پیامبر اسلام6 زینب را بسیار دوست میداشت، زیرا سیمای او یاد آور خدیجه3 بود و نامش یادآور دختر شهیدش.
رسول خدا6 میدانست که این بانوی کوچک در آینده سنگ صبور اهل بیت خواهد شد و زخمهای دل امیرالمؤمنین7 را مرهم خواهد بود.
از این رو، علاقه خاصی به او داشت.
می توان گفت که روزهای خوشی و عزت زینب3 در دوران جدش پیامبر خدا6 بود، چرا که بعدا گرفتار فراق و سوگ عزیزان و شاهد تهاجم به خانه ولایت شد.
زینب پنج سال بیشتر نداشت که جدش رسول خدا در آستانه مرگ قرار گرفت. او فرزندانش را فرا خواند و با آنان به گفت و گو پرداخت. در این لحظات زینب میدید که بزرگترین پناه آنان، جد بزرگوارشان، در حال پیوستن به لقاء الله است. سر مبارک ایشان روی سینه پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین7 قرار گرفته بود، گویا ودایع رسالت به سینه ولایت انتقال مییافت. ملائکه نیز گروه گروه نازل میگشتند و در عزای شریفترین خلق عالم امکان، به اهل بیت، به ویژه فاطمه زهرا3 تسلیت میگفتند.[1]
آری، عزای زینب شروع شد و از آن پس مصایب و محنتهای فراوانی را پذیرا گشت.[2]
[1] . اصول کافی، ج ۱، ص ۴۵۸؛ تحلیل سیره فاطمه ص ۱۷۰.
[2] . سیمای زینب کبری، ص ۴۴.