هنگامی که امام حسین7 و همراهان در روز دوم محرم که روز پنج شنبه بود به کربلا رسیدند و در همان محل سکونت نموده و خیمهها را به پا کردند، دو حادثه جانسوز در رابطه با زینب3 رخ داد.
پس از بر پا شدن خیمهها و سکونت در کربلا حضرت زینب3 هراسان به حضور برادرش امام حسین7 آمد و عرض کرد: «این بیابان را خوفناک میبینم، چرا که خوف عظیمی از آن، به من روی آورده است .»
امام حسین7 فرمود: خواهر جانم، هنگام رفتن به جبهه صفین در همین جا با پدرم فرود آمدیم، پدرم سرش را روی دامن برادرم نهاد و ساعتی خوابید و من حاضر بودم، پدرم بیدار شد و گریه کرد، برادرم حسن7 از او پرسید: چرا گریه میکنی؟ پدرم فرمود: گویا در عالم خواب دیدم، این بیابان دریایی از خون است و حسین7 در آن غرق شده و هر چه یار و یاور میطلبد، کسی او را یاری نمیکند.
آن گاه پدرم به من رو کرد و فرمود: «ای ابا عبدالله! هر گاه چنین حادثهای برای تو رخ داد، چه میکنی؟»
در پاسخ گفتم: صبر میکنم که جز صبر و استقامت چارهای نیست.
دل زینب3 با شنیدن این سخن، آن چنان سوخت که سیلاب اشک از دیدگانش سرازیر شد.[1]
روایت شده که پس از مهلت گرفتن از دشمن، امام حسین7 به خواهرش زینب3 فرمود: «خواهرم! همین لحظه، جدم محمد6، پدرم علی7 و مادرم فاطمه3 و برادرم حسن7 را در خواب دیدم که همه میگفتند: ای حسین! به همین زودی (و به نقل دیگر، گفتند: فردا) نزد ما خواهی آمد.»
زینب3 تا این سخن را شنید (آن چنان عاطفهاش به جوش آمد که) سیلی به صورت خود زد و صدا به گریه بلند کرد. امام حسین7 او را دلداری داده و به صبر و آرامش فرا خواند، به خصوص یادآور شد که با آرامش و حوصله خود، شماتت و سرزنش دشمن را از ما خاندان پیامبر6 دور کن.[2]
[1] . ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۷۸.
[2] . لهوف سید بن طاووس، ص ۹۰.