«حق» در لغت به معناى ثابت و استوار و پاى برجاست و «باطل» در نقطه مقابل آن قرار دارد. هر فکر و اندیشه و طرح علمى و فلسفى و اخلاقى که با خارج از اندیشه وفق دهد و از یک واقعیت خارج از محیط فکر حکایت کند، طبعاً چنین اندیشهاى حق و استوار خواهد بود؛ چون این فکر از واقعیت ثابت و استوار حکایت مىکند، از این نظر بر اثر حقانیت و ثبات واقعیت، خود فکر نیز ثابت و پاى بر جا خواهد بود؛ ولى هر نوع اندیشه و طرحى که به واقعیتى منهاى محیط اندیشه متکى نباشد بر اثر نداشتن تکیهگاهى ثابت و استوار، خود به خود باطل و پوچ و غیر پایدار خواهد بود.
نشانههاى حق و باطل در این مثل، حق به آب و فلزات تشبیه شده و باطل به سان کف روى آب و یا فلزات ذوب شده تلقى گردیده است.
1. گاهى مبارزه حق و باطل به صورت مبارزه ایمان به خدا و کفر به او در مىآید در این صورت، تشبیه حق (ایمان) به آب، تجلى خاصى پیدا مىکند؛ زیرا همانطور که آب، مایه حیات بلکه آغاز حیات جانداران و گیاهان است و قرآن مجید درباره آن مىگوید: ﴿. . . وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ. . .﴾[1] هر موجود زندهاى را از آب آفریدیم. همچنین ایمان به خدا و روز رستاخیز مایه حیات اجتماعى مىباشد و در پرتو ایمان به خدا، عدل اجتماعى که در حقیقت مایه زندگى اجتماعى است زنده مىگردد و عواطف انسانى و احساسات پاک بشرى، تجلى خاصى پیدا مىکنند، در صورتى که ملت فاقد ایمان، هیچ انگیزهاى براى مراعات حقوق افتادگان و اجراى عدالت اجتماعى ندارد و همواره در لب پرتگاه فاصله طبقانى قرار گرفته و با جنگهاى کوچک و بزرگ دست به گریبان است.
روزى آقاى فروید، روانکاو معروف، تصور میکرد؛ روزگار دین سپرى گردیده و نظامات مدنى و تربیتهاى اجتماعى، جایگزین دین شده است، ولى تلفات وحشت آور جنگ اول جهانى، که آمار تلفات از ده میلیون تجاوز کرد، او را مجبور کرد که فرضیه خود را پس بگیرد و جنگ دوم جهانى روشن ساخت که اروپاى ماشینى فاقد حیات انسانى است و هنوز به صورت درندگان باقى است.
اگر ایمان به فلزات تشبیه شده است، براى این است که برخى از آنها مایه حیات انسان است و قرآن درباره یکى از آنها چنین مىفرماید: ﴿. . . وَ أَنْزَلْنَا الْـحَدِیدَ فِیه بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾[2]؛ آهن را آفریدیم در آن قدرت عظیم و سودهایى براى مردم است. اگر این فلز از بین برود زندگى انسان دچار اختلال مىگردد.
2. کفهاى روى سیل یا فلزات ذوب شده به سان حجابى است که تا مدتى روی چهره آب و فلز را مىگیرد، ولى طولى نمىکشد که تمام کفها نابود شده و سیماى شفاف آب، چشمها را خیره مىسازد؛ همچنین چهره حقیقت گاهى با نقاب باطل پوشیده مىشود؛ اما سر انجام نقاب باطل بر کنار رفته، سیماى حق با درخشندگى خاصى خودنمایى مىکند
گاهى افکار شیطانى و آراى باطل، تا مدتى آفتاب حق را به سان ابرهاى تیره بهار مىپوشانند، ولى این پرده پوشى همیشگى نیست و قرآن این حقیقت را به زبان دیگر نیز بیان کرده ﴿وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾[3]؛ بگو حق آمد و باطل نابود گردید و باطل از میان رفتنى است. و در جاى دیگر مىفرماید: ﴿وَ یَمْحُ اللَّـهُ البَاطِلَ وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ. . .﴾[4]؛ خداوند باطل را نابود مىسازد و حق را با سخنان خود پایدار مىدارد.
3. باطل خاصیت و فایدهاى ندارد؛ ولى حق، منبع انواع برکات است؛ از کفهاى روىآب گلى رشد نمىکند و درختى سبز، و تشنهاى سیراب نمىشود، ولى آب سرچشمه هزاران جلوه حیات و زندگى در جانداران و گیاهان است.
4. همانطور که باران از آسمان مىبارد و هر نقطهاى به اندازه لیاقت و شایستگى خود از آن بهرهمند مىگردد و به اصطلاح، در باغ لاله روید و در شورهزار خس و به علاوه ظرفیت درهها و نهرها و مسیلها هم یکسان نیست و هر یک به اندازه گنجایش خود، آب بر مىدارد؛ همچنین روح و روان افراد بشر از نظر گنجایش یکسان نیست و هر کدام به اندازه شایستگى خود، از معارف و تعالیم آسمانى بهره مىگیرند.
به عبارت دیگر قلوب و ارواح از نظر گنجایش با هم اختلاف دارند، برخى به اندازه یک سبو و گاهى به اندازه یک دریا، و هر کدام به نسبت گنجایش خود، از تعالیم آسمانى بهرهمند مىگردند. قرآن براى رسانیدن این نکته لفظ «بِقَدَرِهٰا» را آورده است. اختلاف در مسأله آفرینش به قدرى مهم است که قرآن روى آن تکیه کرده مىفرماید ﴿وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَاراً﴾[5]؛ شماها را مختلف آفریده است.
پیامبر اکرم6 استعداد و شایستگى افراد را به معادن زیر زمینى تشبیه کرده که برخى طلا و برخى دیگر نقره است: «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ»[6] امیرمؤمنان در سخن معروف خود به کمیل چنین فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا[7]؛ قلوب و ارواح مردم ظرفهایى هستند و بهترین آنها، روحى است که وسیعتر باشد». خلاصه هر فردى به اندازه شایستگى خود از نعمتهاى معنوى و مادى بهره مىگیرد.
5. رمز بقا و پیروزى در صحنههاى مبارزه این است که وجود انسان براى مردم مفید و سودمند باشد و خداوند براى تفهیم این مطلب چنین فرموده است: «وَ أَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الْأَرْضِ؛ آنچه به حال مردم مفید است، در زمین باقى مىماند».
6. باطل، به شکلهاى گوناگون و چهرههاى مختلفى در صحنههاى متعددى خودنمایى مىکند، همانطور که کف، هم بر روى آبها، و هم بر روى فلزهاى ذوب شده، آشکار مىگردد ﴿وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ﴾؛ کف نه تنها بر روى آبها، بلکه بر روى فلزات ذوب شده نیز ظاهر مىگردد.
7. فروغ ناپایدار باطل، از فروغ پایدار و پیوسته حق است. و باطل در خودنمایى موقت خود مدیون حق مىباشد. و تا از حیثیت حق بهره نگیرد، نمىتواند خود را به جاى حق به دیگران بقبولاند. کفهاى باطل از موقعیت آب استفاده مىکنند و خود را نشان مىدهند و اگر آبى در کار نبود کف را یاراى خود نمایى نبود. قرآن براى فهماندن این نکته، جمله «فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً» را آورده است.
8 . باطل، همواره از محیطهاى آشفته و پرهرج و مرج استفاده کرده و خود را نشان مىدهد و در محیط آرام و بىصدا، نمىتواند خود را بنمایاند. هم چنان که کف، موقعى ظاهر مىشود که سیلاب از سراشیبى تندِ کوهها با هیجان و شور به پایین بریزد؛ اما وقتى آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسید و شور و هیجان سپرى شد، به تدریج به خاموشى مىگراید.[8]
امیرالمؤمنین على7 در نهج البلاغه، دو جمله درباره حقّ فرموده است؛ اوّل اینکه فرمود: حق به هنگام بیان و توصیف، از همه چیز گستردهتر، امّا در هنگام عمل از همه چیز تنگتر و محدودتر است. به تعبیر مشهور خودمان: «گفتن حقّ بسیار آسان و عمل کردنش بسیار مشکل است». جمله دومى که مولاى متقیان درباره حق بیان میکند؛ همان مسئله پیوستگى حق و وظیفه است.
هر کجا حقّى است وظیفهاى است و هر کجا وظیفهاى است حقّى است. و به تعبیر دیگر هر کجا انسان حقّى دارد بر او حقّى دارند. هر کجا مدیون حقّى است، طلبکار حقّى نیز است. یعنى حق همیشه دو جانبه است. در هیچ جا، حق یک جانبه وجود ندارد. حتّى خدا که بالاترین حق را بر مردم دارد در برابر حقّ او، مردم هم بر خدایشان حقّى دارند که حقّ هدایت، حقّ تعلیم، حقّ فرستادن پیامبران و حقّ ارسال کتب آسمانى است.
[1] . سوره انبیاء، آيه 30.
[2] . سوره حدید، آيه 25.
[3] . سوره اسراء، آيه 81.
[4] . سوره شورى، آيه 24.
[5] . سوره نوح، آيه 14.
[6] . بحار الانوار، ج 4، ص 405.
[7] . نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147
[8] . برخى از این وجوه در کتاب قرآن و آخرین پیامبر6 91 - 93 آمده .