وهابىها سه قرن اول از هجرت پیامبر6 را مقیاس حق و باطل قرار دادهاند و مىگویند هر کارى که در این سه قرن، انجام گرفته حق است و هر کار و نوآورى که بعد از این سه قرن باشد بدعت است.
لذا برگزارى جشنهاى میلاد پیامبر6 را که در سراسر جهان اسلام انجام مىشود بدعت مىخوانند و مىگویند اگر چنین کارى درست و شایسته بود یاران پیامبر6 و تابعان، آن را انجام مىدادند در حالى که در خیرالقرون یعنى سه قرن نخست اول از هجرت، ما ندیدیم که مسلمانان جمع شوند و روز میلاد پیامبر اکرم6 را تکریم کنند یا براى پیامبر6 عزادارى کنند یا براى انبیاء و اولیاء گنبد و بارگاه بسازند.
مستند و مدرک این فکر و اندیشه که مىگویند: سه قرن اول، مقیاس حق و باطل است؛ روایتى است که بخارى در صحیح خود از عبدالله بن مسعود نقل کرده است، که مىگوید: پیامبر6 فرمودند:[1] بهترین زمانها، عصر من است پس کسانى که پس از اینها مىآیند، سپس کسانى که پس از آنها مىآیند.. ..
در رد این عقیده مىگوییم شما در تفسیر «قرن»، دچار بدعت شدید چون اولاً: قرن یک معنى اصطلاحى دارد که به معناى زمان است.[2] و یک معنى لغوى دارد که به معناى نسل است.[3] و شما معناى اصطلاحى را در نظر گرفتید و حال آنکه واژه قرن در قرآن در هفت مورد آمده و در هیچ کدام از اینها قرن به معناى اصطلاحى که صد سال باشد به کار نرفته است بلکه مقصود نسل و گروهى است که در زمان واحد زندگى مىکنند.[4] و در لغت عرب هم قرن به معناى اصطلاحى که صد سال باشد استعمال نشده بلکه در معناى لغوى که نسل است استعمال شده است.[5]
لذا اهل لغت در معناى قرن مىگویند: «الامة تاتى بعد الامة» یعنی: میآید نسلى پس از نسلى.[6]
بنابراین صاحبان این عقیده و اندیشه در تفسیر روایت مرتکب اشتباه شدند، چون:
اولاً : قرن را به معناى زمان گرفتهاند در حالى که قرن به معناى زمان نیست بلکه به معناى نسل مىباشد.
ثانیاً : هر قرن را صد سال فرض نمودهاند در حالى که حد متوسط عمر یک نسل هفتاد سال مىباشد.
ثالثاً : اصل حدیث دروغ است و از نظر محتوا مشکل دارد مگر آن را توجیه کنیم. و الا اگر ما بخواهیم سه قرن اول را ملاک قرار دهیم شرّ القرون همان سه قرن اول مىباشد. چرا که در این سه قرن چه خونهاى بیگناهى که ریخته نشد، و چه نهضتهاى اسلامى که سرکوب نگشت و چه کشتارهاى بى رحمانهاى که انجام نشد؛ که نمونه آن فاجعه کربلا و کشته شدن حسین بن على در سال 61 و واقعه حرّه[7] در سال 62 و کشتارهاى بى رحمانه حجاج بن یوسف و قیام زید بن على در سال 121 و جنگهاى جمل و صفین و نهروان و سنگباران خانه کعبه توسط سپاه یزید مىباشد.
بنابراین با توجه به این وقایع نمىتوانیم بگوییم سه قرن اول، خیر القرون است؛ بلکه شرّ القرون مىباشد؛ چون اگر خیر القرون مىبود باید داراى برکات الهى باشد نه این همه بلاهاى آسمانى و زمینى. مگر منظور از خیر القرون این باشد که در این سه قرن، مجاهدان مخلصى بودند که دور از سیاستهاى وقت، به نشر اسلام، در اطراف جهان مىپرداختند و غالب فتوحات اسلامى در همین دورهها بوده است. که این از موضوع بحث خارج است.
با توجه به مطالبى که بیان شد این نکته قابل توجه است که در سال 1344 قمرى برابر با 1304 شمسى قاضى القضات سعودى به مدینه آمد و یک استفتائى براى تخریب قبور ائمه اهل البیت نوشت و از علماى مدینه امضاء گرفت. که یکى از علتهاى استفتاء این بود که اصلاً گنبد و بارگاه ساختن در سه قرن اول نبوده و بعد از سه قرن ایجاد شده پس بدعت مىباشد.
در رد این عمل مىگوییم با صرف نظر از همه اشکالاتى که بر این تفسیر کردیم اگر به تاریخ نگاه کنید هنگامى که قدس، توسط مسلمانان بیت المقدس، فتح شد؛ تمام قبور انبیاء داراى مرقد، سایبان و بنا بود و عمر بن خطاب که با عدهاى از صحابه به بیت المقدس آمد به خراب کردن این بناها نپرداختند حتى حقوقى براى کسانى که مأمور نظافت و مراقبت بودند معین کرد. حال اگر واقعاً این بناها بدعت بود باید طبق عقاید خود شما عمر بن خطاب آنها را خراب و با خاک یکسان مىکرد.
بنابراین کسانى که داراى این اندیشه و فکر مىباشند در تفسیر بدعت، مرتکب بدعت شده و برخى از امور را بى دلیل حرام مىشمارند، به گواه اینکه این امور، در عصر صحابه و تابعان وجود نداشته است.
نمونههایى از بدعت در اسلام
بعد از قرآن، سنتِ پیامبراکرم6 رکن است و کلمات پیامبر6 مثل قرآن است با این تفاوت که الفاظ قرآن، از جانب خدا است، موجز است ولى الفاظ حدیث از جانب پیامبر است؛ لذا باید بعد از پیامبر اکرم6 سنتِ پیامبر اکرم6 نوشته شود تا جلوی جعل حدیث و بدعتها گرفته شود؛ اما متأسفانه دستگاه خلافت به جاى این که به این سنت اهمیت بدهد نوشتن حدیث را بدعت شمرد.
در حالى که خداوند متعال در قرآن کریم براى حفظ حقوق مردم، دستور داده است که وامها و بدهکارىها ثبت شود.[8]
عمر بن خطاب نه تنها نوشتن حدیث را بدعت شمرد بلکه تمام کسانى که حدیثى را نوشته بودند، خواست و به آنها گفت هر حدیثى نوشته اید بیاورید و مردم فکر کردند مىخواهد به آنها جایزه بدهد یا استنساخ کند ولى عمر بن خطاب همه احادیث را جمع کرد و آتش زد.[9]
به خاطر منع نوشتن احادیث پیامبر6 مجال براى احبار و داستان سرایان یهودى و مسیحى که به ظاهر اسلام آورده بودند پیدا شد تا در مسجد نبوى بر منبر و ستونى تکیه کنند؛ و داستانهاى تورات و انجیل محرّف را و بسیارى از احادیث کتابهاى محرّف خود را در میان مسلمانان پخش کنند؛ و گروهى فرصت طلب با جعل حدیث به درآمدزایى و سودجویى بپردازند.
بنابراین این نوع کارها که بر خلاف کتاب و سنت رسول خدا بود سبب شد که بسیارى از عقاید خرافى اهل کتاب وارد احادیث اسلامى شود و تا به امروز گرفتارىهایى ایجاد کند.
هر چه به زمان پیامبر اکرم6 نزدیک مىشویم غالباً عدد روایاتى که نقل شده کمتر مىشود؛ اما هر چه از زمان پیامبر اکرم6 به این طرف بیاییم شمار روایات افزایش پیدا مىکند؛ که این نشان از تقلبى و جعلى بودن احادیث دارد. چون اگر چنین نبود مىبایست مانند سرچشمه آب باشد؛ که هر چه به سمت چشمه برویم جریان آب قوىتر شود.
اولین ضررى که بر اسلام متوجه شد مربوط به همین منع کتابت حدیث بود البته این منع حدیث در خاندان پیامبر اکرم6 اثر نگذاشت. و امام على7 روایات پیامبر اکرم6 را نوشت و به این تحریم اعتنا نکرد همچنین مصحف فاطمه3 که در حقیقت اخبار غیبى است توسط حضرت زهرا3 املاء و توسط امام على7 نوشته شد.
یاران امیرمؤمنان7 مانند سلمان و ابوذر، ابداً به این تحریم اعتنا نکردند و روایاتى که از پیامبر اکرم6 شنیده بودند را نقل کردند؛ لذا بخش عظیمى از احادیث اهل بیت: در کتاب امام على7 نوشته شده و نزد امام زمان4 محفوظ مىباشد. اما مسلمانان ضرر کردند چون جنس خوب و با ارزش را از دست دادند و در مقابل اشیاء بی ارزش یعنی اسرائیلیات را گرفتند.
در مجموع عصر پیامبر6 انحراف روشنى در میان پیروان آن حضرت رخ نداد، ولى سخنان اخیر رسول خدا6 حاکى از شکل گرفتن دگراندیشى در میان آنها بود و پیامبر6 هم این بدعتها را پیش بینى مىکرد و در آخرین روزهاى زندگى این حدیث را فرمودند که:
«شر الامور محدثاتها، و كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلالة و كل ضلالة فى النار»[10]
همچنین در روایتى دیگر خبر از وجود کذابها و کسانى که بر پیامبر اکرم6 دروغ بستهاند مىدهند و مىفرمایند:
«در زندگیم، دروغگو بر من فراوان شده و پس از درگذشت من نیز فراوان خواهد شد هر کس دانسته بر من دروغ ببندد، جاى خود را در دوزخ آماده سازد.»[11]
بنابراین رسول گرامى6 پیش بینى مىکرد که در آینده در دین او بدعتهایى خواهند گذارد و لذا این جملهها را فرمود. اتفاقاً پیش بینى پیامبر6 براى نخستین بار در محرومیت فاطمه زهرا3 از ارث پدر تحقق پذیرفت.
توضیح این که اموال پیامبر اکرم6 به دو قسمت قابل تقسیم مىباشد:
- 7 عرض کردم فدایت شوم چیزى براى ما مىآورند بعد مىگویند؛ این مال متعلق به حضرت امام جواد7 است، که پیش ما مانده است من آن را چه کنم. فرمود: «هر چه مال ابو جعفر7 باشد به واسطه امامت متعلق به من است و اگر از جهت دیگرى متعلق به آن جناب بشود، طبق کتاب خدا و سنت پیامبر6 ارث حساب مىشود»
- 6 مانند گلیم، و آفتابه.
دراموالى که راجع به مقام ولایت است احدى نمىگوید که قابل ارث است؛ و در آن بحثى نیست، اما بحث در قسم دوم است، که چرا باید ورثه پیامبر6 از ملک شخصى ایشان محروم باشند.
کسى که مرتد باشد یا قاتل پدر خود باشد از ارث محروم مىشود. حال دختر پیامبر6 چه کاستى داشته که دیگران از پدرانشان ارث ببرند.
اما ایشان از ارث پدر بزرگوارشان محروم باشد.
بنابراین، اولین بدعتى که بعد از پیامبر اکرم6 در آیین اسلام به وجود آمد محرومیت حضرت زهرا3 از ارث پدر بود. در حالى که فدک اصلاً ارثى نبود، بلکه فدک را پیامبر اکرم6 در زمان حیات به تملیک حضرت زهرا3 در آوردند اما غیر از فدک، پیامبر6 اموال شخصى هم داشت که حضرت را از آن محروم کردند.
اگر واقعاً پیامبر6 چیزى به نام ارث به جا نمىگذارد و همه اموال وى صدقه است؛ باید هیچ یک از همسران ایشان نیز ارث نبرند نه اینکه فقط حضرت فاطمه زهرا3 را محروم سازد بلکه باید همه زنها را از خانه هایشان بیرون کنند.
پس معلوم مىشود تمام این بازىها و نقشهها براى مسئله فدک بود چون فدک براى خاندان حضرت زهرا3 و اولاد ایشان درآمدزا و براى مسئله رهبرى و ولایت، مایه رفع مشکلات مردم بود.
برخى مىگویند: آیه مربوط به ارث سلیمان[12]، مربوط به ارث علم است، گاهى گام فراتر مىنهند و مىگویند مقصود ارث نبوت است.
در پاسخ یادآور مىشود:
اولاً: ارث، در لغت عرب به ارث مال اطلاق مىشود[13] نه ارث علم یا نبوت
ثانیاً: نبوت قابل ارث نیست؛ چون قابل انتقال نیست؛[14] بلکه بستگى دارد خدا این مقام را به چه کسى عطا کند؛ قرآن مجید بر این مسئله تصریح دارد که خدای متعال رسالت را در هر کجا بخواهد قرار مىدهد.[15]
ثالثاً: آیه دلیل است بر اینکه این ارث، ارثِ مال است نه ارث نبوت و علم. چرا که اگر واقعاً مراد از ارث در این آیه شریفه[16] ارث علم بود، باید به جاى لفظ «قَالَ» «فقَالَ» مىبود تا ذیل آیه متفرع بر صدر آیه باشد. پس معلوم مىشود مراد از ارث، ارث مال است نه ارث نبوت.
همچنین است در آیه شریفه ﴿وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾[17] حضرت زکریا مىفرماید: بارالها من از پسر عموهاى خودم مىترسم دلم مىخواهد فرزندى به من عطا کنى تا وارث من باشد. مراد از (وَلِیا یرِثُنِى) در اینجا وارثْ فرزند است چون فرزند، وارث و اولى به مال مىباشد. پس مقصود در این وراثت، وراثتِ در نبوت نیست.
بنابراین در جواب کسانى که مىگویند حضرت زکریا از خداوند تقاضاى فرزند کرد تا بعد از ایشان وارث مقام نبوت باشد مىگوییم:
اولاً : نبوت ارثى نیست.
ثانیاً : اگر واقعاً چون زکریا فرزندى مىخواهد که نبى شود این با ذیل آیه شریفه ﴿وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾ خدایا او را پاک دامن قرار بده که مورد رضایت تو باشد سازگار نیست چون اگر مقصود، نبى باشد قهراً مورد رضایت خدا خواهد بود و در این صورت دعا لغو مىشود.
خلاصه مصادره فدک، به عنوان این که پیامبر6 فرمودند «لَا نُورَثُ، مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَة»[18] در حالى که قرآن بر خلاف آن گواهى مىدهد و مىفرماید: ﴿وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ﴾.[19] و در آیه دیگر، از زکریا نقل مىکند؛ که از خدا مىخواهد به او فرزندى دهد که از فرزندان یعقوب ارث ببرد ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾ گذشته از این اگر حدیث یاد شده سخن پیامبر بود، شایسته بود که اولاً آن را به دختر خود بگوید، نه به مرد بیگانه مانند ابى بکر که اصلاً مورد ابتلاء نیست.
بر فرض این جمله را پیامبر اکرم6 فرموده باشد؛ شما در نحوه بیان اشتباه کردید و در مقام قرائت، بین «لَا نُورَثُ» و«مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَة» وقفه و فاصله ایجاد مىکنید در حالى که باید بدون فاصله باشد. به عبارت دیگر شما «ما» را مبتدا گرفتید در حالى که مفعول مىباشد که در نتیجه معناى حدیث این گونه مىشود: آنچه را که به عنوان صدقه گذاردیم آن قابل ارث نیست و به عبارتى آنچه را که به عنوان صدقه ترک کردیم«لَا نُورَثُ» که اگر این باشد ما هم این مطلب را قبول داریم.
[1] . بخارى، محمد ابن اسماعیل بن بردزیه، صحیح بخارى، حدیث 2652؛ صحیح مسلم به شرح النووى، ج8، ص84 . «خَيْرُ الناسِ قَرْني ثمَّ الَّذِين يَلُونَهُمْ ثمَّ يَجِيءُ قوم يَتَسَمَّنُون»
[2] . طیب، سید عبد الحسین، أطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج92، ص 388 .
[3] . فیروز آبادى، محمد ابن یعقوب، قاموس اللغه، ماده قرن .
[4] . سوره انعام، آیه 6؛ سوره مریم، آیه 47 و 94؛ سوره ص، آیه 3؛ سوره ق، آیه 36؛ سوره انعام، آیه 6؛ سوره مؤمنون، آیه 31.
[5] . طیب، سید عبد الحسین، أطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج9، ص 388 .
[6] . ابن منظور محمد بن مکرم، لسان العرب، ج13، ص333، ماده قرن
[7] . بعد از شهادت حسین بن على7 مردم مدینه گفتند جمعى را بفرستیم شام ببینیم یزید چگونه خلیفهاى است لذا ده نفر از اوتاد که یکى از آنها عبدالله بن حنظله بود به شام رفتند و دیدند یزید مردى شرابخوار، سگ باز، میمون باز و اصلاً مسلمان نیست، لذا برگشتند به مردم مدینه خبر دادند، مردم مدینه بعد از مطلع شدن از این خبر از بیعت خود با یزید برگشتند؛ این خبر به شام رسید یزید لشکرى جرار و بى رحم به مدینه فرستاد و سه روز تمام در مدینه قتل عام و به صدها دختر تجاوز کردند و قنداقه بچه شیرخوار را در حالى که پستان مادر را گرفته و در حال شیر خوردن بود به دیوار کوبید و مغز این بچه در برابر چشمان مادر پراکنده شد.
[8] . سوره بقره، آیه 282؛
[9] . خطیب بغدادى، ابى بکر احمد ابن على بن ثابت، تقیید العلم، ص52
[10] . أحمد ابن حنبل، مسند أحمد، ج 3، ص 310 .
[11] . مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 2، ص 274. «قد كثرت علىّ الكذابة فى حیاتى، و ستكثر بعد وفاتى، فمن كذب علىّ فلیتبوأ مقعده من النار».
[12] . سوره نمل، آیه 16؛ ترجمه : و سلیمان از داوود ارث برد و گفت: اى مردم به ما زبان پرندگان تعلیم داده شده و همه چیز به ما دادهاند که این برترى آشکارى است. ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ﴾
[13] . امین، سیده نصرت، مخزن العرفان فى تفسیر قرآن، ج9، ص 315.
[14] . طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج15، ص 349.
[15] . سوره انعام، آیه 124؛ ترجمه: خدا بهتر مى داند که در کجا رسالت خود را مقرر دارد.
[16] . سوره نمل، آیه 16.
[17] . سوره مریم، آیه 5 و6؛ ترجمه : و من از این وارثان کنونى (که پسر عموهاى من هستند) براى پس از خود بیمناکم (مبادا که پس از من در مال و مقامم خلف صالح نباشند و راه باطل پویند) و زوجه من هم نازا و عقیم است، تو از لطف خاص خود فرزندى به من عطا فرما. که او وارث من و همه آل یعقوب باشد و تو اى خدا او را وارثى پسندیده و صالح مقرر فرما.
[18] . صحیح بخارى، حدیث شماره 2441 .
[19] . سوره نمل، آیه 16.