حديث ابوبكر با بعض آيات قرآن كه بالصراحه دلالت مىكنند كه پيمبران نيز مانند ساير مردم ارث میگذارند مخالفت دارد. و بر طبق احاديث معصومين هر حديثى كه مخالف قرآن باشد اعتبار ندارد و بايد به ديوار زده شود. از جمله آيات اين آيه است:
﴿ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا. قالَ رَبِّ إنّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّى وَاشْتَعَلَ الرَّاسُ شَيْباً وَ لَمْ اَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقيّاً. وَ اِنّى خِفْ تُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائى وَ كَانَتِ امْرَاَتى عاقِراً فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضيّاً﴾.[1] يعنى: «اين ياد كردن رحمت پروردگارت بر بنده خودش زكريا است. آن دم كه پروردگارش را ندا داد، نداى نهانى، گفت: پروردگارا استخوانم سست شده و سرم از پيرى سفيد گشته است. و بخواندن تو پروردگارا شقى نبودهام. من از وارثان بعد از خودم بيم دارم، و زنم نازا بود. از لطف خودت به من فرزندى عطا كن كه از من و خاندان يعقوب ارث ببرد. پروردگارا او را پسنديده ساز».
نوشتهاند: حضرت زكريا، پسر عموهايى داشت كه از اشرار بودند و اگر فرزندى پيدا نمىكرد اموالش بدانها میرسيد. میترسيد كه ارثش به آنان برسد و آن را در راه شرارت و گناه به مصرف رسانند. بدين جهت به خدا عرض مىكرد: پروردگارا! من از وارثانم كه پسر عموهايم هستند بيم دارم، و زنم نازاست. پروردگارا! به كرمت فرزندى به من عطا كن كه ارثم را ببرد و از افراد پسنديده باشد. دعاى او به هدف اجابت رسيد و خدا حضرت يحيى را به او عطا فرمود. از اين آيه به خوبى استفاده میشود كه پيمبران نيز مانند ساير مردم ارث مىبرند و ارث میگذارند. والا تقاضاى حضرت زكريا، بىوجه بود.
گفتهاند: ممكن است ميراث حضرت زكريا علم و دانش باشد نه مال و ثروت. و از خدا خواسته كه فرزندى به وى عطا كند تا وارث علومش باشد و در راه ترويج دين كوشش كند. ليكن با اندك دقتى معلوم مىشود كه احتمال مذكور قابل قبول نيست. زيرا:
اولا: كلمه «يرث» در آيه ظهور دارد در ارث مالى، و تا قرينهى خلاف نباشد بايد به همين معنا حمل شود. و ثانيا: اگر ميراث، مالى باشد ترس حضرت زكريا وجه داشت اما اگر ميراث علمى باشد معناى آيه به هيچ وجه درست نمىشود. زيرا اگر مراد، كتابهاى علمى باشد برگشت اين معنا به همان ميراث مالى مىشود زيرا كتاب نيز از اموال محسوب مىشود.
و اگر گفته شود كه حضرت زكريا از اين جهت وحشت داشته كه علوم و معارف و قوانين شريعت در دست عمو زادگانش بيفتد و سوء استفاده كنند، ترس آن جناب كار به جايى نبوده است، زيرا وظيفهى پيمبرى آن حضرت اقتضا داشت كه احكام و قوانين شريعت را در اختيار عموم ملت قرار دهد، عمو زادگانش نيز از اين حكم نبايد خارج باشند. تازه اگر فرزندى هم پيدا میكرد باز هم ممكن بود عمو زادگانش نيز از دانستن قوانين شريعت سوء استفاده نمايند.
و اگر از اين جهت وحشت داشت كه علوم و اسرار مخصوص نبوت در اختيار عمو زادگانش بيفتد و از آن سوء استفاده نمايند باز هم ترس آن جناب بى وجه بود، زيرا علوم مزبور در اختيار خودش بود و میتوانست عمو زادگانش را بر آن اسرار واقف نسازد. و میدانست كه خداوند متعال هم علوم و اسرار نبوت را در اختيار افراد شرير و ناصالح قرار نخواهد داد. پس به هر حال، ترس آن جناب وجهى نداشت.
ممكن است كسى بگويد: حضرت زكريا از اين جهت بيم داشت كه عمو زادگانش، كه شرور و دشمن دين و ديانت بودند، بعد از او در صدد تخريب ديانت برآيند و زحماتش را به هدر دهند. بدين جهت از خدا خواست كه فرزندى به وى عطا كند كه به مقام نبوت برسد و در راه ترويج خداپرستى كوشش كند. بنابراين ميراث در آيه حمل مىشود بر ميراث علم و حكمت و نه مال و ثروت.
ليكن احتمال مذكور نيز از اشكال خالى نيست، زيرا حضرت زكريا مىدانست كه خداوند حكيم هيچگاه زمين را از وجود پيغمبر يا امام خالى نمىگذارد. پس نمىتوان گفت كه حضرت زكريا از اين جهت مىترسيد كه خداوند متعال دين و شريعتش را بى حامى و سرپرست بگذارد.
از طرف ديگر اگر از خدا فرزندى مىخواست كه پيغمبر و حامى دين باشد نبايد بگويد خدايا به من فرزندى بده كه ميراثم را ببرد و او را شايسته و صالح قرار بده، بلكه بايد بگويد: پروردگارا! ميترسم بعد از من اساس ديانت متزلزل گردد تقاضا مىكنم بعد از من براى حمايت از دين پيغمبرى را مبعوث كنى، و دوست دارم از اولاد من باشد، به من فرزندى عطا كن كه پيغمبر شود. به علاوه، اگر ميراث علم و نبوت مراد باشد جمله «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا» وجه ندارد. زيرا حضرت زكريا مىدانست كه خداوند حكيم هرگز افراد ناصالح و بى اهليت را براى نبوت انتخاب نخواهد كرد، ديگر وجه نداشت كه بگويد: خدايا پيغمبر بعد از من را فرد پسنديدهاى قرار بده.
از سخنان گذشته روشن شد كه ارث يحيى از حضرت زكريا ارث مالى بوده است. و آيهى مذكور به خوبى دلالت مىكند كه پيمبران نيز مانند ساير مردم ارث مىبرند و ارث مىگذارند. بنابراين، حديث ابوبكر را چون مخالف قرآن است بايد رد كرد. زيرا بر طبق موازين حديث شناسى هر حديثى كه بر خلاف نص قرآن باشد، قابل قبول نبوده، بايد به ديوار زده شود.
به همين جهت حضرت زهرا3 كه احكام و قوانين شريعت و درس حديث شناسى و تفسير قرآن را از زبان پدر بزرگوارش رسول خدا و شوهرش على مرتضى فراگرفته بود براى رد ابوبكر از آيهى مذكور استفاده نمود.
يكى از آيات ديگرى كه بدان استدلال شده اين آيه است:
﴿وَ لَقَدْ اتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالَا الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذى فَضَّلْنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤمِنينَ. وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا اَيُّها النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطّيْرِ وَ اوُتينا مِنْ كُلِّ شَي ءٍ اِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ المُبِينَ﴾.[2] يعنى: «داود و سليمان را دانش داديم. و گفتند: سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان با ايمانش برترى داد. و سليمان از داود ارث برد و گفت: اى مردم! ما زبان پرندگان آموخته ايم و همه چيزمان دادهاند، همانا اين فضيلت آشكارى است».
در اين آيه نيز خدا دربارهى سليمان فرمود: ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ﴾ و كلمهى «ورث» ظهور در اين دارد كه سليمان از داود ارث مالى برده است. و تا دليل قاطعى بر خلاف نداشته باشيم بايد به همين معنا حمل شود. حضرت زهرا3 نيز كه در بيت نزول قرآن تربيت يافته بود، در رد ابوبكر، از آيهى مذكور استفاده نمود.
[1] . سوره ى مريم آيه ى 4.
[2] . سوره ى نمل آيه ى 16.