فرض کنیم حضرت زهرا3 برای اثبات مدعای خویش جز علی7 و ام ایمن کسی را به دادگاه نیاورد. آیاگواهی دادن این دو نفر برا اثبات مدعای او
کافی نبود؟
یکی از این دو شاهد امیر مؤمنان7 است که طبق تصریح قرآن مجید (در آیة تطهیر) معصوم و پیراسته از گناه است و بنا به فرمودة پیامبر اکرم6 «علی با حق و حق با علی است ؛ او محور حق است و چرخ حقیقت بر گرد اومی گردد. » مع الوصف، خلیفه شهادت امام7 را به این دلیل كه باید دو مرد، و یا یك مرد و دو زن باشند نپذیرفت.
ثانیاً، اگر خودداری خلیفه از این جهت بود که شهود دخت پیامبر6 کمتر از حد معین بود، در این صورت موازین قضایی اسلام ایجاب میکرد که از او مطالبة سوگند کند. زیرا در آیین دادرسی اسلام، در مورد اموال و دیون، میتوان به یک گواه به انضمام سوگند داوری کرد. چرا از اجرای این اصل خودداری شد و نزاع خاتمه یافته اعلام گردید؟
رابعاً، خلیفه از یک طرف سخن دخت گرامی پیامبر6 و گواهان او (امیر مؤمنان و ام ایمن) را تصدیق کرد و از طرف دیگر ادعای دومی و ابوعبیده را (که شهادت داده بودند که پیامبر6 در آمد فدک را میان مسلمانان تقسیم مینمود) تصدیق کرد و سپس به داوری برخاست و گفت: همگی راست میگویند، زیرا فدک جزو اموال عمومی بود و پیامبر از درآمد آنجا زندگی خاندان خود را تأمین میکرد و باقیمانده را میان مسلمانان تقسیم میفرمود.
در صورتی که لازم بود خلیفه در گفتار دومی و ابوعبیده دقت بیشتری کند؛ چه هرگز آن دو شهادت ندادند که فدک جزو اموال عمومی بود، بلکه تنها بر این گواهی دادند که پیامبر6 باقیماندة درآمد آنجا را میان مسلمانان قسمت میکرد و این موضوع با مالک بودن زهرا3 کوچکترین تضادی ندارد. زیرا پیامبر6 از جانب دخت گرامی خود مأذون بود که باقیماندة در آمد آنجا را میان مسلمانان قسمت کند.
ناگفته پیداست که پیشداوری خلیفه و تمایل باطنی او به گرفتن فدک سبب شد که خلیفه شهادت آن دو را، که تنها بر تقسیم درآمد میان مسلمانان گواهی دادند، دلیل بر مالک نبودن زهرا3 بگیرد؛ در صورتی که شهادت آن دو باادعای دخت پیامبر6 منافاتی نداشت.
جالبتر از همه این که خلیفه به زهرا3 قول داد که روش او دربارة فدک همان روش پیامبر6 خواهد بود. اگر به راستی فدک جزو اموال عمومی بود چه نیازی به استرضای خاطر حضرت زهرا3 بود؟ و اگر مالک شخصی داشت، یعنی ملک دخت گرامی پیامبر6 بود، چنین وعده ای، با امتناع مالک از تسلیم ملک، مجوز تصرف در آن نمیشود.
از همه گذشته فرض میکنیم که خلیفه این اختیارات را هم نداشت، ولی میتوانست با جلب نظر مهاجرین و انصارو رضایت آنان این سرزمین را به دختر پیامبر6 واگذار کند. چرا چنین نکرد و غضب حضرت زهرا3 را در درون خود بر افروخت؟
در تاریخ زندگی پیامبر اکرم6 شبیه این جریان رخ داد و پیامبر6 مشکل را از طریق جلب نظر مسلمانان گشود.
در جنگ بدر، ابوالعاص داماد پیامبر (شوهر زینب) اسیر شد و مسلمانان در ضمن هفتاد اسیر او را نیز به اسارت گرفتند. از طرف پیامبر اکرم6 اعلام شد که بستگان کسانی که اسیر شدهاند میتوانند با پرداخت مبلغی اسیران خود را آزاد سازند.
ابوالعاص از مردان شریف و تجارت پیشة مکه بود که با دختر پیامبر6در زمان جاهلیت ازدواج کرده بود ولی پس از بعثت، بر خلاف همسر خود، به آیین اسلام نگروید و در جنگ بدر ضد مسلمانان نیز شرکت داشت و اسیر شد. همسر او زینب در آن روز در مکه به سر میبرد. زینب برای آزادی شوهر خودگردن بندی را که مادرش خدیجه در شب عروسی او به وی بخشیده بود فدیه فرستاد. هنگامی که چشم پیامبراکرم6 به گردن بند دخترش زینت افتاد سخت گریست، زیرا به یاد فداکاریهای مادر وی یعنی خدیجه افتاد که درسختترین لحظات او را یاری کرده و ثروت خود را در پیشبرد آیین توحید خرج کرده بود.
پیامبر اکرم6، برای این که احترام اموال عمومی رعایت شود، رو به یاران خود کرد و فرمود:
این گردن بند متعلق به شما و اختیار آن با شماست. اگر مایل هستید گردن بند او را رد کنید و ابوالعاص را بدون دریافت فدیه آزاد کنید. و یاران گرامی وی با پیشنهاد آن حضرت موافقت کردند.
ابن ابی الحدید مینویسد:
داستان زینب را برای استادم ابوجعفر بصری علوی خواندم. او تصدیق کرد و افزود: آیا مقام فاطمه از زینب بالاترنبود؟ آیا شایسته نبود که خلفا قلب فاطمه
را با پس دادن فدک به او شاد کنند؟ گرچه فدک مال عموم مسلمانان
باشد.
ابن ابی الحدید ادامه میدهد:
من گفتم که فدک طبق روایت «طایفة انبیا چیزی به ارث نمی گذارند» مال مسلمانان بود. چگونه ممکن است مال مسلمانان را به دختر پیامبر بدهند؟
استاد گفت: مگر گردن بند زینب که برای آزادی ابوالعاص فرستاده شده بود مال مسلمانان نبود؟
گفتم: پیامبر صاحب شریعت بود و زمام امور در تنفیذ حکم در دست او بود، ولی خلفا چنین اختیاری نداشتند.
در پاسخ گفت: من نمیگویم که خلفا به زور فدک را از دست مسلمانان میگرفتند و به فاطمه میدادند، میگویم چرا زمامدار وقت رضایت مسلمانان را با پس دادن فدک جلب نکرد؟ چرا به سان پیامبر برنخاست و در میان اصحاب و نگفت که: مردم، زهرا دختر پیامبر شماست. او میخواهد مانند زمان پیامبر نخلستانهای فدک را در اختیارش باشد. آیا حاضرید با طیب نفس، فدک را به او بازگردانید؟
ابن ابی الحدید در پایان مینویسد:
من در برابر بیانات شیوای استاد پاسخی نداشتم و فقط به عنوان تأیید گفتم: ابوالحسن عبدالجبار نیز چنین اعتراضی به خلفا دارد و میگوید که اگر چه رفتار آنها بر طبق شرع بود، ولی احترام زهرا و مقام او ملحوظ نشده است.