با توجّه به نکات مطرح شده، دانشمندان اهل تسنّن در مقابل این حدیث به اضطراب افتادهاند، زیرا این روایت نقض ماجرا را، هم توسّط عمر و هم توسّط علی7 و عباس در خود دارد، چرا که هم اقرار و پذیرش روایت «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ.. . » را توسّط آن دو، و هم مطالبهی فدک را در همان زمان(!!) در بر دارد. علاوه بر اینها ناسزاگویی عبّاس به علی7(!!) را نیز در بر دارد.
نَوَوی مینویسد که قاضی عیاض از مازری این گونه نقل میکند:
ظاهر این ماجرا شایستهی عبّاس نیست، و هیهات که حتّی برخی از این اوصاف در علی7 باشد.
وی میافزاید: اگر راهی برای تأویل آن نیابیم ناگزیریم که راویان آن را دروغگو بدانیم.
در ادامه میگوید: و این باعث شده که برخی از محدّثین آن الفاظ حدیث را از نسخهی خود حذف کردهاند.[1]
و ابن ابی الحدید در این مورد مینویسد:
این حدیث آشکارا نشان میدهد که علی7 و عبّاس آمدهاند تا ارثشان را طلب کنند، نه ولایت و حکومت را، و این موضوع از مشکلات است. چرا که ابوبکر در همان ابتدای کار موضوع را از ریشه برید و نزد عبّاس و علی7 و دیگران تأکید کرد که پیامبر6 هیچ ارثی نگذاشته، و عمر نیز او را در این ماجرا کمک کرد. پس چگونه ممکن است عبّاس و علی7 بعد از وفات ابوبکر بازگشته باشند و برای موضوعی که تمام شده و امیدی به دست یابی آن نیست، تلاش کنند؟!
مگر آن که بگوییم: علی7 و عبّاس گمان کردهاند که شاید عمر حکم ابوبکر را در این ماجرا نقض کند که این نیز بعید است، زیرا علی7 و عبّاس در ماجرای گرفتن فدک، عمر را همدست با ابوبکر میدانستند.
مگر نمیبینید که عمر میگوید: «من و ابوبکر را به ظلم و خیانت متّهم کردید»، بنا بر این چطور ممکن است که آن دو گمان کرده باشند که شاید عمر حکم ابوبکر را نقض کند و ارث آن دو را بدهد؟! .[2]
[1] . شرح صحیح مسلم: 12 / 59 حدیث 1757، باب حکم فیء از کتاب الجهاد والسیر.
[2] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16 / 229 و 230.