نزاعهاي صد و بيست ساله، مردم يثرب را خسته کرده بود. مطالعه جنگ بغاث، که يکي از جنگهاي يثربيان است، چهره بحراني آن سامان را نشان ميدهد. در اين جنگ که اوسيها در آغاز شکست خوردند و به سوي نجد گريختند، خزرجيها به سرزنش آنان پرداختند. به همين دليل رئيس اوسيها، نيزهاش را در ران خود فرو برد و از اسب افتاد و فرياد زد به خدا سوگند از جاي خود برنميخيزم تا اين که کشته شوم. به اين ترتيب اوسيها روحيه تازهاي يافتند و اين بار آنان پيروز شدند.
بعد از آن جنگها و صلحهاي پياپي ميان آنان بر قرار بود و هر دو طرف از اين وضع خسته شده بودند. آنها سرانجام به اين نتيجه رسيده بودند که از عبدالله ابن ابي، يکي از اشراف خزرج که در جنگ شرکت نکرده بود، بخواهند تا ميانشان صلح بر قرار کند و هر دو قبيله را از اين وضعيت برهاند. آنان حتي تاج اميري هم براي او حاضر کرده بودند که در همين زمان موضوع دعوت پيامبر6 پيش آمد و آنان رو به پيامبر6 آوردند. به روايتي از عايشه، روز بغاث روزي بود که؛ خداوند آن را درآمدي براي رسول خود قرار داد. وقتي آن حضرت وارد مدينه شد، سران آنها متفرق، کشته يا زخمي شده بودند و اين در آمدي براي ورود اسلام بود.[1]
[1] . السیرهٔ النبویهٔ، ابن هشام، ج 2، ص 429 و دلایل النبوهٔ، بیهقی، ج 2، ص 434.