در شب شام غریبان، حضرت زینب3 در زیر خیمه نیم سوخته، اندکی خوابید، در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا3 را دید. عرض کرد: مادرجان، آیا از حال ما خبر داری؟!
حضرت فاطمه زهرا3 فرمود: تاب شنیدن ندارم. حضرت زینب3 عرض کرد: پس شکوهام را به چه کسی بگویم؟
حضرت فاطمه زهرا3 فرمود: «من خود هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین7 جدا میکردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و حضرت رقیه3 را پیدا کن.»
حضرت زینب3 از جا بر خاست. هر چه صدا زد، حضرت رقیه3 را نیافت. با خواهرش ام کلثوم3، در حالی که گریه میکردند و ناله سر میدادند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند؛ تا این که آمدند کنار بدنهای پاره پاره؛ رقیه3 را دیدند که خود را روی پیکر مطهر پدر افکنده و در حالی که دستهایش را به سینه پدر چسبانیده، است درد دل میکند.
حضرت زینب3 او را نوازش داد. در این وقت سکینه3 نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند.
در مسیر راه، سکینه3 از رقیه3 پرسید: چگونه پیکر پدر را جستی؟ او پاسخ داد: «آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود: بیا اینجا، من در اینجا هستم.»[1]
[1] . سرگذشت جانسوز حضرت رقیه3، ص ۲۷.