امام کاظم7 از پدران خود نقل فرمود.[1] در شبي که صبح آن پيامبر6 از دنيا رفتند، پيامبر6؛ حضرت علی و فاطمه و حسن و حسين: را خواست و در را به روی بقيه بست. ابتدا فاطمهي زهرا3 را صدا نمود و مدتي طولاني از شب را با او خلوت نمود. وقتي اين ملاقات طول کشيد، حضرت امير7 همراه با فرزندان بيرون آمدند و در آستان در ايستادند. مردم نيز پشت در ايستاده بودند، زنان پيامبر به حضرت علی و فرزندان ايشان نگاه ميکردند. عايشه به حضرت امير7 گفت: چرا رسول خدا تو را در اين ساعت مهم از اطاق بيرون کرد و با دخترش خلوت نموده است؟ اميرالمؤمنين7 به او فرمود: من از آنچه در خلوت ميگذرد با خبرم! آنها درباره مسائلي که تو و پدرت و دو يار پدرت به وجود خواهيد آورد سخن ميگويند.
حضرت علی7 گفت: پيش پيامبر آمدم، ايشان در حال جان دادن بودند، نتوانستم خودم را کنترل کنم و به اين حال پيامبر گريستم. پيامبر فرمود: علی جان! الان زمان گريهي تو نيست، من به سوي خداوند و نعمتهاي او ميشتابم، اما گريه و غم و غصهي من براي تو همسرت ميباشد. پس از من، حق شما را ضايع ميکنند و همگي بر شما ظلم روا ميدارند.
اي علی! من فاطمه را به مسائلي وصيت کردم و مطالبي به او گفتهام که برايت بگويد، هر چه فاطمه گفت، آن را تنفيذ کن زيرا او بسيار راستگو و صادق است. سپس زهرا را درآغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود: فاطمه جان! پدرت فدايت باد. صداي گريه زهرا بلند شد. پيامبر، زهرا را به سينهي خود چسباند و گفت: اما زهراي من! خداوند انتقام شما را از آنان ميگيرد و خداوند به غضب تو غضبناک ميگردد.
جهنم، منزلگاه اين ظالمان باد، سپس رسول خدا گريستند. به خدا قسم! گمان ميکردم بخشي از وجودم در گريهي پيامبر از دست رفت، مانند ابر بهاري گريه ميکردند تا آنکه صورتش و محاسنش از اشک تر شد. پيامبر از فاطمه جدا نميشد. سر مبارک پيامبر بر روی سينه من بود حسن و حسين پاهاي آن حضرت را بوسه ميزدند و با صداي بلند گريه ميکردند. اگر بگويم جبرئيل آنجا بود، دروغ نگفتهام، زيرا صداي گريه و زاري ميشنيدم که برايم آشنا نبود، اما کسي را نميديدم، شک ندارم که صداي فرشتهاي بود و مگر ميشود جبرئيل در اين شب هولناک يار ديرينهي خود را تنها بگذارد. آن شب، فاطمهي زهرا3 چنان گريه مينمود که گمان ميکنم زمين و آسمان بر او ناله و گريه ميکردند.
سپس پيامبر فرمود: اي دخترم! خداوند پشتيبان شما خواهد بود.
به همان خدايي که مرا برانگيخت، عرش خداوند و آنچه در اطراف اوست، از زمين و آسمان و ما بين اين دو، از گريه تو گريستند.
به همان خدايي که مرا برانگيخت، بهشت بر مردم حرام است، تا آنکه من وارد بهشت گردم و پس از من، تو اولين کسي هستي که بر بهشت قدم مينهد. فاطمه جان! گوارايت باد.
به همان خدايي که مرا برانگيخت، تو سرور زنان بهشت هستي.
به همان خدايي که مرا برانگيخت، جهنم شعلهاي ميکشد که هيچ پيامبر و يا فرشتهي مقربي از هراس او در امان نيست و همگي بي هوش ميشوند، يک منادي صدا ميزند: اي جهنم! خداوند به تو ميگويد: آرام باش تا فاطمه، دختر محمد، عبور نمايد و به بهشت روانه گردد، هيچ دود و آتشي به او آسيب نميرساند.
به همان خدايي که مرا برانگيخت، حسن از طرف راست و حسين از طرف چپ، شما را همراهي ميکنند و به بالاترين مکان بهشت در پيشگاه خداوند متعال، در مقامي شريف در کنار علی بن ابيطالب جاي ميگيري.
به همان خدايي که مرا برانگيخت، از دشمنانت دادخواهي خواهم نمود و کساني که حق تو را غصب کردند، رشته محبت تو را بريدند، بر من دروغ بستند، همه را پشيمان و خجل خواهم نمود. پس ميگويم: اي امت من! اي امت من! جواب ميرسد: امتت، پس از شما دگرگون شدند و جهنمي گشتند.»
[1] . بحار الانوار، ج22، ص 490، ر 36.