یکی از وظایف سنگین انسان، بودن به یاد گذشتگان و رفتگان است. انسانها تا وقتی در این دنیا زندگی میکنند، میتوانند برای رفتگان خود، خیرات و مبرّات بفرستند. کار نیک زندهها، موجب نجات مردگان است و در نتیجه، دعای خیر آنها را برای انسان به همراه دارد. این یادآوری و به فکر بودن، برای همه فرزندان نسبت به والدین و خویشان، لازم و ضروری است. مثلاً اگر کسی از دنیا برود که نعوذ بالله حقّ النّاس یا ظلمی بر گردن داشته باشد، فرزندان و بازماندان او موظّفند که آن حق را ادا کنند. مردگان از زندگان توقّع دارند و باید به یاد آنها بود.
مرحوم محدث قمّی، در آخر کتاب شریف مفاتیح الجنان میفرماید: خواب شخصیّت بزرگی را دیدم، او گفت: شما را به خدا، لاأقل این استخوانهایی که پیش گربه و سگها میاندازید، به یاد ما و برای ما بیندازید. هر کس به هر اندازه میتواند باید به خلق خدا خدمت کند و به سادگی از کنار کمک به دیگران، رد نشود. حتّی در برخی اخبار و روایات نقل شده است: فردی به خاطر آزار یک گربه و گرسنگی و تشنگی دادن به او، جهنّمی شد و دیگری به خاطر آب دادن به یک سگ تشنه، لایق بهشت گردید.
حقّالنّاس؛ مالی یا آبرویی؛ بسیار حائز اهمیّت است و روایات فراوانی راجع به آن وجود دارد. اهمیّت و حسّاسیّت حقّ النّاس به قدری است که حتی افکاری که شبهه حقّ النّاس دارد نیز در برزخ انسان را معذّب خواهد کرد. در روایتی آمده است: یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمیکرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مومن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است.
وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید. هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سؤال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد.
ـ نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد ـ البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر، خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم![1] همین که قاضی در دل، بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است.
[1] . الکافی، ج 7، ص 410