در اینجا توجه کنید که ابوبکر چه شیوهای را برای پاسخ انتخاب کرده است. همانطور که در طول خطبه دیدید حضرت زهرا3 بحث استدلالی عقلی و شرعی حساب شده و ضمناً با حالت تهاجم به مردم که چرا نسبت به پایمال شدن حق بیتفاوت هستید ارائه کرد. طبیعی است کسی که در مقابل چنین حملۀ محکم و استدلالی قرار بگیرد سعی میکند از موضعی ظاهراً اخلاقی وارد بحث شود و با این شیوه حضرت را خلع سلاح کند. ابوبکر این حرفها را زد تا سخنان حضرت زهرا3 را در میان اجتماع بیاثر کند یعنی برای پایمال کردن حق وارد شیوهای میشود که من نامش را عواممالی گذاشتهام. امروز هم با این شیوه روبرو هستیم.
گاه کسی حق دیگری را ضایع و به او تعدّی و تجاوز میکند و بعد عدهای میآیند به مظلوم که میخواهد حقش را طلب کند میگویند «آقا از شما بعید است، این برخوردها شایستۀ شما نیست. حالا این نفهمی کرده شما چرا این طور تند برخورد میکنید» با همین دو کلمه حق مظلوم را پایمال میکنند.
یادم آمد زمانی مرحوم آقای مطهری رضوان الله تعالی علیه برای من نقل کرد که در یکی از روستاها یک سیّد عالمی بود، وقتی که این سیّد فوت کرد پسر او که به موازین شرعی هم وارد بود امّا ملبّس به لباس روحانیت نبود در امور روستا همکاری میکرد. مثلاً اگر در تقسیم آب یا امور دیگر اختلافی پیش میآمد این پسر سیّد وارد میشد و میایستاد تا حق به صاحب حق برسد. مردم هم احترام سادات را داشتند.
پس از مدتی برخی از این شیطانهای ده پیش خود فکر کردند که این طور که نمیشود که این پسر همیشه مزاحم ما باشد، نقشه کشیدند که او را ملبّس به لباس روحانیت میکنیم تا دیگر از این کارها نکند. بالاخره مجلسی گرفتند و با ذکر خدا پدر شما را رحمت کند و شما یادگار او هستی و ما هم غیر از شما کسی از اهل علم را نداریم به او لباس روحانیت پوشاندند و او هم در همان مسجد یا حسینیۀ ده نماز جماعت میخواند. تا این که یک شب بعد از نماز که داشت برای مردم مسئلۀ شرعی میگفت: بچهای آمد در گوشش چیزی گفت، یک دفعه مردم دیدند او بلند شد عبا و قبا و عمامه را گذاشت زمین و بیل را برداشت و دوید. پرسیدند: آقا کجا میروید؟ گفت فلانی دارد آب دیگری را میدزد. و بالاخره تسلیم این عوامزدگیها نشد. یعنی دید میگویند آقا این برخوردها شایستۀ شما و لباس شما نیست. بلافاصله لباس را کنار گذاشت و اقدام کرد و فریب نخورد. به هر حال اینکه برخی از افراد وارد برخی مسائل میشوند و با یک موضع ظاهراً اخلاقی مانع احقاق حق میشوند از آن مصیبتهای روزگار است. مثلاً در باب نهی از منکر هم موضع اخلاقی و عوامزدگی میگیرند حال آنکه نهی از منکر که تعارفبردار نیست.
در آن مجلس هم کسی که به پاسخگویی حضرت زهرا3 اقدام کرد این روش را انتخاب کرد یعنی شروع کرد از یک موضع نرم که شما دختر پیغمبر هستید، او مهربان بود، تندی نداشت و تنها با کفّار تندی داشت نه با مؤمنین. این کلام خود نوعی تعرّض به بیانات حضرت3 است زیرا آن شخص میخواهد بگوید پیغمبر فقط به کفّار تندی داشت امّا حضرت3 به مؤمنین تندی میکند. در حالی که ما هرگز اجازه نداریم به خاطر مسائل به ظاهر اخلاقی، بگذاریم حق پایمال شود. تازه این مسائل در واقع اخلاقی هم نیست بلکه فریبهای شیطانی است. کجا اخلاق حقیقی اجازه میدهد ظلم شود یا حق قطعی و مسلّم پایمال شود یا معصیت صورت گیرد. پس بدانید آن کسی که با دستاویز قرار دادن مسائل اخلاقی میخواهد جلوی احقاق حق و نهی از منکر گرفته شود در واقع اهل اخلاق هم نیست بلکه یا فریبخورده است یا فریبدهنده.
ابوبکر در ادامه میگوید:
اگر بخواهیم سنّت پدرت را جستجو کنیم، میبینیم که او پدر توست نه پدر زنهای دیگر، و او برادر شوهر توست نه سایر دوستان. پیامبر شوهر تو را بر همۀ بستگان مقدّم میداشت و با او در هر امر بزرگی همراهی میکرد. دوست نمیدارد شما را مگر سعادتمند، و دشمن نمیدارد شما را مگر شقاوتمند. شما عترت پاک پیغمبر و برگزیدۀ خدا هستید. شما راهنمایان ما بر خوبیها هستید و شما راهنمایی هستید برای ما به سوی بهشت. و تو ای بهترین زنان و دختر بهترین پیامبران، تو در گفتارت صادق هستی و در عقل و درایت از سابقین هستی.
اگر در سخنان ابوبکر دقّت کنید چند مسئله معلوم میشود: اوّلاً از آنجا که حضرت زهرا3 در بیاناتشان گفته بودند مگر من دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر غیر از من کسی از او باقی مانده است و مگر غیر از شوهر من کسی همراه و همرزم پیغمبر بود؟ و مگر شما به وسیلۀ ما اهلبیت از جاهلیت کبری و دوران ذلّت بیرون نیامدید؟ و.. . لذا ابوبکر همۀ این مطالب را تأیید میکند و این نیز شیوۀ دیگری برای پایمال کردن حق است.
فرض کنید دو نفر با هم دعوا کنند. یک طرف با تندی و درشتی برخورد کند، امّا طرف دوّم که ظالم است به جای تندی شروع کند به اینکه هر چه شما میگویید درست است ما که حرفی نداریم، امّا در ظاهر و فقط برای شعار و عوامفریبی و به این صورت گویی آب سردی بر همۀ حرارت و تندی طرف مظلوم میریزد و مسائل را به نفع خودش مطرح میکند.
در این شیوۀ شیطانی، ظالم معمولاً از میان ادعاهای مظلوم چند ادعا را که قابل انکار نیست و مهم نیست انتخاب میکند و به آنها اقرار میکند بعد هم آرامآرام مسائل اصلی را به حاشیه میبرد. این سیاست شیطانی در هر عصری روی میدهد. یعنی ظالم همیشه همۀ حقایق را انکار نمیکند چون در این صورت هر آدم معمولی هم میفهمد که او باطل است و در نتیجه او را از صحنه بیرون میکنند پس میآید چند مسئلۀ حق را که در درجۀ اوّل اهمیت هم نیست مطرح میکند، برای اینکه یک حق را که خیلی اهمیت دارد پایمال کند. این شیوه یعنی؛ ابتدا جوّ را آرام کردن و در دست گرفتن، بعد برای هدف خودش با اقرار به برخی مطالب صحیح یک مطلب باطل را جا انداختن و یک حق را پایمال کردن. معمولاً بازیگران سیاسی و شیطان صفتها از این شیوه استفاده میکنند.
ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه وقتی به این عبارت میرسد میگوید: «خودم از علی بن فارقی که مدرّس مدرسۀ غربی در بغداد بود پرسیدم: آیا فاطمه در آنچه میگفته است، راستگو بوده است؟ گفت: آری. گفتم: چرا ابوبکر فدک را به او که راست میگفته است، تسلیم نکرده است؟ خندید و جواب بسیار لطیفی داد که با حرمت و شخصیت و کمی شوخی کردن او سازگار بود. گفت: اگر آن روز به مجرّد ادّعای فاطمه فدک را به او میداد، فردای آن روز میآمد و خلافت را برای همسر خویش مدّعی میشد و ابوبکر را از مقامش برکنار میکرد و دیگر هیچ بهانهای برای ابوبکر امکان نداشت، زیرا او را صادق دانسته بود و بدون هیچ دلیل و گواهی فدک را تسلیم کرده بود. و این سخن درستی است»[1] البته این نظر ابن ابیالحدید یا آن استاد است. امّا اگر از من بپرسید میگویم: اینطور نیست. زیرا بحث امروز و فردا نبود. حضرت3 در همان روز به صراحت خلافت را هم مطرح کرد و اصلاً از نظر حضرت3 فدک و خلافت به هم مربوط و متصل بودند نه جداجدا. بلکه علت اصلی برخورد ابوبکر و سخنان به ظاهر نرم او آن سیاست فریبکارانه بود، تا جوّ را کنترل سازد و بتواند حکومت کند.
در باب حکومت در روایتی آمده است که اگر کسی بخواهد حق محض را حاکم کند برای ذائقه بعضیها تلخ است و اگر کسی بخواهد باطل محض را حاکم کند باز هم تلخ است، یعنی فطرت بشر باطل محض را نمیپذیرد. پس ناچار باید اموری را با آن باطل توأم کنی تا فطرت بشر آن را بپذیرد.
یکی از دوستان اهل علم، روایتی را از امام محمّد باقر7 برای من نقل کرد که احتمالاً در کتاب سیّد نعمتاللّه جزایری; است که از حضرت سؤال میکنند چه شد که امیرالمؤمنین علی7 که حکومتش حق بود در عرض چهار سال و چند ماه که حاکم بود این همه جنگ کرد؟ آن هم نه با کفّار بلکه با مسلمین؟ با اینکه همین مسلمانها علیه عثمان هم قیام کرده بودند. امام باقر7 فرمود: علت این بود که علی7 از نظر حکومتی حق محض بود و میخواست مُرّ و حقیقت خالص و صریح را عمل کند. و حضرت باطل را قاطی حق نمیکرد، امّا عثمان چنین نبود و در حکومت عثمان باطل محض حاکم بود و حاضر نبود حتی مقداری حق هم داخل کند، امّا در حکومت آن دو نفر اوّل حق و باطل به هم آمیخته بود و لذا به ظاهر با ذائقۀ بشر هم هماهنگ بود و آنها حکومت کردند.
به هر حال صریح بگویم من از روایت این طور برداشت کردم که مردم نه حق محض میخواهند نه باطل محض. در باب حکومت، مردم اینها را مخلوط با هم میخواهند چون با ذائقهشان جور درمیآید.
به هر حال ابوبکر بعد از اینکه کمی جوّ را آرام کرده میگوید:
تو نباید از حقّت منع بشوی و هیچ کس هم نباید حرفهای تو را رد کند.
ببینید این حرفها همه توخالی و شعار محض است، همینطور شعار ردیف میکند تا بعداً کار خودش را در غصب فدک توجیه کند. خدا شاهد است که هر وقت عبارات این افراد را میخوانم کسل میشوم، گویی ظلمتی به سراغم میآید. اصلاً صمیمیت و صفای باطن آدمی با این عبارات ظاهراً زیبا و باطناً شیطانی از بین میرود. آدم متأثر میشود که چه شد که آن حکومت اسلامی با این ظلمتها آمیخته شد و کار حکومتها به بازیگری و بنداندازی و. .. کشید؟
[1] . عبارت ابن ابی الحدید در جلد 16 شرح نهج البلاغه ـ چ مصر، صفحه 284 چنین است:
«و سالت علی بن الفارقی مدرّس المدرسة الغربیة ببغداد، فقلت له: أكانت فاطمة صادقة؟ قال: نعم، قلت: فلم لم یدفع إلیها أبوبكر فدك و هی عنده صادقه؟ فتبسّم، ثمّ قال كلما لطیفا مستحسنا مع ناموسه و حرمته و قلة دعابته: قال: لو أعطاها الیوم فدك بمجرّد دعواها لجاءت إلیه غداً و اذعت لزوجها الخلافة، و زحزحته عن مقامه، و لم یكن یمكنه الاعتذار و الموافقة بشیء؛ لأنه یكون قد أسجل علی نفسه أنّها صادقة فیما تذعی كائنا ما كان من غیر حاجة إلی بینة و لا شهود؛ و هذا كلام صحیح».