پس از ورود به کربلا، امام دستهای خویش را به آسمان بر میدارد و نجوا مینماید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ الکربِ وَ الْبَلَاءِ!» یاد کلام جد و باب خویش میکند که او را از کربلا خبر میدادند.
پس، بر خیل فداییان خویش بانگ بر آورد: «خیمهها را همین مکان بر پا نمایید. اینجا قرارگاه ماست. اینجا محل ریختن خونهای ماست. »
در میان جمعیت، خواهر خود را میبیند که غمگین نشسته و خیره خیره اطراف را زیر بال نگاه خود گرفته است. چهرهاش از غم موج میزند. حسین به سوی او میآید و او را تسلی میدهد. صدای زینب حاکی از درد درون است که میگوید: «برادرم! بیا از این مکان برویم از لحظهای که وارد این سرزمین شدهایم و نام کربلا را شنیده ام، غمهای عالم روی سینه ام جمع شدهاند…! »
امام او را دعوت به صبر میفرماید و میگوید: «خواهرم! بر خدای متعال توکل بنما. هر چه هست، به دست اوست. »
سپس، دستور بر پایی خیام را صادر میکند؛ ولی زینب3 متحیرانه چشم دوخته که چرا در درون دره خیمهها را بر پا میکنند. او شاهد جنگهای پدرش امیرالمؤمنین7 در مقابل دشمنان دین بود و از خیمه گاه آن دوران به ذهن خویش تصاویر زندهای را به یاد دارد. در برابر امام خویش، با کمال متانت و ادب میپرسد: «پدرم، همیشه خیمهها را در مکان بلندی بر پا میکرد. چه شده است که شما خلاف او عمل میکنید؟»
امام میفرماید: «خواهرم! آن موقع، در جنگها فتح و پیروزی وجود داشت، اما ما میدانیم که این جنگ در نهایت به کشته شدن ما و اسیری رفتن اهل بیت پیغمبر خدا میانجامد.
خواهرم! اگر قدری صبر نمایی، قضایا را خواهی فهمید، ولی باید تحمل و صبر نمایی.»
زینب3 با شنیدن این جملات، پی به عمق واقعیت میبرد و میداند که روزگار وصل با حسین7 به سر رسیده و زمانی دیگر شروع محنت و مصایب است.[1]
[1] . عقیل بنی هاشم، ص ۱۷ و ۱۸.