در مورد هجرت به حبشه؛ تنها به اين نکته از زبان جعفر بن ابي طالب اشاره ميکنيم؛ که در برابر نجاشي گفت: زماني که شمار مسلمانان افزايش يافت و ايمان آوردن به اسلام آشکار شد و شماري از قبايل به شکنجه و زنداني کردن مسلمانان خود پرداختند، تا آنان را از دينشان باز گردانند، رسول خدا6 به آنان فرمود: در زمين پراکنده شويد. سؤال کردند به کجا؟ فرمود: به حبشه.[1]
ابناسحاق، نيز نگراني پيامبر6 را از امکان باز گرداندن مسلمانان به دين جاهليت يادآور ميشود و بر اين نکته تاکيد ميکند که هدف پيامبر6 نجات مؤمنان از تغيير دين(فتنه) بود.
رسول خدا6 شاهد بود که خود، با حمايت خداوند و عمويش از آزار مشرکان در امان است اما يارانش گرفتارند، و او توان دفاع از آنان را ندارد پس به آنان گفت به حبشه بروند و آنان نيز از ترس فتنه و براي مهاجرت به سوي خدا6 و حفظ دين به حبشه رفتند.[2] و صاحب انساب الاشراف مينويسد: رسول خدا6 اين گونه دعا فرمود: خدايا هجرت اصحاب من را پذيرا باش و آنان را به جاهليتشان باز نگردان.[3]
بازگشت اين مهاجران تدريجي بود. عدهاي به مکه و گروهي نيز پس از هجرت به مدينه، به اين شهر آمدند. و آخرين گروهها در سال هفتم هجرت وارد مدينه شدند.[4]
به هر حال بعد از اين رويداد، قريش بر شدت فشار خود افزودند و تا آن جا پيش رفتند که در سال هفتم بعثت به طور جدي خواستار قتل پيامبر6 شدند. در تاريخ به نقل از قطان ميخوانيم:
زماني که قريش دريافتند تلاشهاي آنان در محدود کردن رسول خدا6 ناموفق بوده است، در صدد بر آمدند تا حضرت را به قتل برسانند. اين کار زماني مقدور بود که ابوطالب رئيس بني هاشم راضي باشد تا بعدها کار به جنگ بي پايان قبيلهاي نرسد. آنها از ابوطالب خواستند تا ديه قتل پيامبر6 را دو برابر دريافت کند و فردي غير قريش او را بکشد.[5] ابوطالب به شدت با اين درخواست مخالفت کرد و از بنيعبدالمطلب خواست؛ تا داخل شعب شوند و از جان رسول خدا دفاع کنند. همگي سخن او را قبول کردند و داخل شعب شدند. در اين وقت قريش نيز تصميم گرفتند پيوندهاي خانوادگي و اقتصادي و . . . خود را با آنان قطع کنند و پيمان نامهاي هم نوشتند.[6]
حضور مسلمانان در شعب سه سال طول کشيد. آنان سرانجام در سال دهم بعثت از محاصره رهايي يافتند. اين امر خود ميتوانست براي مسلمانان پيروزي مهمي به حساب آيد. اين که مشرکان به رغم پيمانهاي خود مبني بر ادامه محاصره تا تسليم پيامبر6 براي قتل، از تصميم خود دست بر داشتند، نوعي رسميت بخشيدن به مسلمانان بود و ميتوانست موقعيت آنان را تثبيت کند. به همين خاطر قاضي عبد الجبار از اين واقعه (پايان محاصره) به عنوان يک پيروزي بزرگ ياد ميکند.[7]
اما اندکي پس از آن، در اول ذيقعده سال دهم ابوطالب و سي و پنج روز بعد از آن خديجه7 در گذشتند. اين دو حادثه موجب شد که پايههاي حمايت قبيلهاي پيامبر6 درهم بشکند و به جاي تثبيت موقعيت مسلمانان، اوضاع از آن چه بود نيز بدتر شود. در اين جا بود که پيامبر6 به فکر پايگاه جديدي براي اسلام افتاد و آن هجرتي ديگر بود.
[1] . الطبقات الکبری، ج 1، ص 204؛ دلایل النبوه بیهقی، ج 2، ص 301
[2] . سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
[3] . انساب الاشراف، ج 1، ص 222
[4] . الطبقات الکبری، ج 1، ص 207
[5] . الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ص 27
[6] . دلایل النبوهٔ، ج 2، ص 312
[7] . تثبیت دلایل النبوهٔ، ص 363