فقال ابوبکر:
صَدَقَ اللَّـهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتِ ابْنَتُهُ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ وَ مَوْطِنُ الْهُدَى وَ الرَّحْمَةِ وَ رُكْنُ الدِّينِ وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ لَا أُبَعِّدُ صَوَابَكِ وَ لَا أُنْكِرُ خِطَابَكِ هَؤُلَاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَكِ قَلَّدُونِي مَا تَقَلَّدْتُ- وَ بِاتِّفَاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ مَا أَخَذْتُ غَيْرَ مُكَابِرٍ وَ لَا مُسْتَبِدٍّ وَ لَا مُسْتَأْثِرٍ وَ هُمْ بِذَلِكِ شُهُودٌ
ابوبکر گفت: «خدا و پيامبرش راست گفته، و دختر او نيز، که معدن حکمت و جايگاه هدايت و رحمت، و رکن دين و سرچشمه حجت و دليل ميباشد و راست ميگويد، سخن حقّت را دور نيفکنده و گفتارت را انکار نميکنم، اين مسلمانان بين من و تو حاکم هستند، و آنان اين حکومت را به من سپردند، و به تصميم آنها اين منصب را پذيرفتم، نه متکبّر بوده و نه مستبدّ به رأي هستم، و نه چيزي را براي خود برداشتهام، و اينان همگي گواه و شاهدند.»
چگونه میشود با مطالبی كه بين حضرت3 و ابوبكر مبادله شد اين جمله را معنا كرد.
امّا گفتۀ الهی را حضرت3 مطرح كرد و آن اين كه فرزندان انبياء، از انبياء ارث میبرند و به طور كلّی منسوبين مؤمنين از يكديگر ارث میبرند و امّا؛ آنچه را ابوبكر، به پيغمبر6 نسبت داد، حديثی بود كه فرزندان انبياء از انبياء ارث نمیبرند و امّا؛ آنچه حضرت3 گفت همان چيزی بود كه در كتاب اللّه يعنی قرآن بود. حال چطور ابوبكر میگويد؛ هم خدا راست گفت، هم پيغمبر6، و هم حضرت زهرا3؟ چون اگر خداوند راست میگويد كه فرزندان انبياء ارث میبرند. پس طبق نقل ابوبكر در آن حديث مجعول، پيغمبر6 نعوذ باللّه دروغ گفته كه فرزندان انبياء ارث نمیبرند، و اگر آنچه را كه ابوبكر از پيغمبر6 نقل كرده است، راست است، پس كتاب خدا نعوذ باللّه دروغ است و اگر حضرت زهرا3 كه فرموده؛ من هم ارث میبرم راست گفته پس آنچه ابوبكر به پيغمبر نسبت داده دروغ است.
بنابراين در هر صورت ثابت میشود كه اين ابوبكر است كه دروغ میگويد نه خداوند و نه پيغمبر6 و نه حضرت زهرا3. و از جمله همين جملۀ ابوبكر كه میگويد «صَدَقَ اللَّـهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتِ ابْنَتُهُ» دروغ است. چون اجزای آن بنا بر ادعاهای خود ابوبكر با هم سازگار نيستند پس معلوم میشود ابوبكر به همين جملۀ خودش هم باور نداشته و دروغ گفته است.
دقت كنيد؛ اولاً ابوبكر باز هم نمیتواند كوچكترين خدشهای به شخصيت و سخنان حضرت3 وارد كند، زيرا شخصيت حضرت زهرا3 آن قدر عظيم بود كه كسی جرأت نداشت او را انكار كند، از طرفی هم ابوبكر گير كرده كه چه كار كند؟ نه میتواند به صراحت منكر قرآن شود نه میتواند جواب استدلالهای حضرت3 را بدهد. بنابراين سعی میكند راه گريزی پيدا كند و میگويد:
* ِ هَؤُلَاءِ الْـمُسْلِمُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَكِ قَلَّدُونِي مَا تَقَلَّدْتُ- وَ بِاتِّفَاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ مَا أَخَذْتُ غَيْرَ مُكَابِرٍ وَ لَا مُسْتَبِدٍّ وَ لَا مُسْتَأْثِرٍ وَ هُمْ بِذَلِكِ شُهُود
ابوبكر میگويد: اين مسلمانها حَكَم باشند بين من و تو، و شاهد ميان ما باشند. اينها آمدند قلادۀ خلافت را به گردن من افكندند. و با اتّفاق مردم گرفتم آنچه را گرفتم، نه از روی خودبزرگبينی و تكبّر و استبداد و حبّ جاه و هوای نفس و مقدّم داشتن خود بر ديگران و خود اين مردم هم بر اين مطلب شاهدند. در اينجا دو نكته قابل تأمل است:
اوّل ـ بحث ابوبکر با حضرت زهرا3 در مورد فدک بود. اجماع مسلمين هم که در مورد غصب فدک نبود، پس ابوبکر در واقع ميگويد: مسلمين در خلافت من اجماع کردند، پيغمبر هم گفته است هر کس خليفه است بايد اموال خليفة بعدي را در دست بگيرد، پس من هم فدک را گرفتم. و لذا اجماع مسلمين در مسئلة خلافت را، با واسطه قرار دادن آن حديث مجعول به مسئلة فدک سرايت داده و با يک استدلال ظاهري غصب فدک را به اجماع مسلمين نسبت داده است. در حالي که همان حديث که واسطه در اين استدلال است مورد انکار حضرت زهرا3 قرار گرفت و اين نتيجهگيري ابوبکر خود مغلطهاي بيش نيست.
دوّم ـ در اينجا باز هم ابوبکر، به اصطلاح، ميان دعوا نرخ تعيين ميکند و ميخواهد پاية خلافت خودش را محکم کند. در اين عبارت ابوبکر سعي ميکند به آن جملة حضرت زهرا3 که از آية سورة يوسف استفاده کرد و گفت: ﴿بلّ سَوَّلتْ لَکُم أنْفُسَکُمْ﴾؛ يعني نفستان شما را گمراه کرد پاسخ دهد، لذا ميگويد؛ من که دنبال جاه طلبي نبودم، اين مردم خلافت را گردن من گذاشتند و من با نظر و اتفاق آنان فدک يا خلافت را گرفتم.
در اينجا او از روشي استفاده ميکند که امروز هم رايج است، يعني گاه بعضي ميخواهند خلاف حکم خدا و حکم کتاب خدا عمل کنند به اصطلاح امروزي توپ را از زمين خود خارج ميکنند و به زمين مردم مياندازند و ميگويند مردم اين طور خواستند يا رأي مردم بود. ما بر اساس دمکراسي عمل کرديم و مردم هم رأي دادند که خلاف حکم خدا اجرا شود!
اينجا هم ابوبکر ميگويد؛ من قبول دارم سخنان تو همه درست است، امّا چون مردم از من خواستند و حکومت را گردن من گذاشتند، من هم عمل کردم. البته اين حرف او هم صادقانه نيست زيرا مردم هرگز رأي به او ندادند بلکه فقط پنج نفر در سقيفه جمع شدند و در مورد همه چيز تصميمگيري کردند بعد هم با تهديد و تطميع و. . . از مردم بيعت گرفتند.
دقت کنيد، ابوبکر پاي مردم را به دروغ به وسط کشيد. امّا بر فرض که همة مردم هم گفته باشند، آدمي بايد به حُکم خدا عمل کند نه به حُکم مردم. در يک جمله بايد گفت زهرا3 خداسالاري را مطرح ميکند و ابوبکر مردمسالاري را، زهرا3 خدا محوري و آيات و نص صريح قرآن را مطرح ميکند و ابوبکر مردم محوري را.[1]
[1] . نقل از حضرت آیهٔ الله آقا مجتبی تهرانی.