصرار در به دست آوردن فدکی بنماید که اصلا حق شخصی در آن نداشته باشد، و بلکه از بیت المال و در ملک عموم مسلمانان است!؟
آیا چنین عملی غصب اموال عمومی، یعنی فقیران و ایتام و ضعیفان نیست؟ آیا در مقابل چنین درخواستی مولای متقیان7 با آن سختگیری که دربارهی فرمانداران خود در مورد بیت المال داشت، چرا عکس العمل نشان نداد؟ و حالی که مطابق روایات عامه، مولای متقیان تا زمان عمر، فدک را مطالبه میفرمود و زهرای اطهر3 از ابوبکر گاهی به عنوان «نحله: پیشکش» و گاهی به عنوان «ارث» مطالبه فرموده است.
از طرف دیگر رسول اکرم6 با آن شدت محبت که به هر دوی این بزرگوار داشتند ـ چنانچه گذشت ـ چگونه آنان را از واقعیت امر که فدک بیت المال و از اموال عمومی است مطلع نمیسازد، و آنان را از این حکم با عظمت ـ العیاذ بالله ـ بی اطلاع نگاه میدارد؟ و یا اینکه آن دو بزرگوار از این حکم الهی اطلاع داشته، ولی در مقام عمل، اعتنایی نداشته باشند. چنین احتمالی درباره علی7 كه دروازه شهر علم و روح و جان پیامبر است و کسی است که لحظه ای از حق جدا نمیشود و آیهی تطهیر در شأن خود و همسرش نازل شده و سرور بانوان عالم است، چگونه سازگار است؟
آیا میشود این خیال باطل را کرد که علی7 و زهرای اطهر3 در اموال عمومی تصرف عدوانی و به اسم ملک شخصی خود تصرف نمایند؟
آیا این سؤال برانگیز نیست که چگونه این دو بزرگوار با وجود حدیثی که ابوبکر نقل میکند، چرا اصرار در برگرداندن فدک مینمایند؟
جواب تمام این سؤالها فقط یک پاسخ دارد و آن این است که آن دو بزرگوار به خوبی میدانستند که چنین حدیثی از رسول اکرم6 نیامده بود، لذا با کمال اطمینان خاطر و بی اعتنایی به آنچه ابوبکر نقل میکند، در مطالبهی سهم خود اصرار میورزیدند.
اگر گفته شود که اصرار به مطالبه، به جهت آن بود که محکمهی قضایی بر طبق موازین اسلامی تشکیل نشده بود، و بدان جهت این دو بزرگوار اصرار در مطالبهی سهم خود داشتند و اعتنایی به گفتار ابوبکر نمینمودند، و وجه عدم انطباق به موازین شرعی، آن است که در این جریان، ابوبکر مدعی بود و هم او بود که به فدک استیلا داشت، بلکه میبایست با صدیقهی طاهره3 در محکمه حاضر بشوند، و قاضی این محکمه هم باید کسی باشد که روایت را از رسول الله6 شنیده باشد نه خود ابوبکر که مدعی است، و در این جریان، ابوبکر مراعات این موازین اسلامی را ننمود و خود هم مدعی بود و هم قاضی.
در جواب باید گفت که: این مقدمات موجب نمیشود که زهرای اطهر3 ـ چنانچه خود عامه گفته و نوشتهاند ـ ابوبکر را به کلی ترک نماید و تا روز وفاتش حاضر به ملاقات و گفتگو با وی نگردد، و میبایست این دو بزرگوار در صورت احتمال صدق این روایت ـ هر چند رد ابوبکر با موازین قضا مطابقت نداشته باشد ـ زهرای اطهر3 این گونه ابوبکر را ترک نکند و مولای متقیان7 با قاطعیت، ابوبکر را غادر (فریبکار) و متجاوز و خائن نداند. چه اینکه بنا به گفتهی عمر در جواب حضرت علی7 و عباس (عموی پیامبر) و علی7 که به جهت مطالبهی ارث به نزد عمر رفته بودند، او در جواب آنان گفت: «فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِباً آثِماً غَادِراً خَائِناً ؛[6] پس شما دو نفر (ابابکر) را دروغگو، گناهکار، فریبکار، خائن میدانید».
یا اینکه در مورد خود میگوید: «فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِباً آثِماً غَادِراً خَائِناً[7] ؛ شما من را دروغگو و گناهکار و فریبکار و خائن میدانید.»
پس بنابراین با درست دانستن مقام و قداست صدیقهی طاهره3 و مولای متقیان7 و اینکه آنان التزام کامل به احکام شریعت طاهره دارند، ایجاب میکند که چون بر احکام قرآن و سنت رسول اکرم6 بیش از همه احاطه داشتند، یقین به کذب روایت از رسول اکرم6 داشتند و اندک اعتباری به آن قائل نبودند.
علاوه بر این دلیلها، اعتبار عقلی هم حکم میکند که فاطمهی زهرا3 و اهل بیت: میبایست قبل از همه کس، این حدیث را از رسول اکرم6 شنیده باشند، زیرا رسول اکرم6 به حکم آیهی شریفهی «﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ﴾؛ بستگان نزدیک خود را دعوت و انذار کن». میبایست ممنوعیت انبیا را از ارث گذاشتن را به عشیره و بستگان نزدیک خود میفرمود، تا مبادا آنان بر خلاف حق، اقامه دعوی نمایند، دعوایی که قرنهاست میان بزرگان سر و صدا راه انداخته است.
در تأیید مطلب فوق میبینیم هیچ یک از زوجات پیامبر6 غیر از عایشه خبردار نبودند، چون همسران رسول6 خواستند شخصی را پیش عثمان فرستاده و میراث خود را از خلیفه درخواست کنند، در پاسخ آنان عایشه گفت: مگر رسول خدا6 نگفت: «لَا نُورَثُ، مَا تَـرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ.».[8]
احمد بن حنبل در مسند خود در حدیثی گفت: «عمر به علی و عباس گفت: ابوبکر برای من حدیث کرد و قسم خورد که راست میگوید که او شنیده است پیامبر6 ارث نمیگذارد و هر چه از او میراث باقی بماند مال مستمندان مسلمین و مساکین است.»
اگر واقعا چنین روایتی را عمر و دیگران از پیامبر6 شنیده بودند، دیگر لازم نبود که ابوبکر قسم یاد کند که او راست میگوید! و شاهد بر این مطلب، گفتهی عایشه (دختر ابوبکر) است. در صواعق و کنز العمال و مختصر کنز العمال، در فضایل ابوبکر آمده است؛ که ابوالقاسم بغوی و ابوبکر در غیلانیات و ابن عساکر از عایشه نقل کردهاند که: «مردم در میراث رسول خدا6 اختلاف کردند، و در نزد کسی در این مورد علمی (حدیثی) پیدا نکردند، فقط ابوبکر گفت: از رسول خدا6 شنیدم که فرمود: «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ، مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَة.»
اگر گفته شود؛ در روایتی که در صحیح بخاری، مالک بن اوس نقل میكند:[9] «عمر، علی و عباس را به خدا قسم داد که آیا آنان میدانند که رسول خدا6 فرمود: ما ارث نمیگذاریم، هر چه باقی گذاشتیم صدقه است؟ در جواب گفتند: آری.» میشود که به جز ابوبکر، دیگران هم از پیامبر6 این روایت را شنیده باشند، در پاسخ گفته میشود:
این روایت قرینهی کذبش در خود آن نهفته است زیرا در صدر روایت مالک بن اوس نقل میکند که عمر از عباس و علی به مضمون روایت اقرار گرفت و در ذیل آن آمده که عمر در مقام سرزنش آن دو بزرگوار میگوید: «ای عباس آمدهای و از من سهم پسر برادرت را مطالبه میکنی، و این (علی) آمده و از من نصیب زنش را مطالبه میکند!»[10]
با قطع نظر از مقام عصمت مولای متقیان7 مقام زهد و تقوای آن بزرگوار بر هیچ منصفی پوشیده نیست، بنابراین چگونه متصور است که آن بزرگوار با علم به اینکه رسول الله6 حکم خدا را؛ «در ممنوعیت انبیا از موروث بودن، و اینکه متروکات آنان صدقهی عامه است و به همهی مسلمانان تعلق دارد»، میدانسته و مع الوصف درخواست ارث کند و آن را از مسلمانان غصب نماید! و این خیلی بدتر از غصب ملک شخصی است، زیرا منظور از مسلمانان فقیر و زمین گیر و یتیم و مسکین است، و چگونه متصور است که علی در غصب حقوق یک مشت ضعیف و ناتوان، چندین سال، تا زمان عمر پافشاری کند!؟
فرضا کسی در مقام زهد و تقوای مولا از روی خیانت شک آورد، اما در اینکه علی7 و عباس دارای شرافت و آبرو هستند و اینکه مقید بودند که آبروشان نرود و در آن شکی نیست، چگونه با اعتراف به روایت «لَا نُورَثُ.. .» و مطالبهی فدک با آبروی خود بازی میکنند!؟ زیرا معنا و مفهوم چنین عملی این است که ایها المسلمون! این چند سال پافشاری ما در مطالبهی فدک ـ با اینکه روایت را شنیده و حکم الله را میدانستیم ـ راه خطا بوده و هدف از مخالفت چندین ساله، دستیابی به اموال مسلمانان و اکل مال بر باطل بوده!!
راستی باید پرسید: کدام صاحب شعوری حتی از طبقات پایین جامعه عمدا کاری میکند که آبرو و حیثیت خود را متزلزل سازد!؟ سبحان الله! چنین فردی که چنین قصدی دارد، چرا عمر او را کاندید خلافت مسلمانان مینماید!؟ مگر میشود غاصب را امین، معین نمود!؟
ابن حجر عسقلانی متوجه این تناقض عجیب در این روایت شده و چنین میگوید: در مضمون این روایت اشکال شدید است، زیرا اصل داستان این است که عباس و علی نمیدانستند که پیامبر فرموده: «لَا نُورَثُ.. .». پس اگر این حدیث را از پیامبر شنیده بودند، پس چرا او را از ابوبکر مطالبه میکردند؟ و اگر از ابوبکر شنیده و در زمان او، به طوری که بر ایشان اطمینان حاصل شده که این روایت از پیامبر6 است، پس چگونه و چرا او را از عمر مطالبه میکردند؟».[11]
اگر گفته شود که عمر؛ عثمان و عبدالرحمن و زبیر و سعد بن ابی وقاص را مانند علی و عباس سوگند داد، آنان هم تصدیق نمودند که این خبر از رسول خدا6 است، پس خبر واحد نشد و از چند طریق ثابت میشود. در پاسخ گفته میشود: در روایت مالک بن اوس چنین آمده: «انشدكم بالله الذی باذنه تقوم السمآء و الارض هل تعملون ان رسول الله6 قَالَ: «لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَة».[12] در این فراز میگوید که: عمر سوگند داد که آیا این روایت را از پیامبر میدانید؟ آنان در جواب گفتند: آری. سؤال از علم است نه از شنیدن، آنان نیز به اعتماد روایت ابوبکر گفتند که: میدانیم، پیامبر6 چنین روایتی را فرموده است، علاوه بر اینکه این عده متهم هستند و دربارهی حضرت علی7 عداوت باطنی داشتند، و شهادت چنین افرادی قابل اعتماد نیست.
سؤال دیگری که ممکن است پیش آید، در این باره روایت دیگری هم هست که اثبات میکند که متروکات پیامبر صدقه است، و آن روایت ابوهریره از رسول اکرم6 است که فرمود: «ورثهی من نباید طلا را تقسیم نمایند، آنچه باقی میماند پس از نفقهی عیال و مخارج عامل من، همهاش صدقه است.»[13]
پاسخ از این روایت این است؛ که این روایت با آنچه آنان از ابوبکر روایت میکنند در تعارض است؛ چه اینکه اگر روایت ابوبکر این است که کل ماترک پیامبر صدقه است، به چه مناسبت نفقهی نساء و عامل استثنا شده، و اگر گفته شود که از روایت ابوبکر نفقه نساء و نفقهی عامل به طور تخصیص خارج شده، جواب این است: سبحان الله! چگونه پیامبر برای عامل و نفقهی همسران پیش بینی فرموده، اما به بضعهی (پارهی تن) خود فکری نکرده!؟ و این حدیث دروغ است از ناحیه ابی هریره و او به خاطر تقرب یافتن به خلفا و حاکمان آن را جعل کرده است.
پس با در دست داشتن این قراین قطعی روایت خلیفه از اعتبار ساقط
میشود.
[1] . این روایت را احمد حنبل در مسند خود، و بخاری و مسلم و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و ابن حبان در صحیح خود، و ابن ابی شیبه و حاکم در مستدرک، و ابویعلی و روبانی و عقیلی و طبرانی و ابن عساکر و صاحب استیعاب و دیگران، از حذیفه از ابوسعید خدری از ابن عباس از عایشه از رسول اکرم6 روایت کردهاند.
[2] . پیش از سی نفر از صحابه، این حدیث را از رسول الله صلی الله علیه و آله نقل کرده و شنیده اند، به این ترتیب: علی امیرالمؤمنین و سیدالوصیین ـ صلوات الله علیه ـ عبدالله بن عباس، ابوذر غفاری، جابر انصاری، عبدالله بن عمر، حذیفه بن اسید، زید بن ارقم، عبدالرحمن عوف، ضمیره الاسلمی، عاصم بن لیلی، ابورافع، ابوهریره، عبدالله بن حنطب، زید بن ثابت، ام سلمه، ام هانی بنت ابی طالب علیه السلام خزیمه بن ثابت، سهل بن سعد، عدی بن حاتم، عقبه بن عامر، ابوایوب انصاری، ابوسعید خدری، ابوشریح خزاعی، ابوقدامه انصاری، ابولیلی، ابوالهیثم بن التیهان. راویان بعد از ام هانی هر یک مستقلا روایت کرده اند و در رحبهی کوفه ایستادند با هفت نفر از قریش و آن هفت نفر شهادت دادند که آنها هم از رسول خدا6 این حدیث را شنیده اند و مجموعا سی نفر می شوند. برای اطلاع بیشتر به کتاب شریف «عبقات» مراجعه شود که دو جلد آن مخصوص این حدیث شریف است؛ رضوان الله تعالی علی مؤلفه.
[3] . مسلم در صحیح خود، و ترمذی در صحیح خود، ابونعیم در دلایل، بیهقی در سنن خود، ابن ابی شیبه، سعید بن منصور، و عبد بن حمید، و ابن جریر، و ابن منذر، حاکم در مستدرک، ابن مردویه، تفسیر تعلبی، واحدی در اسباب نزول، ابن اسحاق در مغازی، موفق بن احمد، ابن المغازلی، حموینی، فصول مالکی، سیوطی در در منثور، و در روایات اهلبیت: آیهی مباهله را به حضرت علی و فاطمه و حسنین تفسیر نمودهاند، و در این آیهی کریمه خداوند متعال رسول گرامی را امر نمود که علی را نفس خود بخواند، تا مردم بدانند که علی تالی مرتبهی نبوت ختمی و ولایت عامه و زعامت کبرا و قیام به امر امت و سیاست است.
[4] . سوره احزاب، آیه 33.
[5] . احمد بن حنبل در مسند خود از ابن عباس، سیوطی در درالمنثور، و ابونعیم در حلیه الاولیاء از ابن عباس که رسول الله6 فرمود: «ما انزلت آیه فیها یاایها الذین آمنوا الا و علی رأسها و امیرها؛ هیچ آیه ای نازل نشده در آن یا ایها الذین آمنوا باشد، مگر اینکه علی در رأس آن و امیر آن میباشد.»
[6] . صحیح مسلم، ج 6، ص 151؛ فتح الباری فی شرح البخاری، ج 6، ص 254.
[7] . صحیح مسلم، ج 6، ص 151؛ فتح الباری فی شرح البخاری، ج 6، ص 254.
[8] . صحیح مسلم، ج 6، ص 151.
[9] . صحیح مسلم، ج 6، ص 153.
[10] . فتح الباری فی شرح البخاری، ج 6، ص 242 و 243.
[11] . فتح الباری فی شرح البخاری، ج 6، ص 255.
[12] . فتح الباری فی شرح البخاری، ج 6، ص 243.
[13] . فتح الباری فی شرح البخاری، ج 6، ص 5.