آن ایام خوش، هر گاه زینب میخواست سوار بر محمل گردد، قمر بنی هاشم و علی اکبر و سید الشهداء7 او را کمک میکردند تا به راحتی بر محمل سوار شود. عباس کمک او میکرد تا سوار گردد. علی اکبر طناب شتر را گرفته و سید الشهداء7 کمر خواهر و دستهای او را میگرفت تا سوار محمل شود.
اما وقتی خواستند اسرار را از کربلا به کوفه انتقال دهند، زینب تمام زنان و طفلان را سوار نمود و فقط خود ماند که سوار گردد. یادش به دوران خوش وصل تلاقی نمود. برگشت و رو به مقتل شهدا صدا زد:
«برادرم عباس! علی اکبر! برخیزید که وقت سواری آمده، مرا سوار بر محمل نمایید. برخیزید که که وقت اسیری رسیده است. حسینم برخیز! …»[1]
[1] . عقیله بنی هاشم، ص ۳۸ و ۳۹.