روز هفتم غمی دیگر بر غمهای زینب3 افزوده گشت. فرمانی از ابن زیاد رسید که نگذارید حسین و اصحاب او از آب استفاده کنند، و بدین طریق تشنگی یاران به ویژه فرزندان و کودکان دل زینب3 را به درد میآورد.
هر چند در این فرصت گاه و بی گاه ابوالفضل و علی اکبر7 در کنار سایر یاران امام حسین7 مقدار کمی آب تهیه میکردند، و صفوف فشرده دشمن را به عقب میراندند، ولی جوابگوی نیاز شدید تشنگی و مشکلات همه یاران و عزیزان نبود؛ آن هم در هوای گرم تابستان کربلا.
سکینه دختر امام حسین7 میگوید: صبر کن. چگونه صبر کند بچه شیر خوارهای که دوام صبر ندارد؟![1]
از حضرت زینب3 نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس7 رفتم دیدم جوانان بنی هاشم به دور او حلقه زدهاند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن میگوید و به آنها میفرماید: «ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم میشتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند…».
جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو میباشیم ».
حضرت زینب3 میگوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها میگوید: «فردا وقتی که جنگ شد، پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، سادات و بزرگان ما میباشند…»
اصحاب گفتند: «سخن تو درست است» و به آن وفا کردند.[2]
[1] . کبریت الاحمر، ص ۴۷۹.
[2] . کبریت الاحمر، ص ۴۷۹.