چه زود گشت فراموش حکم داورشان |
|
چه زود عهد شکستند با پیمبرشان |
چه زود اجر رسالت به مصطفی دادند |
|
چه زود رفت کلام خدا ز خاطرشان |
جواب حق نمک، داده شد به غصب فدک |
|
جزای ختم رسل شد شرار آذرشان |
دو گوشوارة عرش خدای میلرزید |
|
چو گوشواره به گلزار وحی پیکرشان |
گهی به همره بابا فتاده اشک فشان |
|
گهی به گریه دویدند دور مادرشان |
همینکه مادرشان بر روی زمین افتاد |
|
دو دست کوچک خود را زدند بر سرشان |
ز ضربهای که به مادر رسید فهمیدند |
|
که شد شهید همان پشت در برادرشان |
هزار سال فزون بعد دفن این دو شهید |
|
ندیده کس اثر از تربت مطهرشان |
علی به فاطمه میسوخت فاطمه به علی |
|
شرارة دلشان بود اشک دخترشان |
مغیره فاطمه را میزد و علی میدید |
|
هزار حیف که یک تن نبود یاورشان |
خدا گواست که زهرا شهیده رفت به خاک |
|
اگر چه نیست گروهی هنوز باورشان |
*****
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر، دیوار و در
زخم بود و شعلهای، بال هما آتش گرفت
ز آشیان سوخته دارد خبر دیوار و در
گردبادی بود و توفان، قاف را در برگرفت
ریخت از سیمرغ خونین بال، پر دیوار و در
دختر پیغمبر و تدفین پنهانی به شب!
وای بر امت، کند لب وا اگر دیوار و در
حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت
ذوالفقار آرام بود و شعلهور، دیوار و در
استخوانی در گلو، خاری به چشم، آتش به جان
نالهها در چاه گاهی، گاه، بر دیوار و در
از فدک تا کربلا یک خط طغیان بیش نیست
سوخت آنجا خیمه، اینجا از شرر، دیوار و در[1]
*****
ای کاش فدک این همه اسرار نداشت |
|
ای کاش مدینه در و دیوار نداشت |
فریاد دل محسن زهرا این بود |
|
ای کاش در سوخته مسمار نداشت |
پرواز آسمانی او را مَلک نداشت |
|
ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت |
سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست |
|
آن نور ناب، واهمهای از محک نداشت |
مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب |
|
حتی دو دست باز برای کمک نداشت |
این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان! |
|
ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟ |
میپرسد از شما که چه کردید؟ مردمان |
|
گلدان یاس باغچهی من ترَک نداشت |
خورشید و ماه را به زمینی فروختند |
|
ای کاش خاک تیرهی یثرب فدک نداشت[2] |
*****
ز بی محلی همسایههای این کوچه |
|
دلم گرفته شبیه هوای این کوچه |
حسن بگو پسرم جای امن میبینی؟ |
|
کجا پناه بگیرم، کجای این کوچه؟ |
بیا عزیز دلم تا به خانه راهی نیست |
|
خدا کند برسیم انتهای این کوچه |
از این مکان و از آن دست میشود فهمید |
|
کبود میشوم از تنگنای این کوچه |
رسید، چشم خودت را ببند دلبندم |
|
که پیر میشوی از ماجرای این کوچه |
قبالهی فدکم را بده به من نامرد |
|
نزن، بترس کمی از خدای این کوچه |
خدا کند که علی نشنود چه میگوئی |
|
که آب میشود از ناسزای این کوچه[3] |
***********
بهار از قدمت برگ و بار میگیرد |
|
بهشت از فدک تو انار میگیرد |
به رسم عشق صبوری، وگرنه حق ِ تو را |
|
اگر اراده کنی ذوالفقار میگیرد |
به کوچههای مدینه بگو که بعد از تو |
|
علی7 از عالم و آدم کنار میگیرد |
أشمّ رائحهٔ طیبهٔ، روایت کن! |
|
حدیث از نفست اعتبار میگیرد |
دلم گرفته و در گردش است تسبیحم |
|
که در مدار تو دلها قرار میگیرد |
می آید آنکه از آیینه کاری حرمت |
|
به دستمال ظهورش غبار میگیرد |
*****
تمام شمع وجود تو آب شد مادر |
|
دعای نیمه شبت مستجاب شد مادر |
گل وجود تو پرپر شد و بخاک افتاد |
|
بهشت آرزوی ما خراب شد مادر |
بجای شمع که سوزد به قبر پنهانت |
|
علی کنار مزار تو آب شد مادر |
میان آن همه دشمن که میزدند تو را |
|
دلم به غربت بابا کباب شد مادر |
حمایت از پدرم را گناه دانستند |
|
که کشتن تو در امّت ثواب شد مادر |
به محفلی که علی بر تو مخفیانه گرفت |
|
سرشک دیدة زینب گلاب شد مادر |
به یاد نالة مظلومیت دلم سوزد |
|
که چون سلام پدر بیجواب شد مادر؟ |
نشان غضب فدک ماند تا به ماه رخت |
|
گرفته نیمهای از آفتاب شد مادر |
علی بیاد جوانیت پیر گشت چو دید |
|
خمیده سرو قدت در شباب شد مادر |
عنایتی صف یوم الحساب «میثم» |
|
که خسته از گنه بی حساب شد مادر |
**********
نه مثل سارهای ومریم، نه مثل آسیه و حوا:
:فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
اگر شبیه کسی باشی شبیه نیمه شب قدری
شبیه آیه تطهیری شبیه سوره اعطینا
شناسنامه تو صبح است پدر تبسم و مادر نور
سلام ما به تو ای باران، درود ما به تو ای دریا
کبود شعله ور آبی سپیده طلعت مهتابی
به خون نشستن تو امروز به گل نشستن تو فردا
بگیرآب و وضویی کن به چشمه سار فدک امشب
نماز عشق بخوان فردابه سمت قبله عاشورا
روایات نگاهت را به ما گفتند آهوها
به گرمی پر جبریل و نرمی پر قوها
و من در باره ات از باد و آب و خاک پرسیدم
همه گفتند خوبی تو همه منهای بدگوها
شبانگاهان پریشان کرد گیسوی ملایک را
نسیم غبطههای تو به پرواز پرستوها
سحر از باغهای استجابت میوه میچیدی
که گیسوی تو را پر کرد عطر زرد لیموها
خیالات ظریف تو چنان سنگین و عقلانی است
که وزن آن نمیگنجد در اوهام ترازوها
اگر حوریه ات گفتند حتما خانه ات مینوست
کنیزت مریم عذراست تو بانوی بانوها
کدامین جلوه جاری بود آن ظهری که غش کردی؟
تو را یاد که میانداخت الحان اذان گوها
ولا حول و لا قوه مگر با دستهای تو
به غیر از این نمیگویند حق حقها و هو هو ها
صدای حمد دستاست نمیپیچد در این ایام
حیاط خانه خالی ماند از تنزیه جاروها
چراغ ماه خاموش است خورشیدت کفن پوش است
تماشا کن تو ای زهره میان داری سوسوها
زبان تیز چاقوها نمک پاشید زخمت را
نمک پاشید زخمت را زبان تیز چاقوها
مزارت خطبه تلخی است در گوش قبور شهر
سکوتت ضربه سختی است بر جمع هیاهوها
بنایش آنچنان سست است در ویرانیاش کافی است
بپیچد بوی آهت در پریشانی گیسوها
غروبت در شب یثرب طلوع مسجد کوفه است
کبود زیر چشم تو شکست طاق ابروها
علیل درک اوج تو ذلیل اوج درک تو
ارسطوها پرستوها پرستوها ارسطوها[4]
***********
بانو دوباره ذکر تو و فاطمیه شد |
|
من ماندهام که با چه برابر بخوانمت |
بانو خدا یکی، تو یکی، اصلا از چه رو |
|
باید که مریم، آسیه، هاجر بخوانمت؟! |
دخت نبی و همسر مولا گمان کنم |
|
زیباترست امّ پیمبر بخوانمت |
تا ادعای ابتر این قوم رو کنم |
|
با آیه آیه سورهی کوثر بخوانمت |
رنگ رخت کبودیِ یک یاس حک کنم |
|
یا بال و پر شکسته کبوتر بخوانمت؟! |
کوچه.. . فدک.. . اراذل و اوباش. .. مادرم!! ! |
|
با اشکهای چشم حسن، تر بخوانمت |
«بازو»ی مرتضی، «درِ» خیبر شکن بُدی |
|
حالا فتاده «دست»، پسِ «در» بخوانمت |
محسن سپر برای تو و تو به پشت در |
|
اینجا سزاست فاطمه سنگر بخوانمت |
تنها به پشت در، لگد و میخ وبعد از آن.. . |
|
من ناگزیر لالهی بستر بخوانمت |
بانوی آب و آینه بگذار بگذرم |
|
با یک اشاره بانوی «آذر» بخوانمت |
امروز «رهگذر» دگر از پا، نفس فتاد |
|
بانو مدد بده که مکرر بخوانمت |
بانو اجازه هست که مادر بخوانمت؟! |
|
این فاطمیه با دل مضطر بخوانمت؟! |
*********
دلشوره داری، زخمهای پر نمک داری |
|
زخم نهان و بی شماری از فلک داری |
مشکات نوری، جنس خاک این زمین ها، نه! |
|
فرقی مگر با حوریه یا با ملک داری؟ |
وقتی بهشتی زیر پایت هست ای مادر |
|
آیا نیازی بر خراجات فدک داری؟! |
در بین آن آتش چگونه تاب آوردی؟ |
|
با این که پرهایی شبیه شاپرک داری |
آیینهای هستی نصیب کینهای دیرین |
|
طائف نرفته بر تنت صدها ترک داری |
با این که میدانی صباحی پیش ما هستی |
|
ذکر لب «یا لیتنی کنتُ معک» داری |
مادر شما نام رشیده داشتی امّا |
|
آخر چه آمد بر سرت که کم کمک داری.. . : |
از درد میپیچی به خود از بس که بر رویت |
|
مُهر مودّت، نه! رد مشت و کتک داری |
یک همسر مأمور صبر و خار در چشم و. .. |
|
یک یثرب پر حیله و دوز و کلک داری |
باید مراعات شما و حالتان را کرد |
|
دلشوره داری، زخمهای پر نمک داری |
*******
[1] . حسین اسرافیلی.
[2] . امید مهدی نژاد.
[3] . مصطفی متولی.
[4] . شاعر : شیخ رضا جعفری