borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد نهم»
1 . فرو فرستادن جنود

در چند مورد برای نصرت و یاری مومنان، قرآن مساله فرو فرستادن جنود را مطرح می‌کند. جنود جمع جند است و جند عبارت است از: جمع و گروه فشرده‌ای که غرض و هدف واحدی را تعقیب نمایند. در اصل لغت، زمین سخت پر از سنگ را جند می‌‌گفتند و بعد درباره گروه و جمع به هم پیوسته به کار رفته است. یکی از مصادیق و موارد این معنای عام و کلی، سپاه و لشکر است که هدف واحدی را تعقیب می‌کنند و از فرمان واحدی پیروی می‌کنند و از این رو به عسکر (لشکر) جند می‌‌گویند.

اینک بیان آیات:

الف) در پاره‌ای از آیات که سخن از جنود خدا به میان آمده یک معنای وسیع و کلی از آن اراده شده است و تمام اسباب و علل و قوای موجود در عالم وجود - چه آنان که مادی و در طبیعت برای همه محسوس، یا با ابزار مادی قابل درک و حس هستند و چه آنها که در ورا و نهان جهان ماده قرار دارند و موجودات و نیروهای غیر مادی هستند، مانند عقول، نفوس و مانند فرشتگان و جنیان یا انواع دیگری که بشر از آنها اطلاع نداد - جنود الهی هستند؛ زیرا همه اسباب و وسائلی هستند که واسطه بین خدا و فعل او می‌‌باشند.

یعنی لشکرهای آسمان‌‌ها و زمین که همان قوای فعال عالم کون و جهان طبیعت و ماورای طبیعت است، از آن خدا و در اختیار و تحت قدرت و اراده اوست.[1] این آیه در سوره فتح دو بار تکرار شده است که یک مورد آن پس از بیان یکی از عوامل پیروزی و فتح که همان سکینه و آرامش است، قرار گرفته است:

﴿هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في‏ قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوا إيماناً مَعَ إيمانِهِمْ وَ لِلَّـهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ 

یعنی؛ «اوست که فرو فرستاد آرامش را در قلوب مومنان تا زیاد گردد ایمانی بر ایمان آنان و برای خداست جنود آسمان و زمین.»

سکینه، یکی از عوامل معنوی و غیب الهی است که بر دل مومنان هنگام پدید آمدن اضطراب و وحشت نازل می‌شود و قهراً یکی از جنود پروردگار است.

بیان این جمله کلی پس از ذکر سکینه بیانگر این است که جنود آسمان و زمین اختصاص به قوا و عوامل مادی و طبیعی ندارد؛ گرچه آنها را هم شامل است. در مورد دوم، در همین سوره پس از بین داخل شدن مومنان در بهشت و متنعم شدن آنان به نعمت‌های الهی و محو شدن گناهان کوچک آنان و همچنین معذب گشتن منافقان و مشرکان و در برگرفتن غضب و لعن الهی آنان را و آماده شدن جهنم برای آنها، این جمله ذکر شده است، که این خود دلیل آن است که همه این عوامل غیبی - چه عواملی که در تنعم مومنان دخیل است و چه عواملی که در عذاب مشرکان و منافقان دخالت دارد - از جنود الهی هستند.

سومین مورد در سوره مدثر است که پس از آن از فرشتگان مامور بر آتش نام می‌برد و می‌‌فرماید: ﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ و سپس فلسفه این که عده آنها را بیان نموده است ذکر کرده، می‌‌فرماید:

﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾[2]

یعنی؛ «کسی لشکر پروردگارت را نمی‌‌شناسد مگر خود او.»

زیرا کسی جز او، از موجودات و قوای فعال در عالم آگاه نیست و نه تنها نمایش موجودات و قوای عالم هستی از عهده انسان‌ها خارج و اطلاع از آنها غیر ممکن است؛ زیرا انسان محدود نمی‌‌تواند غیر محدود را درک کند مگر انسان‌هایی که خدا به آنان عنایت فوق العاده کرده باشد و از طریق وحی آنان را به آنچه که می‌خواهد آگاه نماید، بلکه شمار موجودات همین عالم ماده بلکه فقط زمینی که در آن به سر می‌‌بریم و بلکه شمردن عدد اتم‌‌های یک موجود برای انسان امکان پذیر نیست، تا چه رسد به این که بخواهیم انواع میکروب‌‌ها و جانداران و نباتات و جمادات و کهکشان‌‌ها و سحابی‌‌ها و خورشیدها، ستاره‌‌ها و ماه‌‌ها، و. . . . و. . . را در نظر بگیریم:

 

شنیدستم که هر کوکب جهانی است

 

جداگانه زمین و آسمانی است

جهان در جنب این افلاک مینا

 

چو خشخاشی بود در قعر دریا

تو خود بنگر کزین خشخاش چندی

 

سزد تا بر غرور خود بخندی

﴿قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي﴾[3]

یعنی؛ «بگو: اگر دریاها مرکب شوند برای شمردن موجودات پروردگار، آب دریاها خشک و تمام می‌شود ولی موجودات الهی تمام نمی‌‌گردد.»

ب) آن جا که قرآن داستان رهایی پیغمبر را از دست مشرکان در غار ثور در هنگام هجرت به مدینه بیان می‌‌فرماید به دو عامل از عوامل غیبی که با آن رسول خدا را یاری فرموده است اشاره می‌کند. اساساً بیان این واقعه در قرآن، برای آن است که نصرت و امدادهای غیبی الهی را بیان نماید و بفرماید که تنها نصرت خداوند، نجات دهنده رسول خدا6 بود و اگر شما مردم در یاری دین خدا و رسولش نکوشید خدا او را یاری کرده و می‌کند و اینک بیان آیه:

﴿إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّـهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّـهَ مَعَنا﴾[4]

یعنی؛ «اگر او را یاری نکنید خداوند او را یاری نموده آن گاه که مردم کافر او را از شهر مکه خارج ساختند. یکی از دو نفری بود که آن در غار بودند هنگامی که می‌‌گفت (یعنی پیغمبر) به مصاحب و همراهش که محزون نباش، خدا با ماست.»

این جمله در هنگامی بوده است که مشرکان برای یافتن پیامبر تا پشت غار آمده بودند و صدا و گفت گوی آنان به گوش پیامبر و ابوبکر که همراه رسول خدا6 بود، می‌‌رسید و آن طور که آیه بیان می‌کند ابوبکر محزون و مضطرب بوده است و رسول خدا6 او را تسلی می‌دهد که حزن و اندوه به خود راه مده؛ زیرا خدا با ماست. این جمله رسول خدا6 یک دنیا معنا دارد و واقعیتی است که اگر انسان بدان معتقد شد دیگر از هیچ چیز در راه هدف صحیح خود هراس و ترس نخواهد داشت؛ یعنی انسان اگر برای خدا و در راه او قدم برداشت به طور قطع خدا با اوست و همه قوای فعال جهان به یاری او می‌‌شتابند و او را کمک می‌کنند، و اگر همه عوامل و نیروی دشمن هم به کار افتد و تا در غار هم بیایند و در فاصله چند متری او قرار گیرند ولی خدا نخواهد، باز می‌‌گردند چنان که بازگشتند و گزندی به آن حضرت نرسید.

در داستان موسی و هارون خداوند به موسی7 می‌‌فرماید:

﴿قالَ لا تَخافا إِنَّني‏ مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‏﴾[5]

یعنی؛ «به سوی فرعون بروید، من با شما هستم؛ می‌‌شنوم و می‌‌بینم.»

چه عاملی بزرگ تر و نیرومندتر از خدای جهان که همراه انسان باشد. از این جاست که مردان خدا هیچ گاه از دشمن نمی‌‌هراسند و از هیچ حادثه و واقعه‌ای به خود اضطراب راه نمی‌‌دهند:

﴿الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم ولا هم یحزنون﴾[6]

یعنی؛ «بر اولیای خدا خوفی نیست و آنان محزون و دلتنگ نمی‌‌شوند.»

چرا خایف و محزون شوند در حالی که همیشه خود را در حضور رب الارباب و خدای جهان و هستی می‌‌بینند.

تاریخ زندگی مردان بزرگ الهی (پیامبران و ائمه معصوم7 پر است از حوادثی که دلیل این واقعیت است، حوادث تاریخی حیات پیامبر6 و امیر المؤمنین7، به خصوص در جنگ‌‌ها، جمله خدا با ماست را بيان مي‌کند.

ما در زمان خود نیز دیدیم و یافتیم یک انسان تربیت یافته در مکتب وحی را که معنای «ان الله معنا» را لمس نموده و به برخورد با حوادث و مشکلات، در طول حدود بیست سال مبارزه مبارزه مانند کوه استقامت داشته و ترس و خوف در زوایای وجودش راه پیدا نکرده است و تجسم واقعی آیه شریفه ﴿أَلا بِذِكْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ است.

این انسان موحد و مومن، امام خمینی، رهبر کبیر امت اسلامی است که در سخت‌ترین شرایط در رژیم طاغوت، با سهل‌ترین شرایط، تفاوتی در روحیه اش یافت نمی‌‌شد، او با جرات قسم یاد نمود و گفت: والله خمینی نمی‌‌ترسد، و در تمام گفتارها و بیانیه‌‌ها امیدش به نصرت الهی و امدادهای غیبی بود و به «وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّـهِ» ایمان داشت.

در یکی از روزهای حساس بعضی از فضلا به ایشان عرض کردند: شما در این واقعه مضطرب نشدید؟ ایشان فرمود: من هیچ گاه مضطرب نمی‌‌شوم. و دقیقاً آنانی که در روزهای حساسی چون پانزدهم خرداد 1342 و 22 بهمن 1357 همراه این مرد بزرگ بودند، دیدند که اضطراب و ترس و یاس و امید به غیر خدا در وجودش نیست و کارهای عادی و برنامه روزهای دیگرش حتی در این روزها هم تغییر نکرد و راستی، انسانی فوق العاده بود که به این زودی روزگار مثل او را نخواهد دید:

 

هیهات ان یاتی الزمان بمثله

 

ان الزمان لمثله لعقیم

به دنباله بیان آیات باز می‌‌گردیم؛ سپس قرآن می‌‌فرماید:

﴿فَأَنْزَلَ اللَّـهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّـهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّـهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾[7]

یعنی؛ «پس خداوند بر رسولش سکینه و آرامش را نازل ساخت و او را یاری نمود به لشکرهایی که آنان را نمی‌‌دیدید تا کفار را با عواملی که داشتند باز گردانند و از داخل شدن در غار و دست یابی به پیغمبر منصرف سازند و مغلوب قرار داد کلمه آنها را که کافر شدند و کلمه الله والا و غالب است.»

شاید منظور از کلمه کفار، قرار دادی است که کفار در دارالندوه بسته بودند نسبت به کشتن پیغمبر و از بین بردن و خاموش ساختن نور خدا، و منظور از کلمه الله وعده‌ای است که خداوند به نصرت و تمام ساختن نور حق داده است. ﴿وَ اللَّـهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ﴾.

منظور آن است که تمام تلاش‌‌ها و کوشش‌‌های کفار در خاموش ساختن نور خدا بی اثر ماند (قرار گرفت) و وعده حق که نصرت پیغمبر بود، تحقق یافت.

ج) ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّـهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً * إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّـهِ الظُّنُونَا * هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَديداً * وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّـهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً * وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَريقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُريدُونَ إِلاَّ فِراراً﴾[8]

آیات فوق در مقام بیان جنگ احزاب است که اجمال آن این است:

گروه‌‌های زیادی از مشرکان قریش و یهود و طوایف دیگر، با هم بر ضد اسلام بسیج شدند و با تشکیل اتحادیه‌ای نظامی حدود یک ماه مدینه را محاصره کردند.

آتش افروزان این جنگ یهود بنی النضیر بودند؛ سران این قوم وارد مکه شدند و با سران قریش تماس گرفتند و آنان را تحریک و برای یک حمله دسته جمعی آماده ساختند و به آنان وعده دادند که هفتصد تن شمشیر زن یهود بنی قریظه در داخل مدینه داریم و آنها شما را یاری خواهند داد. سپس از مکه به سوی نجد رفتند و با قبیله غطفان که از دشمنان سرسخت اسلام بودند تماس گرفتند، از آن قبیله هم عده بسیاری به آنها پاسخ مثبت دادند.

از سویی قریش، با هم پیمان خود بنی سلیم و غطفان نیز با هم پیمان خود بنی اسد مکاتبه نمودند و آنها را نیز برای شرکت در این جنگ دعوت نمودند. آنان نیز این دعوت را پذیرفتند و در روز معینی این احزاب و گروه‌‌ها از نقاط مختلف به سوی مدینه حرکت کردند و تصمیم به محاصره و اشغال مدینه داشتند. پیامبر اسلام6 پس از اطلاع از این نقشه خطرناک و تشکیل یک جلسه مشورتی تصمیم به کندن خندق در اطراف مدینه گرفت.

مسلمانان شش روز پیش از ورود دشمن از کندن خندق عظیم فارغ شدند. دشمن سیل آسا مانند مور و ملخ در کنار خندق فرود آمد و با دیدن آن و پیش بینی مسلمانان، حیرت زده شد. سپاه دشمن از ده هزار نفر تجاوز می‌‌کرد و عده مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمی‌‌کرد.

غزوه احزاب با فصل سرما و زمستان مصادف گردید و مدینه به واسطه باران کم با کمبود ذخایر آب رو به رو بود. در این جنگ عمرو بن عبدود که از قهرمانان بزرگ عرب بود، در سپاه احزاب حضور داشت و با چهار قهرمان دیگر از خندق عبور کرد، ولی به دست امیرالمؤمنین7 کشته شد.

سرانجام پس از یک ماه توقف و کشته شدن عمرو، امدادهای غیبی و عوامل ظاهری که همه از جنود الله است، احزاب را متفرق ساخت. ناگهان هوا طوفانی شد سردی هوا شدت یافت، طوفان خیمه‌‌ها را از جا می‌کند و دیگ‌‌های غذا را از روی آتش پرت می‌‌کرد و آتش‌‌ها را خاموش می‌‌ساخت. ابوسفیان بر شتر زانو بسته خود سوار شد و از شدت وحشت زدگی زانوی شتر را باز نکرده بر آن سوار شده بود و فریاد می‌‌زد: مردم از این دیار کوچ کنید. هنوز سفیدی صبح همه جا را فرا نگرفته بود، که آن جا را ترک گفتند و کسی از آنان باقی نماند.

قرآن می‌‌فرماید: «یاد آورید نعمت خدا را بر شما هنگامی که لشکرهایی از دشمن به سوی شما بسیج شدند. پس ما بر آنان بادی فرستادیم و لشکریانی که شما آنان را نمی‌‌دیدید و خداوند به آنچه شما عمل می‌‌کردید بصیر و آگاه است.»

موضوع یاد آور شدن نعمت‌های، الهی از موضوعاتی است که در قرآن مکرر مطرح شده است، به خصوص نسبت به بنی اسرائیل در آیات بسیاری آنان را به یاد نعمت‌های الهی و عنایاتی که به آنان شده است مانند نجات از چنگال فرعوت و عذاب‌‌هایی که به آنان می‌‌دادند می‌‌اندازد، در سوره بقره بسیاری از این آیات دیده می‌شود؛ چنان که نسبت به مسلمانان هم این گونه آیات که تذکری برای آنان است، وجود دارد، مانند آیه:

﴿وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً﴾[9]

به یاد آورید نعمت خدا را بر خود آن گاه که با همدیگر دشمن بودید و دل‌های شما را با هم مهربان و نزدیک ساخت، پس به فضل و رحمت الهی با هم برادر شدید.

فلسفه تذکر نعمت، آن است که بشر بر اثر فرو رفتن در مسائل مادی و امور زندگی از نعمتی که خدا به او داده است غفلت می‌‌ورزد و در نتیجه هم از قدر و ارزش نعمت غافل می‌‌گردد و در مقام حفظ و استفاده صحیح از آن بر نمی‌‌آید، و هم دهنده نعمت و یا به تعبیر دیگر، ولی نعمت خود را فراموش می‌کند و متوجه نیست که از کجا به او عطا شده است و قهراً در مقام سپاس و شکر آن بر نمی‌‌آید.

در حالی که انسان، باید در برابر کسی که به او نعمتی می‌دهد سپاسگزار باشد و اگر انسان، سپاس نعمت‌های الهی را ننمود آنها را در مورد صحیح و مناسب مصرف نمی‌‌کند؛ زیرا سپاس و شکر نعمت آن است که از آن بهره صحیح ببرد و در جای خود به کار گیرد و کفران نعمت آن است که آن را در غیر مسیر حق و بهره برداری صحیح به کار اندازد.

مال، سلامتی، قوای جسمی، بیان، قلم، علم، مقام، دین و. . . همه جزئی از نعمت‌های الهی هستند که شکر و سپاس آنها برای انسان به کار بردن صحیح آنها در مسیر انسانی و اسلامی است و در این میان نعمت‌های اجتماعی از اهمیت خاصی برخوردارند که جامعه باید در مقام سپاس آنها برآید.

دین، آزادی، امامت و رهبری، امنیت، حکومت، قانون، رشد اجتماعی، علم و فرهنگ، وحدت و برادری از نعمت‌های اجتماعی هستند که همه مردم و قشرهای جامعه را در بر می‌‌گیرند و اختصاص به گروه و دسته خاصی ندارند و بیشتر مواردی که در قرآن این مساله مطرح شده در مورد نعمت‌هایی است که به جامعه ارزانی شده است، مانند:

﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏﴾[10]

یعنی؛ «امروز دین شما را کامل ساختم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم.»

این آیه در مساله رهبری و امامت و نصب امیرالمؤمنین7 به ولایت نازل شده است.

﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛

یعنی؛ «خداوند بر مومنان منت گذارد که رسولی از خود آنان فرستاد. (منت گذاردن همیشه در برابر نعمتی است که شخص به دیگری می‌‌دهد.»[11]

آیات 40 تا 100 سوره بقره بیشتر در بیان نعمت‌های اجتماعی و کفران آنان از سوی بنی اسرائیل است. آری، اگر جامعه‌ای در صدد سپاس نعمت‌های الهی برنیاید هرگز نمی‌‌تواند تداوم بخش آن موهبت‌‌ها و نگه دار آنها باشد. از این رو، در آیه‌ای خطر کفران نعمت و آثار شکر آن را تذکر داده، می‌‌فرماید:

﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ﴾[12]

یعنی؛ «اگر شکر گزار بودید نعمت‌ها را بر شما زیاد می‌‌کنیم و اگر کفران بورزید همانا عذاب ما شدید است.»

﴿إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾[13]

یعنی؛ «ما راه را به شما نشان دادیم و هدایت نمودیم شما را، خواه شما شاکر باشید و خواه کفران بورزید.»

در این آیه، مساله هدایت و دین به عنوان نعمتی که باید مردم آن را شکر گزار باشند بیان شده است.

در هر حال، یک از مواردی که قرآن به مسلمانان تذکر آن را لازم شمرده است نصرت مسلمانان و متفرق ساختن لشکریان کفر به دست لشکریان ناپیدا وزیدن باد در این غزوه است.

سپس به بررسی شرایط حساس این واقعه و بیان عواملی که موجب شدت و حساس شدن وضع مسلمانان گردید، می‌‌پردازد:

﴿إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّـهِ الظُّنُونَا﴾؛

یعنی؛ «آن گاه که آمدند شما را از بالای سرتان، (طرف شرق مدینه که طایفه غطفان و یهود بنی قریظه و بنی النضیر از آن جا آمدند) و از پایین (که طرف غرب مدینه است قریش و طوایف دیگر) وارد شدند ...»

سپس حالت مسلمانان را در آن روزهای نخست، که از هر سو مورد هجوم قرار گرفتند، به شخصی تشبیه می‌کند که در حال مرگ افتاده است و چشمان او فروغی ندارد و گویا به سقف اتاق خیره خیره نگاه می‌کند و روح به حلقوم و گلوگاهش می‌رسد و نفس‌‌های آخرین را می‌‌کشد (عامل اول):

﴿وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ﴾؛ و آن گاه که چشمان شما از خوف و وحشت حالت کجی و برگشت پیدا نموده بود مانند چشمان مرده و روح به حلقوم شما رسیده بود؛ ﴿وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾؛ و درباره خدا گمان‌هایی بردید.

بعضی فکر می‌‌کردند که کفار بر مدینه تسلط می‌‌یابند و بعضی می‌‌گفتند: اسلام تمام شد و از بین رفت و دین پایان یافت. بعضی فکر جاهلیت و بازگشت به دوران گذشته را در سر می‌‌پروراندند و گروهی می‌‌گفتند: خدا و رسول این مردم را مغرور ساختند.

البته همان گونه که در صدر اسلام آنان که ایمان و اعتقاد به اسلام و نصرت الهی داشتند و خصوصاً رهبر و قائد بزرگ اسلام، رسول خدا 6 هیچ نگرانی نداشته و با امید به پیروزی قدم بر می‌‌داشتند. پیر و جوان در تابستان و هوای گرم، آن هم ماه رمضان به کندن خندق پرداختند و آن قدر رسول الله6 به آینده اسلام ایمان دارد که، در هنگام کندن خندق و جستن برق، از برخورد کلنگ با سنگ، از پیروزی آینده اسلام و گسترش آن و تسلط بر ایران و روم و یمن خبر می‌‌دهد.

آری این روزهای سخت و هراس انگیز، روزهای آزمایش مومنان بلکه همه قشرهای ملت است، چنان که قرآن می‌‌فرماید:

﴿هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْـمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَديداً﴾؛

در آن هنگام مؤمنان آزمایش شدند و مضطرب گردیدند، اضطرابی شدید.

البته مومن هرگاه ایمانش قوی باشد اضطرابش با توجه کردن به خدا برطرف می‌شود و اگر ایمانش قوی نباشد، در حال اضطراب باقی خواهد ماند و در این جا منظور، جمعیت مومن و مسلمانی است که مجموعه‌ای از افراد ضعیف و متوسط و قوی را تشکیل می‌دهد، با تفاوت‌‌هایی که در هر یک از این درجات وجود دارد. مساله آزمایش و امتحان از مسائل اساسی جهاد و مبارزه است که خود نیازمند بحثی جداگانه است.

دومین عامل، برای سخت شدن و حساس گردیدن شرایط، سم پاشی‌‌هایی بود که منافقان و آنان که در دلشان مرض بود در میان مسلمانان می‌‌نمودند. منظور از آنها که در دلشان مرض هست کسانی اند که با شک و تردید به مسائل می‌‌نگرند و از ایمانی قوی یا متوسط برخوردار نیستند و ضعف اعتقادی دارند. ﴿وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّـهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً﴾[14]

اینان می‌‌گفتند: آنچه خدا و رسول او به ما وعده دادند جز غرور چیز دیگری نبود. غرور، عبارت است از این که انسان شری را به صورت خیر و خوبی ارائه دهد و دیگری را با آن مغرور سازد.

این نوع سم پاشی‌‌ها و اخلال‌‌ها در درون جامعه اسلامی همیشه از تاکتیک‌‌های منافقان بوده و هست و اساساً فلسفه نفاق و هدف از دو چهره داشتن برای بیشتر منافقانی که برنامه تخریبی و براندازی دارند و با تشکل خاصی عمل می‌کنند همین است که از چهره اسلامی و همرنگ و همدم شدن با مسلمانان استفاده کنند و برای نقشه‌‌های خائنانه و هدف اساسی خود بهره برداری نمایند. یکی از موفقیت‌های آنان همین است - در شرایط حساس جنگ و مبارزه، با دروغ پردازی و شایعه افکنی رعب و وحشت در دل مردم پدید آورند و اتحاد و هماهنگی را بر هم زنند، چنان که در جنگ‌‌های اسلامی حضور منافقان بیشتر به همین منظور بود و در سوره توبه، در مورد عده‌ای از منافقان که از شرکت در جنگ تبوک خودداری نمودند، که آن هم طبق نقشه بود، و می‌‌خواستند در غیاب رسول خدا6 علیه حکومت مرکزی توطئه کنند، به این مطلب اشاره کرده است:

﴿لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّـهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ﴾[15]

یعنی؛ «اگر در میان شما اینان هم به سوی جنگ حرکت می‌‌کردند چیزی جز فساد برای شما نداشت و ایجاد عداوت و دشمنی در بین شما می‌‌نمودند، خصوصاً این که در بین شما کسانی هستند که گوش به سخنان آنان می‌دهند و تحت تاثیر قرار می‌‌گیرند و خداوند بر ظالمین آگاهی دارد.»

این سم پاشی تا به آن جا رسیده که گروهی از منافقان می‌‌گفتند:

یا اهل یثرب، (نام مدینه قبل از اسلام) این جا جای ماندن و توقف نیست؛ یعنی در مقابل لشکر عظیم کفار، ماندن شما بی فایده و بی جهت است؛ زیرا غلبه با آنان خواهد بود. پس چه خوب است که هر چه زودتر به منازل خود بازگردید.

گروهی از همین منافقان و بیمار دلان از رسول خدا6 برای بازگشت به شهر اجازه می‌‌خواستند و بهانه آنان این بود که خانه‌‌های ما، در و دیوار درستی ندارد و راه برای دزد و دشمن باز است، در حالی که چنین نبود و خانه‌‌های آنان مصون و محفوظ بود و غرضی جز فرار از دشمن نداشتند.

در این آیات، به دو عامل اساسی از عواملی که مسلمانان را در تنگنا و شدت قرار می‌‌داد اشاره شده است: یکی کثرت دشمن و تهاجم از هر سو بر مدینه، و دیگر اخلال و سم پاشی‌‌های منافقان، که موجب سستی و از هم پاشیدگی صفوف مسلمانان می‌‌شد.

عامل مهم دیگری هم وجود داشت و آن، اخلال و ضربه‌‌هایی بود که یهود بنی قریظه که در داخل مدینه بودند، وارد می‌‌ساختند، ولی با وجود همه این عوامل و کمبود نیروی مسلمان، خداوند با جنود و لشکریان که دیده نمی‌‌شدند و بواسطه باد و طوفان، لشکر کفر را در هم کوبید و آنان را مجبور به فرار کرد.

د) ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّـهُ في‏ مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ * ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّـهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ﴾[16]

رسول خدا6 پس از فتح مکه، با دوازده هزار نفر سرباز مسلح به سوی قبایل هوازن و ثقیف، که برای نبرد با مسلمانان آماده می‌‌شدند و تصمیم داشتند به رویارویی با ارتش اسلام بروند و ضربه مهلکی بر آنان وارد سازند، رهسپار شد.

دشمن در انتهای دره‌ای که به منطقه حنین منتهی می‌‌شد، فرود آمد و در صخره‌‌ها و شکاف کوه‌‌ها و پشت سنگ‌‌ها مخفی شد. آنان تصمیم داشتند با ورود ارتش اسلام همگی از مخفیگاه خود بیرون آیند و سربازان اسلام را زیر رگبار تیر و سنگ قرار دهند. ارتش اسلام صبحگاه - پیش از روشن شدن کامل هوا - وارد دره حنین گردید، که ناگاه صدای غرش تیرها و فریاد مردان جنگجو از پشت سنگرها هراس و وحشت عجیبی در دل مسلمانان پدید آورد، و تیر مانند باران بر سر و صورت آنان می‌‌بارید و گروهی به سربازان اسلام حمله بردند. این حمله غافلگیرانه کفار آن چنان مسلمانان را وحشت زده ساخت که پا به فرار نهادند و صفوف آنان در هم ریخت. منافقان از این پیش آمد، سخت خوش حال شدند و بعضی از آنان در آن گیرودار، تصمیم به قتل پیغمبر گرفتند اما پیغمبر روی مرکب خود ایستاد و با صدای بلند فرمود:

يَا أَنْصَارَ اللَّـهِ وَ أَنْصَارَ رَسُولِهِ أَنَا عَبْدُ اللَّـهِ وَ رَسُولهُ؛ 

ای یاران خدا و یاران رسول خدا من بنده خدا و رسول او هستم.

شاید نظر رسول خدا در گفتن این جمله این بوده است که به مسلمانان بفهماند که او هنوز حیات دارد. امیر المؤمنین7 و عباس و چند تن دیگر در اطراف رسول خدا بودند. پیغمبر به عباس که صدای بلندی داشت، دستور داد که مسلمانان را فرا خواند.

ندای عباس که به گوش آنان رسید و سلامت پیامبر را نوید می‌‌داد سبب شد که سربازان فراری به سوی پیامبر باز گردند و صفوف خود را در برابر دشمن منظم سازند و به یک حمله عمومی که منجر به فرار و عقب نشینی دشمن گردید دست بزنند. این آیات، نصرت و یاری خداوند را در این جنگ تذکر می‌دهد و می‌‌فرماید:

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّـهُ في‏ مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ؛ 

یعنی؛ «خداوند شما را در مواضع و موارد زیادی و روز حنین یاری فرمود.»

این موارد اشاره به جنگ‌‌های مسلمانان است؛ مانند بدر، احد، احزاب، خیبر و حنین.

طرف خطاب در آیه همه مسلمانان بوده‌اند که از گروه‌‌های مختلفی از جهت مراتب و درجات ایمان تشکیل می‌‌شدند. بعضی منافق بودند و اسلام ظاهری داشتند و برخی از ایمانی ضعیف برخوردار بودند، عده‌ای هم متوسط. وعده دیگری هم دارای ایمانی قوی بودند، با تفاوتی که در همه این مراحل از جهت درجه ایمان وجود دارد. اگر در جمعیتی عده‌ای وجود داشته باشند که مشمول حکمی باشند، صحیح است که همه آن جمعیت طرف خطاب قرار گیرند، گرچه همه مشمول آن حکمی که به آنان خطاب می‌شود نباشند، مثلاً اگر می‌‌فرماید:

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ﴾[17]

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چرا می‌‌گویید چیزی را که بدان عمل نمی‌‌کنید.

لازم نیست که همه کسانی که ایمان آورده اند و مورد خطاب هستند چنین باشند، بلکه کافی است عده‌ای از آن جمع چنین خصلتی داشته باشند.

یا اگر می‌‌فرماید:

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ﴾ یعنی؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، دشمن من و خود را دوستان خود قرار ندهید.

معنای آن این نیست که همه مومنان چنین بودند، بلکه وجود عده‌ای در بین آنان برای صحت چنین خطابی کافی است.

﴿إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ...﴾؛ یعنی؛ آن گاه که زیادی و کثرت جمعیت، شما را به اعجاب و غرور کشانید و به خود بالیدید و تصور می‌‌کردید که تجهیزات نظامی و بسیاری نیرو تنها عامل پیروزی شما ست.

یعنی: شما اعتماد و اطمینان به جمعیت بسیار خود نمودید و فکر می‌‌کردید که این جمعیت با این تجهیزات به تنهایی بر دفع دشمن قادر است و ضامن پیروزی شماست و از اعتماد و توکل بر خداوند غافل شدید در حالی که بسیاری سرباز و مجهز بودن قوا و نیروی نظامی یکی از اسباب و علل ظاهری است که تا خدا نخواهد به ثمر نمی‌‌رسد.

انسان موحدی که از درجات والایی از توحید و ایمان برخوردار است، هیچ گاه اسباب و عللی که برای موفقیت او مهیا شده است او را از خدایی که سبب ساز و سبب سوز است غافل نمی‌‌کند و چنین تصوری ندارد که اسباب و علل ظاهری صد در صد به نتیجه مثبت خواهد رسید و هیچ سبب و علل دیگری ورای آنها وجود ندارد و بدون اراده خدا می‌تواند موثر باشد.

﴿فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً﴾؛ یعنی شما کثرت و زیادی ارتش را تنها عامل ظفر و پیروزی دانستید و آن را سببی مستقل و بی نیاز از خدا فرض نمودید و از خدا غفلت ورزیدید که بر آن تکیه کردید. پس بر شما روشن شد که قدرت و کارایی آن تا چه اندازه است و دیدید که شما را از چیزی بی نیاز نکرد و هیچ اثر و نتیجه‌ای به شما نبخشید.

سپس به بعضی از خصوصیات روحی و شرایطی که در آن قرار گرفته بودند اشاره می‌کند:

﴿وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ﴾؛ 

یعنی؛ زمین با همه وسعتی که دارد بر شما ننگ گشته بود.

اشاره به آن است که دشمن آنان را احاطه کرده بود به روی که هیچ پناهگاه و جایگاه امنی برای آنان وجود نداشت. این جمله را در موردی به کار می‌برند که انسان چاره‌ای برای نجات خود نمی‌‌بیند و همه راه‌ها بر خود بسته می‌‌بیند به طوری که زمین گویا با همه وسعتی که دارد بر او تنگ گشته است. آری، محاصره دشمن و موقعیتی که در آن قرار داشت به گونه‌ای بود که فرار هم به حال آنها نتیجه‌ای نداشت؛ زیرا موضعی که بتوانند مصون از دشمن باشند و به سوی آن فرار کنند نبود، ولی با این حال فرار کردند:

﴿ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ﴾؛ دشمن را در پشت سر قرار دادید و فرار نمودید.

﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّـهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ﴾؛[18]

یعنی؛ «سپس خدا آرامش خود را به رسولش و بر مومنان نازل فرمود و فرو فرستاد لشکریانی که نمی‌‌دیدند آنان را، و کفار را معذب ساخت، و این است پاداش مردم کافر.»

مقصود از عذابی که در این جا به کفار وارد آمده است، شکستی است که به دست لشکریان الهی نصیب آنان شد.

اینها آیاتی است که به فرو فرستادن جنود و لشکریان ناپیدا تصریح می‌کند و از آنها استفاده می‌شود که خداوند در سه مورد مسلمانان را به وسیله آنها یاری فرموده است.

حال منظور از این جنود، ملائکه باشند یا موجودات دیگر و یا ملائکه به ضمیمه موجودات دیگر، مطلبی است که آیات در این مورد بدان صراحت و دلالتی ندارد، گرچه در جنگ بدر و احد تصریح به نزول ملائکه شده است، ولی دلیل بر این که جنود خدا منحصر در ملائکه باشند نیست، بلکه امکان موجوداتی دیگر که مانند ملائکه نادیدنی باشند وجود دارد.

 


[1] . سوره فتح، آيه 4.

[2] . مدثر (74) آیه 31.

[3] . کهف (18) آیه 19.

[4] . توبه (9) آیه 40.

[5] . طه (20) آیه 45.

[6] . یونس (10) آیه 62.

[7] . توبه (9) آیه 40.

[8] . احزاب (33) آیه 9 و 13.

[9] . آل عمران (3) آیه 103.

[10] . مائده (5) آیه 3.

[11]. ﴿وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ...﴾؛ ﴿وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ ...﴾

همچنین در تمام آیاتی که در مورد بنی اسرائیل نازل شده است نعمت‌های اجتماعی مطرح است: ﴿يا بَني‏ إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‏ أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ﴾.

[12] . ابراهیم (14) آیه 7.

[13] . دهر (76) آیه 3.

[14] . احزاب (33) آیه 12.

[15] . توبه (9) آیه 47.

[16] . توبه (9) آیه 25 - 26.

[17] . صف (61) آیه 2.

[18] . توبه (9) آیه 26.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: