borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد نهم»
انسيهٔ الحوراء

خداي را نتوان ديد جز به چشم رسول

 

رسول را نبود نور چشم، غير بتول

اگر بتول به چشم رسول نور نبود

 

نديده بود خدا را کسي به چشم رسول

بلي به ديده بود نور علت ديدن

 

محال باشد تفکيک علت از معلول

نتيجه‌اي که مرا زين قضيه منظور است

 

رواست اينکه به موضوع پي برد محمول[1]

سپس بيايد از نور ديده‌ي احمد

 

خداي را نظر آري به ديدگاه عقول

اگر معاينه خواهي جمال حق ديدن

 

به مهر فاطمه مرات دل نما مصقول[2]

مگر به نور سپهر رسالت اختر بار

 

که بود زهره زهرا چو خور به چرخ رسول

حجاب بي بصري از نظر برافکن دور

 

کز آفتاب فروزان، کند نجوم افول

اگر شفيعه محشر نباشد او بَرِ خلق

 

شفاعت احدي نيست نزد حق مقبول

عُصات[3] را نه اگر عفو او بگيرد دست

 

به قيد عصيان باشند تا ابد مغلول[4]

وسيله‌اي که به دست است ذيل چادر اوست

 

ز وصله‌‌اش به دل پاره حق کنيم وصول

قيام او به قيامت، قيامت دگر است

 

که نيست کس را بي اذن او خروج و دخول

همه سلامت نفس آرزو کنند مگر

 

مراد خلق رسد از رضاي او به حصول

تبارک الله اي فر خجسته مولودي

 

که هست گوهر پاکت به نه صدف محمول[5]

غرض وجود تو بوده است خلقت حوا

 

وگرنه کشته آدم نداشتي محصول

به مرسلين اگر از حق وسيله شد ارسال

 

درود حق به تو اندر صحيفه شد مرسول

نبي ندانمت اما به رتبه همچو نبي

 

ذوات اشيا بر طاعتت بود مجبول[6]

اگر مشيمه[7] عصمت تو را خلف مي‌داشت

 

خلافت از پس احمد بدي تو را موکول

از آن به صورت انسيه[8] حق تو را پرورد

 

که شبه کس نکند مر تو را به جاي رسول

اگر مقام رسالت جواز داشت نساء

 

تو را به حکم وجود از خدا شدي مبذول

هر آنچه از حق بر انبيا بود شامل

 

بدان عطيه وجود تو نيز شد مشمول

به پاک ذاتي تو خواست حق که بستايد

 

وثاقت آيه تطهير يافت شان نزول

مکونات وجوديّه زوج ترکيب‌اند[9]

 

وجود تو به بساطت نمود جفت قبول

تو را گرفت و جهان را طلاق گفت علي

 

از آن شده است جهان بر هلاکت تو عجول

به يک دو روزه عمر، آن قدر کشيدي رنج

 

که بوده‌اي به جهان از حيات خويش ملول

به دستبوسيِ تو آسمان شده دست آس

 

که تا به خدمت تو خويش را کند مشغول

ز دور باش عفاف تو چشم دشمن کور

 

که بر جذاب تو در احتجاج بود فضول

تو را سزد که کني حکم بر زمان و زمين

 

چه جاي آن که بري داوري به نزد جهول

جزاي آنکه تو را غصب حق شد از فدکي[10]

 

خدات هر دو جهان را ز لطف داده تبول

همين بس است ز بي اعتباري دنيا

 

که حق حق نشود ثابت از گواه عدول

نکاست قدر تو از آنکه خواست منکوبت

 

ز کردگار به کردار خود شد او مخذول

اگر نبود قضا از رضاي تو مأمور

 

قدر به حکم تو از کار کرديش معزول

غرض مدايح تو در خور رهي نبود

 

فضولي است کند وصفِ فاضل، از مفضول

به کحل[11] مدحت تو ديده عروس سخن

 

ز کلک غافل آگاه دل، شده مکحول[12]

«غافل مازندراني»



[1] . موضوع و محمول: مبتدا و خبر، منطقيان مبتدا را (موضوع) و خبر، را (محمول) گويند.

[2] . مرات دل نما مصقول: آيينه دل را زدوده و پاک و صيقلي کن.

[3] . عصات (= عصاهٔ = جمع عاصي) گنهکاران.

[4] . مغلول: غل و طوق عذاب در گردن افتاده.

[5] . اشاره است به افلاک نه گانه.

[6] . مجبول: آفريده شده و طبعي و جبلت کرده شده (غياث).

[7] . مشيمه: پوست نازکي که بچه طي دوران رحم در آن پيچيده مي‌باشد (نفيسي).

[8] . انسیه: (یا انسيه حوراء) يکي از القاب حضرت زهرا3 که ناظر است به حديث نبوي: خلقت فاطمة حوراء انسيه لا انسيه؛ فاطمه زهرا3 انساني است فرشته سيرت. (بحار الانوار، ج 43، ص 18، چاپ جديد تهران، 1362 ش).

[9] . اشاره است به اينکه در جهان از هر چيزي زوج (نر و ماده) آفريده شده است. آيات قرآن در چند جا برين امر دلالت دارد از جمله: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ». (آيه‌ي 9) از سوره‌ي ذاريات).

[10] . رک: 4 / 3.

[11] . کحل: سرمه. مکحول: سرمه سا، سرمه کشيده.

[12] . سرمه کشيده.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: