گروه کوچکی از مسلمانان بعد از دیدن وضع رقت بار مسلمانان و شکنجه بیامان مشرکان و. .. مسئله را با پیامبر6 مطرح کردند و از حضرت کسب تکلیف نمودند.
حضرت در پاسخ فرمود: «اگر به سرزمین حبشه سفر کنید، [برای شما بسیار سودمند خواهد بود] زیرا بر اثر وجود یک زمامدار نیرومند و دادگر در آنجا به کسی ستم نمیشود و آنجا سرزمین دوستی و پاکی است و شماها میتوانید در آن سرزمین بهسر ببرید تا خدا فرجی برای شما پیش آورد.»[1]
کلام پیامبر اسلام6، چنان اثر کرد که در زمانی کوتاه آنهایی که آمادگی بیشتری داشتند، بار سفر بستند. شبانه و مخفیانه، برخی پیاده و بعضی سواره راه جده را پیش گرفتند و مجموع آنها در این نوبت ده یا پانزده نفر بودند. چهره شاخص آنها جعفر بن ابیطالب بود و میان آنها چهار زن مسلمان نیز دیده میشد.
شیرینترین و زیباترین خاطره این هجرت سخنان جذاب و زیبای جعفر بن ابیطالب نزد نجاشی زمامدار حبشه بود. او رو به جعفر کرد و پرسید: چرا از آیین نیاکان خود دست برداشتهاید و به آیین جدید که نه با دین تطبیق میکند و نه با کیش پدرانتان، رو آوردهاید.
جعفر چنین پاسخ داد: «ما گروهی بودیم نادان و بتپرست که از مردار اجتناب نمیکردیم؛ همواره به دنبال کارهای زشت بودیم؛ همسایه پیش ما احترام نداشت؛ ضعیف و افتاده محکوم زورمندان بود و با خویشاوندان خود به ستیزه و جنگ برمیخاستیم.
روزگاری به این منوال گذشت تا این که یک نفر از میان ما که سابقه درخشانی در پاکی و درستکاری داشت برخاست و با فرمان خدا ما را به توحید و یکتاپرستی دعوت نمود و ستایش بتان را نکوهیده و زشتشمرد؛ دستور داد در رد امانت بکوشیم و از ناپاکیها اجتناب ورزیم و با خویشاوندان و همسایگان خوشرفتاری نماییم و از خونریزی و آمیزشهای نامشروع و شهادت دروغ و نفله کردن اموال یتیمان و از نسبت دادن زنان پاکدامن به کارهای زشت بپرهیزیم.
به ما دستور داد، نماز بخوانیم؛ روزه بگیریم و مالیات ثروت خود را بپردازیم. ما به او ایمان آورده، به ستایش و پرستش خدای یگانه پرداختیم و آنچه را حرام شمرده بود، حرام شمرده و حلالهای او را حلال دانستیم، ولی قریش در برابر ما ناجوانمردانه قیام نمودند و شب و روز ما را شکنجه دادند، تا ما از آئین خود دست برداریم، بار دیگر سنگها و گلها را بپرستیم، گرد خباثت برویم و ما مدتها در برابر آنها مقاومت کردیم تا آن که تاب و توانایی ما تمام شد. برای حفظ آیین خود، دست از مال و زندگی شسته به سرزمین حبشه پناه آوردیم، آوازه دادگری زمامدار حبشه به سان آهنربا ما را به سوی خود کشانید و اکنون نیز به دادگری او اعتماد کامل داریم.»[2]
بیان شیرین و سخنان دلنشین «جعفر» به قدری مؤثر افتاد، که شاه حبشه در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، به او گفت: قدری از کتاب آسمانی پیامبر خود را بخوان. جعفر آیات 16 تا 35 سوره مریم را خواند و نظر اسلام را درباره پاکدامنی مریم و موقعیت عیسی7 روشن ساخت. هنوز آیات سوره به آخر نرسیده بود؛ که صدای گریه نجاشی و اسقفها بلند شد و قطرات اشک، محاسن و کتابها را ـ که در برابر آنها باز بود ـ تر نمود.
مدتی سکوت مجلس را فرا گرفت؛ زمزمهها خوابید و نجاشی به سخن آمد و گفت: «اینها و آنچه را که عیسی آورده است، از یک منبع نور سرچشمه میگیرد.» سپس خطاب به نمایندگان قریش که در مجلس حاضر بودند گفت: «بروید، من هرگز اینها را به قریش تحویل نخواهم داد.»[3] بعد از این سخنان، نمایندگان قریش به سرکردگی عمرو عاص و عبدالله بن ربیعه، از در حیله وارد شدند و به شاه حبشه گفتند: «این گروه درباره عیسی عقائد مخصوصی دارند، که هرگز با اصول و عقائد جهان مسیحیتسازگار نیست و وجود چنین افرادی برای آیین رسمی شما خطرناک است.» «نجاشی« رو به نماینده جمعیت مهاجران نمود و گفت: «درباره مسیح عقیده شما چیست؟» جعفر پاسخ داد، عقیده ما درباره حضرت مسیح همانست که پیامبر، خبر داده است.
«وی بنده و پیامبر خدا و روح و کلمهای از ناحیه اوست، که به مریم عطا نمود.»[4]
شاه حبشه، از گفتار جعفر کاملا خوشحال شد و گفت: «به خدا سوگند، عیسی را بیش از این مقامی نبود.» ولی وزیران و اطرافیان منحرف، گفتار شاه را نپسندیدند و او علی رغم افکار آنها عقاید مسلمانان را تحسین نمود و به آنها آزادی کامل داد.
رهآورد هجرت اول
در نتیجه هجرت این گروه از مسلمانان بذر اسلام در بیرون از جزیرهٔ العرب (از جمله قلب نجاشی) پاشیده شد، لذا در سفر بعدی جعفر به حبشه، به فرمان رسول خدا6، علنا نجاشی به اسلام دعوت شد و او نیز اجابت نمود و ایمان آورد.
به هنگام بازگشت جعفر و همراهان، چهل تن از اهل آن کشور که ایمان آورده بودند، به جعفر گفتند: به ما اجازه ده تا خدمت این پیامبر6 برسیم و اسلام خود را بر او عرضه بداریم. همراه جعفر به مدینه آمدند، هنگامی که فقر مالی مسلمانها را مشاهده کردند، به رسول خدا6 عرض کردند: ما اموال فراوانی در دیار خود داریم، اگر اجازه فرمایید به کشور خود بازگردیم و اموال خود را همراه بیاوریم و با مسلمانان تقسیم کنیم، پیامبر6 اجازه فرمودند، رفتند و اموال خود را آوردند و میان خود و مسلمین تقسیم کردند، در این هنگام آیههای 52 تا 54 سوره قصص نازل گردید و خداوند از آنها تمجید کرد[5].
[1] . «لو خرجتم الی ارض الحبشة فان بها ملكا لا یظلم عنده احد وهی ارض صدق حتی یجعل الله لكم فرجا مما انتم فیه» ر . ک: تاریخ طبری (پیشین) ج 2، ص546 . ر . ک: ابن هشام، سیره ابن هشام، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ ششم، 1418 ه .، ج 1، ص 349 .
[2] . تاریخ طبری (پیشین)، ج 2، ص 546.
[3] . محمد بن محمد ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر (1399 ه . 1979 م) ج 2، ص 80 ـ 81.
[4] . فروغ ابدیت، (پیشین) ج 1، ص 256.
[5] . سیره ابن هشام، (پیشین) ج 1، ص 363 و ر. ک: تفسیر نمونه (پیشین)، ج 13، صص 65 ـ 67.