اما کذب در اخلاق و مقامات دين، آن است که، ادعاى صفاتى چون:
خوف از خدا، رجا، صبر، شکر، تسليم، رضا، معرفت، زهد و امثال اينها کند، و اسمآنها را بر خود ببندد و از حقيقت و آثار آنها بىخبر باشد. و در او از لوازم آنها اثرى نباشد. و چنين شخصى نيز کاذب است. مثلا ملاحظه مىکنيم که چنانچه کسى از پادشاهى قهار، يا اميرى صاحب اقتدار به جهت خيانتى که از او سرزده يا تقصيرى که مرتکب شده خائف شود، چهره او زرد، و نفس او سرد، و خواب و خوراک بر او دشوار، و عيش و تنعم بر او ناگوار، خاطر او پريشان، و اعضا و جوارح او مضطرب ولرزان مىشود. بلکه بسا باشد که، ترک اهل و عيال و مال و منال خود مىکند. و در ولايات غربت به تنهائى و مشقت مىسازد. و اين همه از خوف و بيم آن کسى است که از او ترسيده. و اين خوف، خوف صادق، و صاحب آن خائف است.
و اما کسى که دعوى ترس از پروردگار، و خوف از کژدم و مار جهنم مىکند، هيچ اثرى از آن در رفتار و احوالش ظاهر نیست. بلکه شب و روز به خورد و خواب مشغول، و عمر او به عيش و عشرت مصروف، هر ساعتى چندين تقصير از او صادر، و هر روزى معصيتى را مرتکب مىگردد. و چنين شخصى کاذب است، و خود را خائف نامیده است.
و مخفى نماند که؛ اين مقامات و مراتب را نهايتى متصور نيست تا ممکن باشداحدى به نهايت آنها برسد. بلکه از آنها هر کسى را يک نصيبى دادهاند.
و از اين سبب بود که: «خاتم انبياء6 چون حضرت روح القدسرا به صورت اصلى او ديد که پرهاى او از مشرق تا مغرب را فروگرفته بيهوش گشته بهزمين افتاد. و چون به هوش آمد، جبرئيل به صورت اول عود نمود، فرمود: اى جبرئيل! من هيچ مخلوقى را به اين عظمت تصور نمىکردم. عرض کرد: پس چه خواهى گفتاگر اسرافيل را ببينى که قائمه عرش الهى را بر دوش گرفته و پاهاى او آسمانها و زمينها را شکافته و با وجود اين، از عظمتخدا به قدر گنجشک کوچکى مىگردد».[1]
و اين و امثال اين که از اعاظم ملائکه مقربين و انبياى مرسلين منقول است همه از قوت معرفت ايشان استبه عظمت و جلال خداوند - متعال - . و حال آنکه آنچه ايشان يافتهاند قطرهاى است از درياى بىمنتهاى عظمت الهى، و بالاتر از آن مراتب غيرمتناهيه است.
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم |
|
نه در ذيل وصفش رسد دست فهم |
نه ادراک در کنه ذاتش رسد |
|
نه فکرت به غور صفاتش رسد |
و از اين جهت است که در اخبار وارد است که: «بنده به حقيقت ايمان نمىرسد تااينکه همه مردم را در شناختخدا احمق ببيند».[2]
پس بنده صادق در جميع مقامات دين، عزيز و ناياب است.
و از علامت صدق در اين مقام، آن است که؛ تحمل همه شدايد و مصايب را نمايد.
و زبان به اظهار آنها نگشايد. عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نمايد. و آنها را از خلق بپوشاند.
مروى است که: «به موسى بن عمران وحى رسيد که: چون من بندهاى از بندگان خودرا دوست دارم او را مبتلا مىسازم به بلائى که کوهها توانائى تحمل آن را نداشته باشند، تا ببينم که در دعواى بندگى و محبت، صادق است يا نه. پس اگر او را صادق و صابر يافتم او را ولى و حبيب خود قرار مىدهم. و اگر بىصبر و بیقرار ديدم که به هر جا زبانشکوه مىگشايد او را مخذول و منکوب مىسازم و هيچ باک ندارم».[3]
[1] . محجهٔ البيضاء، ج 8، ص 146.و احياء العلوم، ج 4، ص 335.
[2] . مکارم الاخلاق، ص 465.
[3] . احياء العلوم، ج 4، ص 335. و محجهٔ البيضاء، ج 8، ص 147.