فتح خيبر به دستور خداوند متعال و بدون لشکر کشي و توسط پيامبر اکرم6 و اميرالمؤمنين7 صورت پذيرفت و به همين دليل خداوند کريم؛ براي هيچ يک از مسلمانان سهمي در سرزمينها (از جمله فدک که اهالياش با خيبريها براي مقابله با اسلام متحد شده بودند ولي پس از فتح خيبر بدون مبارزه تسليم شدند) و نيز غنائم آن قايل نگرديد. لذا قطعيترين و اصيلترين سند در اين مورد، کلام وحي است که ميفرمايد:
﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّـهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ وَاللَّـهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ *مَا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الأغْنِيَاءِ مِنْكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّـهَ إِنَّ اللَّـهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾[1]
ترجمه: «و آن چه را خدا از آنان [يهود] به رسولش بازگردانده (و بخشيده) چيزي است که شما براي به دست آوردن آن (زحمتي نکشيديد،) نه اسبي تاختيد و نه شتري ولي خداوند رسولان خود را بر هر کس بخواهد مسلط ميسازد و خدا بر هر چيز توانا است! * آن چه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدابراي شما آورده بگيريد (و اجرا کنيد)، و از آنچه نهي کرده خودداري نماييد و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد که خداوند کيفرش شديد است.»
احاديث و اسناد تاريخي راجع به عمليات فتح خيبر و نيز از جا کندن درب خيبر و سپر ساختن آن توسط اميرالمومنين7 نيز متواتر است که ذيلاً فقط به چند نمونهي آن اشاره ميشود:
الف ـ ابن اسحاق سيره نويس و مورخ قديم اسلام حديث ذيل را از «سلمهٔ بن عمروالاکوع» صحابي رسول الله6 روايت کرده است:
«پيغمبر؛ رايت (پرچم) خويش را به ابوبکر صديق داد و او را به يکي از قلاع خيبر فرستاد. او برفت و منتهاي کوشش را به کار برد، اما توفيقي به دست نياورد و فتح ناکرده بازگشت. روز ديگر؛ عمر بن الخطاب را فرستاد. او هم برفت و جهد بسيار کرد اما کاري از پيش نبرد و برگشت. آن گاه رسول الله6 فرمود: «همانا فردا اين رايت را به مردي خواهم داد که خداي و رسول او را دوست دارد؛ و خدا و رسول هم، او را دوست دارند. خدا خيبر را به دست او ميگشايد. او هرگز نميگريزد».
پس، علی7 را بخواند ... و به او فرمود «اين رايت را بگير و آن را با خود ببر تا خداي، خيبر را بر تو بگشايد». علی با آن رايت از نزد رسول الله6 بيرون آمد. به سرعت ميدويد و نفس ميزد. ما هم در پي او رفتيم. تا اين که رايت خود را در زير ديوار قلعه بر کومهاي از سنگ نشاند. جهودي از فراز قلعه سر برآورد و گفت: تو کيستي؟ گفت: علی بن ابي طالب، جهود گفت: «سوگند به کتابي که بر موسى نازل شد غلبه کرديد». سلمه گويد: علی از آن جنگ برنگشت تا خدا خيبر را به دست او نگشود.
ب ـ قتيبهٔ بن سعيد از يعقوب بن عبدالرحمن زهري از ابوحازم و او از سهل بن سعد ساعدي حديث رايت را چنين آورده است:
«در روز خيبر پيغمبر فرمود: اين رايت را فردا، به مردي خواهم داد که خداي اين دژ را به دست او ميگشايد. او خداي و رسول او را دوست دارد و خداي و رسول او هم او را دوست دارند. چون بامداد روز ديگر شد مردم نزد پيغمبر گرد آمدند. همه اميدوار دريافت رايت بودند. آن حضرت فرمود: علی بن ابي طالب کجاست؟ گفتند: يا رسول الله او از درد چشم رنج ميبرد. فرمود کسي را دنبالش بفرستيد. پس علی7 را نزد پيغمبر آوردند. رشحهاي از بزاق خود در چشمانش چکاند و براي او دعا کرد علی در دم از آن درد شفا يافت، به طوري که گويي دردي نداشته است. پس رايت را بدو داد. علی گفت: اي رسول خدا آيا بايد آن قدر با آنها بجنگم که مثل ما شوند؟ فرمود: راه بيفت و تا پاي قلعه پيش برو. آن گاه آنان را به اسلام دعوت کن و آن چه را از سوي خدا بر ايشان واجب است، به همه خبر بده. زيرا اگر خداي تنها يک نفر را به وسيله تو به راه راست هدايت کند براي تو از آن سودمندتر است که شتران سرخ مو داشته باشي»[2]
ج ـ امام فخر رازي؛ در تفسير کبير ذيل آيه ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً﴾[3]. آورده است که «هر کس بر احوال غيب وقوف بيشتر داشته باشد قلبي قويتر و اعصابي محکمتر و مسلطتر دارد. از اين روست که علی بن ابي طالب7 ميفرمايد: به خدا سوگند که درِ خيبر را با نيروي بدني نکندم، بلکه آن را با نيروي ملکوتي و الهي از جاي درآوردم.[4]
[1]. سوره حشر، آیه 6 و 7 .
[2] .اين حديث را سيوطي در تاريخ الخلفاء علی بن سلطان قاري در مرقاهٔ المفاتيح (5/566، حافظ گنجي در کفايهٔ الطالب، موفق خوازمي در المناقب، ابن سعد در طبقات (2 ق 1/80)، خطيب در تاريخ بغداد (8/5) و عموم محدثين شيعي و سني با الفاظ مختلف روايت کردهاند.
[3]. سوره کهف، آيه 9.
[4] . فضائل الخمسهٔ، 2/325.