وقت مباهله فرا رسید. قبلاً پیامبر و نمایندگان نجران، توافق کرده بودند که مراسم مباهله در نقطهای خارج از شهر مدینه، در دامنه صحرا انجام بگیرد.
اسقف مسیحی به نمایندگان نجران گفته بود در مراسم مباهله نگاه کنید، اگر محمد با فرزندان و خانوادهاش برای مباهله آمد، از مباهله با او بترسید و اگر با یارانش آمد با او مباهله کنید، زیرا چیزی در بساط ندارد. پیامبراکرم6 به همراه حضرت علی، امام حسن و امام حسین و حضرت فاطمه: به سمت صحرا رفت.
از آن سو نمایندگان نجران در حالی که اسقف آنها پیشاپیش حرکت میکرد به محل رسیدند. وقتی پیامبر را دید، از همراهان ایشان پرسید، که به او گفتند: این پسر عمو و داماد او و محبوبترین خلق خدا نزد او است و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی7 هستند و آن بانوی جوان، دخترش فاطمه3 است که عزیزترین مردم نزد او، و نزدیکترین افراد به قلب او است. به اسقف گفته شد که برای مباهله قدم پیش گذار.
اسقف گفت: نه، من مردی را میبینم که نسبت به مباهله با کمال جرأت اقدام میکند و میترسم راستگو باشد.
من چهرههایی را میبینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای برکند، فوراً اینطور خواهد شد. بنابراین، هرگز صحیح نیست ما با این افراد مباهله نماییم. زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم، و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند، و همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین حتی یک مسیحی باقی نماند.
نمایندگان نجران وقتی که دیدند پیامبراکرم6 نزدیکان و عزیزان خود را برای مباهله به همراه آورده است، دریافتند که رسول الله6 به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد، والا کسی که در عقیدهاش تردید دارد، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمیدهد.