بحث گذشته دربارة آیات قرآن به روشنى ثابت كرد كه وارثان پیامبران از آنان ارث میبرند. میراث آنان پس از درگذشتشان، به عنوان صدقه در میان مستمندان تقسیم نمىشود. اكنون وقت آن رسیده است كه متن روایاتى را كه دانشمندان اهل تسنن نقل كردهاند و عمل خلیفه اول را، در محروم ساختن دخت گرامى پیامبر6 از ارث پدر، از آن طریق توجیه نمودهاند مورد بررسى قرار دهیم.
ابتدا متون احادیثى را كه در كتابهاى حدیث وارد شده است نقل مىكنیم، سپس در مفاد آنها به داورى میپردازیم :
1 ـ «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورِثُ ذَهَباً وَ لَا فِضَّةً و لا ارضا ولا ارضا و لا عقاراً و لا داراً و لكنا نورث الایمان وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ و السنة».
ما گروه پیامبران طلا و نقر و زمین و خانه به ارث نمىگذاریم؛ ما ایمان و حكمت و دانش و حدیث به ارث مىگذاریم .
2 ـ «ان الانبیاء لا یورثون ».
پیامبران چیزى را به ارث نمىگذارند (یا موروث واقع نمىشوند).
3 ـ «ان النبى لا یورث »
پیامبر چیزى به ارث نمىگذارد (یا موروث واقع نمىشود).
4 ـ «لَا نُورَثُ؛ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ »
چیزى به ارث نمىگذاریم؛ آنچه از ما بماند صدقه است .
اینها متون احادیثى است كه محدثان اهل تسنن آنها را نقل كردهاند. خلیفة اول، در بازداشتن دخت گرامى پیامبر6 از ارث آن حضرت، به حدیث چهارم استناد مىجست . در این مورد، متن پنجمى نیز هست كه ابوهریره آن را نقل كرده است، ولى چون وضع احادیث وى معلوم است (تا آنجا كه ابوبكر جوهرى، مؤلف كتاب «السقیفهٔ» دربارة این حدیث به غرابت متن آن اعتراف كرده است»[1] از نقل آن خوددارى كرده، به تجزیه و تحلیل چهار حدیث مذكور مىپردازیم:
درباره حدیث نخست، مىتوان گفت؛ كه مقصود این نیست كه پیامبران چیزى از خود به ارث نمىگذارند، بلكه غرض این است كه شأن پیامبران آن نبوده، كه عمر شریف خود را در گردآورى سیم و زر و آب و ملك صرف كنند وبراى وارثان خود ثروتى بگذارند؛ یادگارى که از آنان باقى مىماند طلا و نقر نیست، بلكه همان حكمت و دانش و سنت است . این مطلب غیر این است كه بگوییم اگر پیامبرى عمر خود را در راه هدایت و راهنمایى مردم صرف كرد و با كمال زهد و پیراستگى زندگى نمود، پس از درگذشت او، به حكم اینكه پیامبران چیزى به ارث نمىگذارند، باید فوراً تركة او را از وارثان او گرفت و صدقه داد.
به عبارت روشنتر، هدف حدیث این است كه امّت پیامبران یا وارثان آنان نباید انتظار داشته باشند كه آنان پس ازخود مال و ثروتى به ارث بگذارند، زیرا آنان براى این كار نیامده اند؛ بلكه بر انگیخته شدهاند كه دین و شریعت و علم وحكمت در میان مردم اشاعه دهند و اینها را از خود به یادگار بگذارند. از طریق دانشمندان شیعه حدیثى به این مضمون از امام صادق7 نقل شده است و این گواه بر آن است كه مقصود پیامبر همین بوده است . امام صادق7 میفرماید:
«إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً وَ إِنَّمَا وَرَّثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ».[2]
دانشمندان وارثان پیامبران هستند، زیرا پیامبران درهم و دینارى به ارث نگذاشته اند بلكه (براى مردم) احادیثى رااز احادیث خود به یادگار نهادهاند.
هدف این حدیث و مشابه آن این است كه؛ شأن پیامبران مال اندوزى و ارث گذارى نیست، بلكه شایستة حال آنان این است كه براى امت خود علم و ایمان باقى بگذارند. لذا این تعبیر گواه آن نیست؛ كه اگر پیامبرى چیزى از خود به ارث گذاشت باید آن را از دست وارث او گرفت .
از این بیان روشن مىشود كه مقصود از حدیث دوم و سوم نیز همین است؛ هر چند به صورت كوتاه و مجمل نقل شدهاند. در حقیقت، آنچه پیامبر6 فرموده یك حدیث بیش نبوده است كه در موقع نقل، تصرفى در آن انجام گرفته، به صورت كوتاه نقل شده است .
تا اینجا سه حدیث نخست را به طور صحیح تفسیر كرده، اختلاف آنها را با قرآن مجید، كه حاكى از وارثت فرزندان پیامبران از آنان است، بر طرف ساختیم . مشكل كار، حدیث چهارم است؛ زیرا در آن، توجیه یاد شده جارى نیست و به صراحت مىگوید كه تركة پیامبر یا پیامبران به عنوان ـ صدقه »باید ضبط شود.
اكنون سؤال مىشود؛ كه اگر هدف حدیث این است كه این حكم دربارة تمام پیامبران نافذ و جارى است، در این صورت مضمون آن مخالف قرآن مجید بوده، از اعتبار ساقط خواهد شد و اگر مقصود این است كه این حكم تنها درباره پیامبر اسلام جارى است و تنها او در میان تمام پیامبران چنین خصیصهاى دارد، در این صورت، هر چند با آیات قرآن مباینت و مخالفت كلى ندارد، ولى عمل به این حدیث در برابر آیات متعدد قرآن در خصوص ارث و نحوة تقسیم آن میان وارثان، كه كلى و عمومى است و شامل پیامبر اسلام نیز هست، مشروط بر این است كه حدیث یاد شده آن چنان صحیح و معتبر باشد كه بتوان با آن آیات را تخصیص زد، ولى متأسفانه حدیث یاد شده، كه خلیفة اول بر آن تكیه میكرد، از جهاتى فاقد اعتبار است كه هم اكنون بیان میشود:
1- از میان یاران پیامبر اكرم6، فقط خلیفه اول این حدیث را نقل كرده است و احدى از صحابه، حدیث یاد شده را نقل نكرده است.
اینكه مىگوییم وى در نقل حدیث مزبور منحصر به فرد است گزافه نیست، زیرا این مطلب از مسلمات تاریخ است، تا آنجاكه ابن حجر، این انحصاری بودن را در نقل این حدیث گواه بر اعلمیت او مىگرفته است![3]
آرى، تنها چیزى كه در تاریخ آمده این است كه در نزاعى كه على7 با عباس، دربارة میراث پیامبر داشت[4] عمر در مقام داورى میان آن دو به خبرى كه خلیفه اول نقل كرده استناد جست و در آن جلسه پنج نفر به صحت آن گواهى دادند.[5]
ابن ابى الحدید مىنویسد:
پس از درگذشت پیامبر، ابوبكر در نقل این حدیث، متفرد بود و احدى جز او این حدیث را نقل نكرد. فقط گاهى گفته مىشود كه مالك بن اوس نیز حدیث یاد شده را نقل كرده است. آرى، برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى دادهاند.[6]
بنابراین، آیا صحیح است كه خلیفة وقت، كه خود طرف دعوا بوده است، به حدیثى استشهاد كند كه در آن زمان جز او كسى از آن حدیث اطلاع نداشته است ؟
ممكن است گفته شود كه قاضى در محاكمه مىتواند به علم خود عمل كند و خصومت را با علم و آگاهى شخصى خود فیصله دهد، و چون خلیفه حدیث یاد شده را از خود پیامبر شنیده بوده است، مىتوانسته به علم خود اعتماد كند و آیات مربوط به میراث اولاد را تخصیص بزند، و براساس آن داورى كند. ولى متأسفانه كارهاى ضد و نقیض خلیفه و مردد بودن وى، در دادن فدك و منع مجدد آن (كه شرح مبسوط آن پیشتر آمد)، گواه بر آن است كه وى نسبت به صحت خبر مزبور یقین و اطمینان نداشته است.
بنابراین، چگونه مىتوان گفت كه خلیفه در بازداشتن دخت گرامى پیامبر6 از میراث پدر، به علم خویش عمل كرده و كتاب خدا را با حدیثى كه از پیامبر شنیده بود تخصیص زده است ؟
2 - چنانچه حكم خداوند دربارة تركه پیامبر این بوده است كه اموال او ملى گردد و در مصالح مسلمانان مصرف شود، چرا پیامبر6 این مطلب را به یگانه وارث خود نگفت؟ آیا معقول است كه پیامبر اكرم6 حكم الهى را از دخت گرامى خود كه حكم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟ یا اینكه به او بگوید، ولى او آن را نادیده بگیرد؟
نه، چنین چیزى ممكن نیست . زیرا عصمت پیامبر6 و مصونیت دختر گرامى او از گناه مانع از آن است كه چنین احتمالى دربارة آنان برود. بلكه باید انكار فاطمه3 را گواه بر آن بگیریم كه چنین تشریعى حقیقت نداشته است و حدیث مزبور مخلوق اندیشه كسانى است كه میخاستند، به جهت سیاسى، وارث به حق پیامبر را از حق مشروع او محروم سازند.
3 - اگر حدیثى كه خلیفه نقل كرد به راستى صحیح و استوار بود، پس چرا موضوع فدك، در كشاكش گرایشها و سیاستهاى متضاد قرار گرفت و هر خلیفهاى در دوران حكومت خود به گونهاى با آن رفتار كرد؟ با مراجعه به تاریخ روشن می شود كه فدك در تاریخ خلفا وضع ثابتى نداشت . گاهى آن را به مالكان واقعى آن برمىگرداندند و احیاناً مصادره میكردند، و به هر حال، در هر عصرى به صورت یك مسئلة حساس و بغرنج اسلامى مطرح بود.[7]
چنانكه پیشتر نیز ذكر شد، در دوران خلافت عمر، فدك به على7 و عباس بازگردانیده شد.[8] در دوران خلافت عثمان در تیول مروان قرار گرفت در دوران خلافت معاویه و پس از درگذشت حسن بن على 7 فدك میان سه نفر (مروان، عمرو بن عثمان، یزید بن معاویه) تقسیم شد. سپس در دوران خلافت مروان تماماً در اختیار او قرار گرفت و مروان آن را به فرزند خود عبدالعزیز بخشید و او نیز آن را به فرزند خود عمر هبه كرد. عمر بن عبدالعزیز در دوران زمامدارى خود آن را به فرزندان زهرا3 باز گردانید. وقتى یزید بن عبدالملك زمام امور را به دست گرفت آن را از فرزندان فاطمه3 باز پس گرفت و تا مدتى در خاندان بنى مروان دست به دست مىگشت، تا اینكه خلافت آنان منقرض شد.
در دوران خلافت بنىعباس، فدك از نوسان خاصى برخوردار بود. ابوالعباس سفاح آن را به عبدالله بن حسن بن على7 بازگردانید. ابوجعفر منصور آن را بازگرفت . مهدى عباسى آن را به اولاد فاطمه3 باز گردانید. موسى بن مهدى و برادر او آن را پس گرفتند. تا اینكه خلافت به مأمون رسید و او فدك را باز گردانید. وقتى متوكل خلیفه شد آن رااز مالك واقعى باز گرفت.[9] اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر6 از تركة او حدیث مسلمى بود، فدك هرگز چنین سرنوشت تأسف آورى نداشت .
4- پیامبر گرامى6 غیر از فدك تركة دیگرى هم داشت، ولى فشار خلیفة اول در مجموع تركة پیامبر بر فدك بود. از جمله اموال باقى مانده از رسول اكرم6 خانههاى زنان او بود كه به همان حال در دست آنان باقى ماند و خلیفه متعرض حال آنان نشد و هرگز به سراغ آنان نفرستاد كه وضع خانهها را روشن كنند، تا معلوم شود كه آیا آنها ملك خودپیامبر بوده است یا اینكه آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است .
ابوبكر، نه تنها این تحقیقات را انجام نداد، بلكه براى دفن جنازة خود، در جوار مرقد مطهر پیامبر اكرم6 از دخترخود عایشه اجازه گرفت، زیرا دختر خود را وارث پیامبر مىدانست!
و نه تنها خانههاى زنان پیامبر را مصادره نكرد، بلكه انگشتر و عمامه و شمشیر و مركب و لباسهاى رسول خدا6 را، كه در دست على7 بود، از او باز نگرفت و سخنى از آنها به میان نیاورد.
و ابن ابىالحدید، در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت مىشود كه مىخواهد توجیهى براى آن از خود بتراشد، ولى توجیه وى به اندازهاى سست و بى پایه است كه شایستگى نقل و نقد را ندارد.[10]
آیا محرومیت از ارث، مخصوص دخت پیامبر بود یا شامل تمام وارثان مىشد، یا اینكه اساساً هیچ نوع محرومیتى در كار نبوده و صرفاً انگیزههاى سیاسى فاطمه3 را از تركة او محروم ساخت ؟
5- چنانچه در تشریع اسلامى محرومیت وارثان پیامبر اكرم6 از میراث او، امرى قطعى بود، چرا دخت گرامى پیامبر6 كه به حكم آیة ـ تطهیر»از هر نوع آلودگى مصونیت دارد، در خطابة آتشین خود چنین فرمود:
«یا بن ابى قحافة أَ فِي كِتَابِ اللَّـهِ أَنْ تَرِثَ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثَ أَبِي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيًّا أَ فَعَلَى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتَابَ اللَّـهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ و. . . وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لَا حُظْوَةَ لِي وَ لَا أَرِثَ مِنْ أَبِي وَ لَا رَحِمَ بَيْنَنَا؟ أَ فَخَصَّكُمُ اللَّـهُ بِآيَةٍ أَخْرَجَ أَبِي مِنْهَا أَمْ هَلْ تَقُولُون: إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَيْنِ لَا يَتَوَارَثَانِ؟ ِ أَ وَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِي مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِي وَ ابْنِ عَمِّي؟ فَدُونَكَهَا مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقَاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّـهُ وَ الزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ وَ الْمَوْعِدُ الْقِيَامَةُ وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسَرُ الْـمُبْطِلُونَ».[11] یعنی: «اى پسر ابى قحافه! آیا در كتاب الهى است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم؟ امر عجیبى آوردى! آیاعمداً كتاب خدا را ترك كردید و آن را پشت سر اندختید و تصور كردید كه من از تركة پدرم ارث نمىبرم و پیوند رحمى میان من و او نیست؟ آیا خداوند در این موضوع آیة مخصوصى براى شما نازل كرده و در آن آیه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است، یا اینكه مىگویید پیروان دو كیش از یكدیگر ارث نمىبرند؟ آیا من و پدرم پیرو آیین واحدى نیستیم؟ آیا شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاه ترید؟ بگیر این مركب مهار وزین شده را كه روزرستاخیز با تو روبرو مىشود. پس، چه خوب داورى است خداوند و چه خوب رهبرى است محمد6 میعاد من و تو روز قیامت؛ و روز رستاخیز باطل گرایان، زیانكار مىشوند.»
آیا صحیح است كه با این خطابة آتشین احتمال دهیم كه خبر یاد شده صحیح و استوار بوده است؟ این چگونه تشریعى است كه صرفاً مربوط به دخت گرامى پیامبر6 و پسر عم اوست و آنان خود از آن خبر ندارند و فرد بیگانهاى كه حدیث ارتباطى به او ندارد از آن آگاه است ؟!
در پایان این بحث نكاتى را یادآور مىشویم :
الف) نزاع دخت گرامى پیامبر6 با حاكم وقت درباره چهار چیز بود:
1 ـ میراث پیامبر اكرم6.
2 ـ فدك، كه پیامبر در دوران حیات خود آن را به او بخشیده بود و در زبان عرب به آن «نحله» میگویند.
3 ـ سهم ذوى القربى، كه در سورة انفال آیة 41 وارد شده است .
4 ـ حكومت و ولایت .
در خطابة حضرت زهرا3 و احتجاجات او به این امور چهارگانه اشاره شده است . از این رو، گاهى لفظ میراث و گاه لفظ «نحله» به كار برده است . ابن ابى الحدید به طور گسترده در این موضوع بحث كرده است.[12]
ب) برخى از دانشمندان شیعه مانند مرحوم سید مرتضى; حدیث «لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ»را به گونهاى تفسیركردهاند كه با ارث بردن دخت پیامبر6 منافاتى ندارد. ایشان مىگویند كه لفظ «نورت» به صیغة معلوم است و «ما»ى موصول، مفعول آن است و لفظ «صدقه»، به جهت حال یا تمیز بودن، منصوب است. در این صورت، معنى این حدیث چنین مىشود: آنچه كه به عنوان صدقه باقى مىگذاریم به ارث نمىنهیم.
ناگفته پیداست كه چیزى كه در زمان حیات پیامبر6 رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نیست و این مطلب غیر آن است كه بگوییم پیامبراكرم6 هرگز از خود چیزى را به ارث نمىگذارد.
اما این تفسیر خالى از اشكال نیست، زیرا این مطلب اختصاص به پیامبر6 ندارد، بلكه هر فرد مسلمان كه مالى را در حال حیات خود وقف یا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمىگیرد و هرگز به اولاد او نمىرسد، خواه پیامبر باشد خواه یك شخص عادى.
ج) مجموع سخنان دخت گرامى پیامبر6 چه در خطابه آتشین آن حضرت و چه در مذاكرات او با خلیفه وقت، مىرساند كه فاطمه3 از وضع موجود سخت ناراحت بوده است و بر مخالفان خود خشمگین، و تا جان در بدن داشته از آنان راضى نشده است.
[1] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 220.
[2] . مقدمه معالم، ص 1، به نقل از كلینی;.
[3] . صواعق، ص 19.
[4] . نزاع علی7 با عباس به شكلی كه در كتابهای اهل تسنن نقل شده از طرف محققان شیعه مردود است.
[5] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 229 و صواعق، ص 21.
[6] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 227.
[7] . برای آگاهی از این كشاكشها و مدارك آنها به كتاب الغدیر (ج 7، ص 159 تا 196 ط نجف) مراجعه فرمایید.
[8] . این قسمت با آنچه كه امام علیه السلام در نامهای كه به عثمان بن حنیف نوشته سازگار نیست. در آنجا مینویسد: «كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّـهُ». یعنی: از آنچه كه آسمان بر آنها سایه انداخته بود تنها «فدك» در اختیار ما بود. گروهی بر آن حرص ورزیدند و گروه دیگر از آن صرف نظر كردند؛ و چه خوب حكم و داوری است خدا.
[9] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، صص 217 ـ 216.
[10] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 261.
[11] . احتجاج طبرسی، ج 1، صص 139 ـ 138 ط نجف؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 251.
[12] . در ج 16 ص 230شرح خود بر نهج البلاغه.