اسیران آل پیغمبر اکرم6 را به مجلس پسر زیاد وارد کردند. در میان اسیران، زینب کبری یا آیینه عفت و پاکدامنی و فصاحت علی7 که سخت اندوهناک بود و کهنهترین جامهها را پوشیده بود، به طور ناشناس در یک طرف مجلس قرار گرفت و کنیزان اطرافش را احاطه کردند.
ابن زیاد پرسید: این زن که از برابر ما گذشت و در یک طرف مجلس قرار گرفت و زنان اطراف او را گرفتند کیست؟ زینب3 پاسخ او را نداد.
پسر زیاد بار دیگر همان سؤال را مکرر کرد. یکی از کنیزان او را معرفی کرده و گفت: این زن، یادگار زهرا دختر رسول خداست.
ابن زیاد که او را شناخته، مخاطب ساخته و گفت: ستایش خدا را که شما را رسوا کرد و از دم تیغ گذرانید و دروغ شما را آشکار نمود.
زینب3، در این جا طاقت نیاورده و فرمود: ستایش خدا را که ما را به برکت پیمبر بزرگوارش گرامی داشته و از پلیدی پاک و پاکیزه نموده و همانا آدم بدکار رسوا میشود و دروغ میگوید و او هم غیر از ماست.
پسر زیاد پرسید: چگونه یافتی کاری که خدا با خاندان تو به انجام آورد؟
زینب3 فرمود: خدای متعال کشتن در راه خودش را برای آنان مقدر فرموده بود و آنها به طوری که او اراده کرده بود کشته شدند و به آرامگاههای همیشگی خود رهسپار شدند و به زودی خدا میان تو و ایشان گرد خواهد آورد و در پیشگاه داد او حجت خواهند کرد و با شما دشمنی خواهند نمود.
از این سخنان که بر خلاف انتظار پسر زیاد بود و نمیخواست در چنان محفلی با این گونه سخنان رو به رو شود، آتش خشمش شعله ور شد و خواست او را سیاست کند.
عمرو بن حریث به شفاعت برخاسته، اظهار داشت: ای پسر زیاد، گوینده این سخنان زن است و زن را نمیتوان در برابر گفتههایش مؤ اخذه کرد و از او خرده گیری نمود.
نمیشاید زنان را سخت گفتن |
|
به بد گفتن جزای بد شنفتن |
پسر زیاد که پاسخ صحیحی نداشت، دهان نحس خود را گشوده و گفت: خدای متعال دل مرا از کشتن سرکشان و عاصیان خاندان تو شفا داد.
زینب3 از شنیدن این گفته سخت ناراحت شد، چنان که سراپای او را آتش زد و شروع کرد به گریستن و فرمود:
ای بی حیا! به جان خودم سوگند، بزرگ مرا شهید کردی و پرده عزت و آرزوی مرا دریدی و شاخه بارور مرا جدا نمودی و اصل مرا از بن برانداختی و هر گاه از چنین امر خیری که اساس آسمان و زمین را به لرزه در آورد شفا پیدا کردی، چنان است که میگویی شفا یافته.
پسر زیاد که این بار هم با سخنان درشت و در عین حال اندوه آور رو به رو شد، گفت: این زن سخن پرداز است و پدر او هم سراینده سخن پردازی بود.
زینب3 فرمود: زن را با سخن پردازی چه مناسبت! من علاوه بر این مأموریت، کار دیگری دارم که باید به انجام آن بپردازم:
زنان را با سخن سنجی چه کار است |
|
مرا این سان سخن گفتن شعار است |
لیکن بی حیایی و خونریزی تو کار مرا به جایی رسانید که باید آتش درونی خود را بدین وسیله خاموش بسازم.[1]
[1] . کتاب الارشاد، ص ۴۷۲.