حمید بن مسلم (از سربازان دشمن) میگوید: به خدا سوگند زینب دختر علی7 را فراموش نمیکنم که در کنار بدنهای پاره پاره، ناله و گریه میکرد و با صدای جانسوز و قلب غمبار میگفت:
فریاد ای محمد! درود فرشتگان آسمان بر تو باد، این حسین تو است که در خون غوطه ور است، اعضایش قطع شده، و دختران تو به عنوان اسیر، عبور داده میشوند…
و در روایت دیگر آمده که فرمود:
ای جد بزرگوار، این حسین تو است که سرش را از قفا بریدهاند، لباس و عمامهاش را به یغما بردهاند، پدرم به فدای آن کسی که با غمها و داغهای فراوان شهید شد، پدرم به فدای آن تشنه کامی که با لب تشنه جان داد، پدرم به فدای آن کسی که قطرات خون از محاسن شریفش میریزد…
در بعضی از روایات آمده:
اهل بیت: عمر سعد را سوگند دادند آنها را از کنار قتلگاه عبور دهند، تا تجدید عهد با شهدا بنمایند.
در بعضی از مقاتل آمده: زینب3 خم شد و بدن پاره پاره برادر را در آغوش گرفت و لبانش را روی حلقوم بریده برادر نهاده و میبوسید و میگفت:
برادرم! اگر مرا بین سکونت در کنار تو (در کربلا) و بین رفتن به سوی مدینه، مخیر مینمودند، سکونت همراه تو را بر میگزیدم، گرچه درندگان بیابان گوشت بدنم را بخورند.[1]
چون چاره نیست، میروم و میگذارمت |
|
ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت |
سپس گفت:
ای پسر مادرم، از نگهداری این کودکان و بانوان، در برابر دشمن، کوفته و درمانده شدهام و این کمر (یا چهره) من است که بر اثر ضربه دشمن، سیاه شده است.
[1] . معالی السبطین، ج ۲، ص ۵۵.