borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد نهم»
بررسی ویژگی‌‌ها و آثار حق و باطل در آیات قرآن

قرآن در بیان ویژگی‌‌ها و آثار حق و باطل، از شیوه‌‌های گوناگون استفاده کرده از نظر قرآن، انسان به طور طبیعی و فطری حق خواه است و گرایش به حق دارد، زیرا کمال گرایی و نقص گریزی در انسان، فطری و طبیعی است و از آن جایی که کمال تنها در حق یافت می‌شود و باطل جز نقص نیست، به حق گرایش دارد و از باطل گریزان است. با این همه به سبب علل و عوامل درونی و بیرونی چون اشتباه در تطبیق و تغییر ماهیت و تغییر چهره دادن باطل و مانند آن، انسان ناتوان از شناخت حق از باطل شده و به سوی باطل، به قصد حق گرایش می‌یابد.

البته انسان‌هایی که فطرت و طبیعت سالم و خدادادی خویش را از دست داده‌‌اند، به سبب این که دچار بیمار دلی و سنگ دلی شده اند و ماهیت خود را دستخوش تغییر جدی ساخته‌‌اند، ناتوان از درک حق و باطل بوده و کمال و نقص را نمی‌‌شناسند و حتی به سوی باطل گرایش می‌‌یابند و آن را با تمام وجود می‌‌جویند. شاید داستان مولانای بلخی در مثنوی، بیانگر این تغییر شخصیت و ماهیت انسان و از دست دادن فطرت باشد.

مولوی در داستانی از تغییر این ماهیت و ذائقه سخن می‌‌گوید. در این داستان این معنا و مفهوم مورد تأکید است که انسان در آغاز بر فطرت پاک و سالم آفریده شده و در مقام اعتدال و استواست و از این رو به طور طبیعی گرایش به زیبایی‌‌ها و حقایق به عنوان یک امر کمالی دارد؛ ولی اندک اندک به سبب وسوسه‌‌های بیرونی شیطان و ابلیس و هواها و خواسته‌‌های درونی نفس انسانی، از فطرت خویش دور می‌شود و به دام ولایت شیطان می‌‌افتد. به گونه‌ای که فرهنگ و ارزش‌‌های شیطانی برای او اصالت می‌یابد. و باطل به جای حق و نقص به جای کمال می‌‌نشیند؛ زیرا فطرت و طبیعت چنین افرادی در یک فرآیند زمانی تغییر یافته و هویت و ماهیت جدیدی پیدا کرده است.

در این میان، آمیختگی حق و باطل و شبهاتی که از راه این آمیختگی پدید می‌‌آید، امر را بر توده‌‌های مردم دشوار می‌کند و جالب این که انسان بیماردل و سنگدل، در تعبیر قرآنی، حتی اگر از شبهه بودن آن آگاه باشد، به سوی باطل گرایش یافته است. مولوی در داستان مرد دباغ، آورده است؛ که چگونه مرد دباغ که عمری در میان راسته دباغان در میان دود و دم پوست‌های دباغی بوده، در بازار عطر فروشان، از بوی خوش عطر غش می‌کند و بیهوش می‌شود و هر چه عطاران بر او عطر می‌‌پاشند فایده و سودی نمی‌‌بخشد، تا این که شخصی او را شناخته، از بازار دباغان، چرمی بدبو را در کنار بینی او می‌گیرد و او به هوش می‌‌آید.

کسانی که گرفتار شبهات می‌‌‌شوند و در نهایت در ولایت شیطان می‌‌روند و تغییر ماهیت می‌دهند و باطل برای ایشان جای حق می‌‌نشیند و این گونه فطرت سالم خود را از دست می‌دهند، دیگر عطر کلام وحی و حقایق آسمانی و هنجارهای زیبای اجتماعی و اخلاقی و دیگر امور کمالی و ضد نقص، حال ایشان را به هم می‌‌زند.

از این رو خداوند در توصیف این افراد می‌‌فرماید؛ که هر آیه‌ای که برای مؤمنان عامل رشد و بالندگی و هدایت است برای این مردمان عامل گمراهی و ضلالت می‌شود و بیش از پیش در آن غوطه‌ور می‌‌شوند؛ چون کمال و حق به مزاج و ذائقه ایشان خوش نمی‌‌آید و سخنان یاوه و بیهوده و رفتارهای زشت و زننده، آنان را خوشحال می‌کند.

اصولا؛ کسانی که بیمار دل و سنگ دل شده اند و ماهیت انسانی و فطرت پاک و طبیعی خود را از دست داده‌‌اند، دوست می‌‌دارند که شبهه آفرینی کنند، زیرا با آمیختگی حق و باطل می‌‌توانند دیگران را نیز به سوی باطل خویش بکشانند و آنان را با خود همراه سازند. چنین بیمار دلانی در اهل کتاب، با آمیختن حق و باطل و ارایه آن به جای حق می‌‌کوشیدند به باطل خویش بها و ارزش دهند و به مقاصد باطل خود دست یابند.[1]

از ویژگی‌‌های حق؛ سودمندی، پایایی و مانایی و اصلاح کنندگی است؛ زیرا حق، امری صالح است و افزون بر صالح بودن و دوری از فساد و تباهی موجب اصلاحات نیز می‌شود. این در حالی است که باطل؛ بر فساد و تباهی استوار است و هر چیزی را نیز به افساد و تباهی می‌‌کشاند.

«[همو که] از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه‏هایى به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مى‏گدازند هم نظیر آن کفى برمى‏آید خداوند حق و باطل را چنین مثل مى‏زند اما کف بیرون افتاده از میان مى‏رود ولى آنچه به مردم سود مى‏رساند در زمین [باقى] مى‏ماند خداوند مثلها را چنین مى‏زند».[2]

حق، بصیرت زاست در حالی که باطل، آدمی را دچار جهل و نادانی می‌کند و پرده بر دیدگان می‌‌افکند تا حقایق را نبیند. در آیات 58 و 59 روم بیان می‌کند که دل‌های کافران به سبب بدرفتاری و بدذاتی ایشان، مهر شده و دیگر نمی‌‌توانند حق را از باطل تشخیص دهند بلکه حتی اگر تشخیص دادند به سوی باطل گرایش می‌‌یابند.

«و به راستى در این قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آوردیم و چون براى ایشان آیه ‏اى بیاورى آنان که کفر ورزیده‏ اند حتما خواهند گفت ‏شما جز بر باطل نیستید. این‌گونه خدا بر دل‌هاى کسانى که نمى‏دانند مهر مى‏نهد».[3]

در حقیقت از آثار طبیعی باطل گرایی انسان، مهر شدن دل‌ها و عدم توانایی از درک حقایق و تشخیص آن می‌باشد، که نتیجه آن فرو رفتن بیش از پیش، در تباهی و هلاکت جاودانه است. همین باطل گرایی و کفر مردم است که قدرت تشخیص را از آنان می‌گیرد و حقایق را اموری موهوم می‌‌انگارند در حالی که باطلِ خود را امری حق جلوه می‌دهند و به عنوان حق به سوی آن می‌‌روند[4] این همان تغییر ماهیتی است که در داستان دباغ مولوی بیان می‌کند.

خداوند در آیه 11 سوره بقره تبیین می‌کند؛ که تغییر ماهیت، در یک فرآیند غلط و باطل، در سایه کفر و نفاق، موجب می‌شود که شخص، بی آن که احساس کند که به سوی باطل می‌‌‌رود، افساد و کارهای فاسد کننده خود را، از امور اصلاحی دانسته و خود را نیز مصلح می‌‌شمارد. به سخن دیگر، تغییر ذائقه و ادراک، در این افراد موجب می‌شود تا باطل را جای حق ببینند و افساد را اصلاح بدانند و حتی بر این اساس؛ مردم حق جو و حقیقت طلب را، نادان و گمراه بشمارند و آنان را به تمسخر بگیرند[5]

«و چون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید مى‏گویند ما خود اصلاحگریم (11) بهوش باشید که آنان فسادگرانند لیکن نمى‏فهمند (12) و چون به آنان گفته شود همان گونه که مردم ایمان آوردند شما هم ایمان بیاورید مى‏گویند آیا همان گونه که کم خردان ایمان آورده‏ اند ایمان بیاوریم هشدار که آنان همان کم‏خردانند ولى نمى‏دانند (13) و چون با کسانى که ایمان آورده‏اند برخورد کنند مى‏گویند ایمان آوردیم و چون با شیطانهاى خود خلوت کنند مى‏گویند در حقیقت ما با شماییم ما فقط [آنان را] ریشخند مى‏کنیم (14). خدا [است که] ریشخندشان مى‏کند و آنان را در طغیانشان فرو مى‏گذارد تا سرگردان شوند(15)».[6]

حق، اصولا چیزی جز راستی و صداقت نیست، همان طور که باطل نیز چیزی جز دروغ و کذب نمی‌‌باشد. این گونه است که اهل باطل همواره بر دروغگویی پافشاری دارند و در رفتار و کردارشان، صداقت و وفاداری و راستگویی دیده نمی‌شود. این در حالی است که دیگران را به دروغ متهم می‌‌سازند و خود را اهل صداقت و راستی و راستگویی می‌‌‌دانند.

خداوند در آیه 55 قصص، اهل باطل را افرادی جاهل و بیهوده گو می‌‌شمارد و بر این نکته تأکید می‌‌ورزد؛ که ایشان لغو و بیهوده گویی را در حالی به اهل حق و مومنان نسبت می‌دهند که خود در آن غرقه هستند.

از نظر مومنان نیز بیهوده گویی و شنیدن آن، امری است که تنها انسان‌های جاهل و بی خرد از آن پیروی می‌کنند. در این آیه، جاهل در حقیقت در برابر عقل و خرد قرار گرفته است نه در برابر نادانی و فقدان علم؛ بنابراین رفتاری که بی خردان انجام می‌دهند، رفتاری همراه با بیهودگی و لغو در شنیدن و گفتن است که عمل اهل باطل می‌باشد.

از نگاه قرآن، پذیرش توحید، عین حق جویی و حق خواهی است و در مقابل، کفر و شرک چیزی جز باطل گرایی نمی‌‌‌باشد. از این رو خداوند اهل شرک را اهل باطل معرفی می‌کند[7] و در 7 و 8 انفال خبر از میان رفتن باطل در نهایت می‌دهد که همان بطلان شرک و کفر می‌باشد:

و [به یاد آورید] هنگامى را که خدا یکى از دو دسته [کاروان تجارتى قریش یا سپاه ابوسفیان] را به شما وعده داد که از آن شما باشد و شما دوست داشتید که دسته بى‏سلاح براى شما باشد و[لى] خدا مى‏خواست‏حق [= اسلام] را با کلمات خود ثابت و کافران را ریشه‏کن کند تا حق را ثابت و باطل را نابود گرداند هر چند بزهکاران خوش نداشته باشند»[8]

از نظر قرآن کردارهایی چون تجاوزگری (اعراف 33)، جادوگری و سحر (اعراف 117 - 118) حرام خواری (بقره 188) رشوه گیری و رشوه دادن (همان) حتی کار خیر چون صدقه دادن همراه با اذیت و منت (بقره 264) صدقه ریایی و هر کار ریایی (همان) دنیاطلبی به جای آخرت طلبی (هود 15 - 16) گوش دادن به غنا و موسیقی لهوی و لغو (حج 30 لقمان6 کافی ج 6 ص 431)، غلو در دین (مائده 77) و کشتن بی گناهان به ویژه پیامبران و مصلحان (بقره 61) از جمله امور باطلی است که انسان باید از آن‌‌ها پرهیز کند. اصولا هر امر ناهنجار و زشت و پلید عقلی و عقلایی و شرعی، از امور باطلی است که لازم است آن را ترک کرد و در مقابل هر امر هنجاری، عقلانی و عقلایی و شرعی از امور حق است که نتیجه آن در دنیا و آخرت، آرامش و آسایش است. اگر آدمی امری را تجربه کرد که وی را دچار تردید و سرگردانی کند و از محبت و مهر مردم باز دارد و آخرت را از یاد ببرد باید در حق بودن آن شک کرد و ترک آن را بهتر از انجام آن دانست.

 


[1] . سوره بقره، آيه 42. سوره آل عمران، آيه 71.

[2]. سوره رعد، آیه 17 .

[3]. سوره روم، آیه 58 و 59.

[4] . سوره روم، آيه 58.

[5] . بقره13 تا 15.

[6] . سوره بقره، آیات 11 تا 15 .

[7] . سوره اعراف، آیه 173 .

[8]. سوره انفال، آیه 7 و 8 .

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: