حدیث یاد شده، که خلیفة اول بر آن تکیه میکرد، از جهاتی فاقد اعتبار است که هم اکنون بیان میشود:
1 ـ از میان یاران پیامبر اکرم6، خلیفة اول در نقل این حدیث متفرد و منحصر به فرد است و احدی از صحابه حدیث یاد شده را نقل نکرده است.
اینکه میگوییم وی در نقل حدیث مزبور متفرد است گزافه نیست، زیرا این مطلب از مسلمات تاریخ است، تا آنجاکه ابن حجر تفرد او را در نقل این حدیث گواه بر اعلمیت او میگرفته است![1]
آری، تنها چیزی که در تاریخ آمده این است که در نزاعی که علی7 با عباس دربارة میراث پیامبر داشت[2] عمر در مقام داوری میان آن دو به خبری که خلیفة اول نقل کرده استناد جست و در آن جلسه پنج نفر به صحت آن گواهی دادند.[3]
ابن ابی الحدید مینویسد:
پس از درگذشت پیامبر، ابوبکر در نقل این حدیث متفرد بود و احدی جز او این حدیث را نقل نکرد. فقط گاهی گفته میشود که مالک بن اوس نیز حدیث یاد شده را نقل کرده است. آری، برخی از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهی دادهاند.[4]
بنابراین، آیا صحیح است که خلیفة وقت، که خود طرف دعوا بوده است، به حدیثی استشهاد کند که در آن زمان جز او کسی از آن حدیث اطلاع نداشته است؟
ممکن است گفته شود که قاضی در محاکمه میتواند به علم خود عمل کند و خصومت را با علم و آگاهی شخصی خود فیصله دهد، و چون خلیفه حدیث یاد شده را از خود پیامبر شنیده بوده است میتوانسته به علم خود اعتماد کندو آیات مربوط به میراث اولاد را تخصیص بزند و براساس آن داوری کند. ولی دادن فدک و منع مجدد آن (که شرح مبسوط آن پیشتر آمد)، گواه بر آن است که وی نسبت به صحت خبر مزبور یقین و اطمینان نداشته است.
بنابراین، چگونه میتوان گفت که خلیفه در بازداشتن دخت گرامی پیامبر6 از میراث پدر به علم خویش عمل کرده و کتاب خدا را با حدیثی که از پیامبر شنیده بود تخصیص زده است؟
2 ـ چنانچه حکم خداوند دربارة ترکه پیامبر این بوده است که اموال او ملی گردد و در مصالح مسلمانان مصرف شود، چرا پیامبر6 این مطلب را به یگانه وارث خود نگفت؟ آیا معقول است که پیامبر اکرم6 حکم الهی را ازدخت گرامی خود که حکم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟ یا این که به او بگوید، ولی او آن را نادیده بگیرد؟ نه، چنین چیزی ممکن نیست. زیرا عصمت پیامبر6 و مصونیت دختر گرامی او از گناه مانع از آن است که چنین احتمالی دربارة آنان برود. بلکه باید انکار فاطمه3 را گواه بر آن بگیریم که چنین تشریعی حقیقت نداشته است وحدیث مزبور مخلوق اندیشة کسانی است که میخواستند، به جهت سیاسی، وارث به حق پیامبر را از حق مشروع او محروم سازند.
3 ـ اگر حدیثی که خلیفه نقل کرد به راستی صحیح و استوار بود، پس چرا موضوع فدک در کشاکش گرایشها و سیاستهای متضاد قرار گرفت و هر خلیفهای در دوران حکومت خود به گونهای با آن رفتار کرد؟ با مراجعه به تاریخ روشن میشود که فدک در تاریخ خلفا وضع ثابتی نداشت. گاهی آن را به مالکان واقعی آن بز میگرداندند و احیاناً مصادره میکردند، و به هر حال، در هر عصری به صورت یک مسئلة حساس و بغرنج اسلامی مطرح بود.[5]
چنانکه پیشتر نیز ذکر شد، در دوران خلافت عمر، فدک به علی7 و عباس بازگردانیده شد.[6] در دوران خلافت عثمان در تیول مروان قرار گرفت در دوران خلافت معاویه و پس از درگذشت حسن بن علی7 فدک میان سه نفر
(مروان، عمرو بن عثمان، یزید بن معاویه) تقسیم شد. سپس در دوران خلافت مروان تماماً در اختیار او قرار گرفت و مروان آن را به فرزند خود عبدالعزیز بخشید و او نیز آن را به فرزند خود عمر هبه کرد. عمر بن عبدالعزیز در دوران زمامداری خود آن را به فرزندان زهرا3 باز گردانید. وقتی یزید بن عبدالملک زمام امور را به دست گرفت آن را از فرزندان فاطمه3 باز پس گرفت و تا مدتی در خاندان بنی مروان دست به دست میگشت، تا این که خلافت آنان منقرض شد.
در دوران خلافت بنی عباس فدک از نوسان خاصی برخوردار بود. ابوالعباس سفاح آن را به عبدالله بن حسن بن علی7 بازگردانید. ابوجعفر منصور آن را بازگرفت. مهدی عباسی آن را به اولاد فاطمه3 باز گردانید. موسی بن مهدی و برادر او آن را پس گرفتند. تا این که خلافت به مأمون رسید و او فدک را باز گردانید. وقتی متوکل خلیفه شد آن را از مالک واقعی باز پس گرفت.
اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر6 از ترکة او حدیث مسلمی بود، فدک هرگز چنین سرنوشت تأسف آوری نداشت.
4 ـ پیامبر گرامی6 غیر از فدک ترکة دیگری هم داشت، ولی فشار خلیفة اول در مجموع ترکة پیامبر بر فدک بود. از جمله اموال باقی مانده از رسول اکرم6 خانههای زنان او بود که به همان حال در دست آنان باقی ماند و خلیفه متعرض حال آنان نشد و هرگز به سراغ آنان نفرستاد که وضع خانهها را روشن کنند تا معلوم شود که آیا آنها ملک خودپیامبر بوده است یا این که آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است.
ابوبکر، نه تنها این تحقیقات را انجام نداد، بلکه برای دفن جنازة خود در جوار مرقد مطهر پیامبر اکرم6 از دخترخود عایشه اجازه گرفت، زیرا دختر خود را وارث پیامبر میدانست!
و نه تنها خانههای زنان پیامبر را مصادره نکرد، بلکه انگشتر و عمامه و شمشیر و مرکب و لباسهای رسول خدا6 را، که در دست علی7 بود، از او باز نگرفت و سخنی از آنها به میان نیاورد.
حتی ابن ابی الحدید در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت میشود که میخواهد توجیهی برای آن از خود بتراشد، ولی توجیه وی بهاندازهای سست و بی پایه است که شایستگی نقل و نقد را ندارد.[7]
آیا محرومیت از ارث مخصوص دخت پیامبر بود یا شامل تمام وارثان او میشد، یا این که اساساً هیچ نوع محرومیتی در کار نبوده و صرفاً انگیزههای سیاسی فاطمه3 را از ترکة او محروم ساخت؟
5 ـ چنانچه در تشریع اسلامی محرومیت وارثان پیامبر اکرم6 از میراث او امری قطعی بود، چرا دخت گرامی پیامبر6 که به حکم آیة «تطهیر» از هر نوع آلودگی مصونیت دارد، در خطابة آتشین خود چنین فرمود:
«يَا ابْنَ أَبِي قُحَافَةَ أَ فِي كِتَابِ اللَّــهِ تَرِثُ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثُ أَبِي؟ ﴿لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا﴾. أَ فَعَلَى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتَابَ اللَّـهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ إِذْ يَقُول و.. . وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لَا حُظْوَةَ لِي وَ لَا أَرِثَ مِنْ أَبِي وَ لَا رَحِمَ بَيْنَنَا؟ أَ فَخَصَّكُمُ اللَّــهُ بِآيَةٍ أَخْرَجَ أَبِي مِنْهَا أَمْ هَلْ تَقُولُون: إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَيْنِ لَا يَتَوَارَثَان؟ أَ وَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِي مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِي وَ ابْنِ عَمِّي؟ فَدُونَكَهَا مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقَاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّـهُ وَ الزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ وَ الْمَوْعِدُ الْقِيَامَةُ وَ عِنْدَ السَّاعَةِ ﴿يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ﴾ ».[8].
ای پسر ابی قحافه! آیا در کتاب الهی است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟ امر عجیبی آوردی! آیاعمداً کتاب خدا را ترک کردید و آن را پشت سر اندختید و تصور کردید که من از ترکة پدرم ارث نمیبرم و پیوند رحمی میان من و او نیست؟ آیا خداوند در این موضوع آیة مخصوصی برای شما نازل کرده و در آن آیه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است، یا این که میگویید پیروان دو کیش از یکدیگر ارث نمیبرند؟ آیا من و پدرم پیرو آیین واحدی نیستیم؟ آیا شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاه ترید؟ بگیر این مرکب مهار و زین شده را که روز رستاخیز با تو روبرو میشود. پس، چه خوب داوری است خداوند و چه خوب رهبری است محمد6 میعاد من و تو روز قیامت؛ و روز رستاخیز باطل گرایان زیانکار میشوند.
آیا صحیح است که با این خطابة آتشین احتمال دهیم که خبر یاد شده صحیح و استوار بوده است؟ این چگونه تشریعی است که صرفاً مربوط به دخت گرامی پیامبر6 و پسر عم اوست و آنان خود از آن خبر ندارند و فردبیگانهای که حدیث ارتباطی به او ندارد از آن آگاه است؟!
پایان این بحث نکاتی را یادآور میشویم:
الف) نزاع دخت گرامی پیامبر6 با حاکم وقت دربارة چهار چیز بود:
- 6.
2. فدک، که پیامبر در دوران حیات خود آن را به او بخشیده بود و در زبان عرب به آن «نحله» میگویند.
3. سهم ذوی القربی، که در سورة انفال آیة ۴۱ وارد شده است.
4. حکومت و ولایت.
در خطابة حضرت زهرا3 و احتجاجات او به این امور چهارگانه اشاره شده است. از این رو، گاهی لفظ میراث وگاه لفظ «نحله» به کار برده است. ابن ابی الحدید (در ج ۱۶ ص ۲۳۰ شرح خود بر نهج البلاغه) به طور گسترده در این موضوع بحث کرده است.
ب) برخی از دانشمندان شیعه مانند مرحوم سید مرتضی; حدیث «لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ» را به گونهای تفسیرکردهاند که با ارث بردن دخت پیامبر6 منافاتی ندارد. ایشان میگویند که لفظ «نورث» به صیغة معلوم است و «ما»ی موصول، مفعول آن است و لفظ «صدقه»، به جهت حال یا تمیز بودن، منصوب است. در این صورت، معنی این حدیث چنین میشود: آنچه که به عنوان صدقه باقی میگذاریم به ارث نمینهیم. ناگفته پیداست که چیزی که در زمان حیات پیامبر6 رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نیست و این مطلب غیر آن است که بگوییم پیامبراکرم6 هرگز از خود چیزی را به ارث نمیگذارد.
اما این تفسیر خالی از اشکال نیست، زیرا این مطلب اختصاص به پیامبر6 ندارد، بلکه هر فرد مسلمان که مالی را در حال حیات خود وقف یا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمیگیرد و هرگز به اولاد او نمیرسد، خواه پیامبرباشد خواه یک شخص عادی.
ج) مجموع سخنان دخت گرامی پیامبر6 چه در خطابة آتشین آن حضرت و چه در مذاکرات او با خلیفه وقت، میرساند که فاطمه3 از وضع موجود سخت ناراحت بوده است و بر مخالفان خود خشمگین، و تا جان در بدن داشته از آنان راضی نشده است.
[1] . صواعق، ص ۱۹.
[2] . نزاع علی7 با عباس به شکلی که در کتابهای اهل تسنن نقل شده از طرف محققان شیعه
مردود است .
[3] . شرح نهج البلاغهٔ ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۲۲۹ و صواعق، ص ۲۱.
[4] . شرح نهج البلاغهٔ ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۲۲۷.
[5] . برای آگاهی از این کشاکشها و مدارک آنها به کتاب الغدیر (ج ۷ ص ۱۵۹تا ۱۹۶ ط نجف) مراجعه فرمایید.
[6] . این قسمت با آنچه که امام7 در نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشته سازگار نیست . در آنجا مینویسد: «بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء فشحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم الله ». یعنی : از آنچه که آسمان بر آنها سایه اندخته بود تنها «فدک» در اختیار ما بود. گروهی بر آن حصر ورزیدند و گروه دیگر از آن صرف نظر کردند؛ و چه خوب حکم و داوری است خدا.
[7] . شرح نهج البلاغهٔ ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۲۶۱.
[8] . احتجاج طبرسی، ج ۱ صص ۱۳۹ـ ۱۳۸ط نجف؛ شرح نهج البلاغهٔ ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۲۵۱.