سکینه، دختر امام حسین7 نعش پدر را در آغوش گرفت، هر چه کردند پدر را رها کند، ممکن نشد؛ تا آن که عدهای اعراب آمدند و به عنف و جبر او را از بدن بابایش جدا کردند.
از سکینه خاتون نقل شده است که در همین حال شنیدم پدرم میفرمود:
شیعتی ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونی |
|
او سمعتم بشهید او غریب فاندبونی |
لیتکم فی یوم عاشورا جمعیا تنظرونی |
|
کیف استسقی لطفلی فابوا ان یرحمونی |
شیعیانم! هر گاه آب گوارا مینوشید، مرا یاد کنید؛ یا اگر غریب و شهیدی را دیدید، بر من بگریید. ای کاش در روز عاشورا بودید و میدیدید چگونه برای طفل شیر خوارم آب طلب میکردم و بر من رحم نکردند.[1]
[1] . بحارالانوار، جلد ۴۵، ص ۵۸؛ نفس المهموم، ص ۳۸۶.