زینب3 پس از ورود به شام و حضور در مجلس یزید، با سخنان علی گونهاش چنان یزید را رسوا کرد و او را به گریه واداشت که توان پاسخ گویی از او سلب شد.
زینب در مجلس شام خطاب به یزید کرده و فرمود:
«افسوس که ناچار به گفت و گو با تو هستم، و گرنه من تو را کوچکتر و حقیرتر از این میدانم که با تو سخن گویم … قسم به خدا که جز از خدا ترسی ندارم و جز به او نزد کسی شکایت نمیبرم … هر مکر و خدعهای داری به کارگیر و هر تلاشی داری بکن و هر چه میتوانی با ما دشمنی نما؛ ولی بدان، به خدا سوگند نمیتوانی یاد ما را محو کنی و ذکر اهل بیت را از بین ببری. »
آن گاه سخنانی کوتاه رد و بدل میشود و پس از این که تمام حاضران با شگفتی و تعجب، این همه شجاعت را ملاحظه میکنند، حضرت زینب3 خطبهاش را شروع میکند که بخشهایی از آن را نقل میکنیم:
«ای یزید! آیا پنداشتی که چون بر ما سخت گرفتی و اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما تنگ نمودی و ما را مانند اسیران به این طرف و آن طرف کشاندی، اکنون ما در نزد خدا خوار گشتهایم و یا تو را در نزد او قرب و منزلتی است؟! …
بدان که اگر خدا به تو مهلتی داده است،
برای این است که میفرماید: کافران هرگز نپندارند که اگر به آنها مهلتی دادیم به سود آنان است، چرا که ما به آنها مهلت میدهیم تا بیشتر گناه کنند و آن پس عذابی خوار کننده بر ایشان خواهد بود.[1]
«آیا این از عدالت است، ای فرزند آزاد شدگان! که دختران و کنیزانت را در پس پرده نگه داری و دختران رسول خدا را مانند اسیران به هرسو بگردانی؟!
«آیا باز آرزو میکنی که ای کاش پیرمردان، که در بدر کشته شدند، امروز را شاهد بودند؟! بی آنکه خود را گنه کار بشماری یا گناهت را سنگین بدانی …
«ای یزید! به خدا قسم تو جز پوست خود نشکافتی و جز گوشت بدن خود قطع نکردی و خواه ناخواه به زودی نزد رسول خدا6 باز خواهی گشت و اهل بیت: و پارههای تنش را نزد او در «حظیره القدس» خواهی یافت؛ همان روز که خداوند پراکندگی آنان را به اجتماع مبدل گرداند.
«هرگز نپندارید آنان که در راه خدا کشته شدهاند مردگانند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی مییابند.»[2]
«و به زودی تو، و آن کس که تو را به این مقام رسانید و بر گردن مؤ منان مسلط کرد، خواهید دانست کدام یک از ما بدکارتر و از نظر نیرو، ضعیف تریم؛ در آن روزی که داور خداست و دشمن طرف مقابل تو، جد ماست و اعضای بدنت علیه تو گواهی خواهند داد… در آن هنگام که تو جز به اعمالی که از پیش فرستادهای دسترسی نخواهی داشت، به پسر مرجانه پناه میبری و او نیز به تو پناه میبرد، در حالی که ناتوانی و پریشانی خود و همکاران و یارانت را در برابر میزان عدل الهی خواهی دید. آن گاه در مییابی که بهترین توشهای که برای خود اندوختهای، کشتن ذریه محمد6 میباشد! !»
یزید از شنیدن این سخنان، که چون نیزهای بر قلبش وارد شده بود، از وحشت و تأثر بر خود میلرزید و توانایی پاسخ گفتن نداشت. ناچار روی را از زینب3 بگردانید.
پس از چندی که حضرت سجاد7 نیز سخنانی به او فرمود، شروع کرد به ناسزا و لعنت بر ابن مرجانه فرستادن، تا این که شاید خودش را از آن مهلکه نجات دهد! سپس دستور داد تا اهل بیت: را با کمال احترام! به مدینه برگردانند.[3]
[1] . سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
[2] . سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
[3] . ره توشه راهیان نور، ص ۲۶۷ ـ ۲۶۹ ؛ برگرفته از سایت راسخون.