| حُبّ الحبیب نقش گرفته به دفترم | 
 | ||
| 
 | غرق تحیرّم که چه شوری است در سرم | ||
| من عاشق حبیب و حبیب عاشقِ حسین | 
 | ||
| 
 | جا دارد ار زشوق به تن جامه بردرم | ||
| در بحر عشق نیست به ساحل مرا نیاز | 
 | ||
| 
 | زآن خوشدلم که آب گذشته است از سرم | ||
| تن همچو کوه آتش و جان اوفتد به تاب | 
 | ||
| 
 | دل گشته در شرارهی حُبّ حبیب آب | ||
* * *
| گشته سعادت همه عالم نصیب من | 
 | ||
| 
 | زیرا بود حبیب مظاهر حبیب من | ||
| سر تا به پای دردم و دردم محبّت است | 
 | ||
| 
 | زآن خوشدلم که هست حبیبم طبیب من | ||
| در شهر خود غریبم و دور از دیار یار | 
 | ||
| 
 | یارب مرا ببر سوی یار غریب من | ||
| یک لحظهام به سینه قرار و شکیب نیست | 
 | ||
| 
 | آرامشم به غیر وصال حبیب نیست | ||
* * *
| تنها نه در ولادت نامش حبیب بود | 
 | ||
| 
 | سر تا قدم وجود تمامش حبیب بود | ||
| از لحظهای که چشم به باغ جهان گشود | 
 | ||
| 
 | تا شهد مرگ ریخت به کامش حبیب بود | ||
| باید شناخت موسم غربت حبیب را | 
 | ||
| 
 | او روز بی کسی امامش حبیب بود | ||
* * *
| خوش با حسین زندگیاش یافت خاتمه | 
 | ||||
| 
 | یکدم نداشت از دم شمشیر واهمه | ||||
| چون زادهی عقیل به دامان کوچه ها | 
 | ||||
| 
 | خوش داشت با حسین به هر گام زمزمه | ||||
| گویی ولادت دگرش بود، چون رسید | 
 | ||||
| 
 | او را به دست، نامهی فرزند فاطمه | ||||
| با آنکه پیر بود، جوانی ز سر گرفت | 
 | ||||
| 
 | دور فراق و روز غمش یافت خاتمه | ||||
| بگذاشت همچنان ورق مصحفش به چشم | 
 | ||||
| 
 | خندید و گفت ای پسر فاطمه به چشم | ||||
* * *
| چون دید نامه آمده از سوی رهبرش | 
 | |
| 
 | گویی هزار بال بر آمد زپیکرش | |
| مرغ دلش پرید در آغوش گرم یار | 
 | |
| 
 | جان گشت و بال زد به سر بامِ دلبرش | |
| دیگر فضای خانه بر او تیره گشته بود | 
 | |
| 
 | یک باره دست شست ز فرزند و همسرش | |
| غیر از حسین در دو جهان دلبری نداشت | 
 | |
| 
 | گویی برادر و پسر و همسری نداشت | |
* * *
| او تشنه بود تشنهی دریای سرخِ لا | 
 | |
| 
 | سرمست گشته بود زسرچشمهی ولا | |
| دیگر وجود او همه پُر بود از حسین | 
 | |
| 
 | سر تا قدم به شوق بلا بود مبتلا | |
| آرام و مخفیانه زکوفه عبور کرد | 
 | |
| 
 | با مسلم ابن عوسجه آمد به کربلا | |
| در بین راه زمزمهها داشت با حسین | 
 | |
| 
 | پیوسته ذکر مرغ دلش بود یا حسین | |
* * *
| در کربلا چو رو به خیام امام کرد | 
 | |
| 
 | الحق که درس عشق و وفا را تمام کرد | |
| بنهاد با ادب به حریم حسین رو | 
 | |
| 
 | از دور بر امام زمان احترام کرد | |
| قدر و مقام و عزّت و جاه و جلال بین | 
 | |
| 
 | او را زخیمه دختر زهرا سلام کرد | |
| آهی کشید و گفت مرا نیست این مقام | 
 | |
| 
 | من کیستم که دخت بتولم کند سلام | |
| خود را حبیب، در دو جهان سرفراز کرد | 
 | |
| 
 | بر وی عزیز فاطمه آغوش باز کرد | |
| تا راه یافت در حرم قرب اهلبیت | 
 | |
| 
 | بر عرش و فرش و جنّت و فردوس ناز کرد | |
| پیش از نماز ظهر به میدان کارزار | 
 | |
| 
 | در موج خون حضور امامش نماز کرد | |
* * *
| زیباتر از نماز شهادت دگر نداشت | 
 | |
| 
 | افتاد روی خاک و سر از سجده برنداشت | |
| او را سعادت ابدیت نصیب شد | 
 | |
| 
 | وقت نماز ظهر فدای حبیب شد | |
| آثار انکسار به روی حسین ماند | 
 | |
| 
 | آری حبیب رفت و امامش غریب شد | |
| تا شد سرِ حبیب به بالای نی بلند | 
 | |
| 
 | بر پا صدای ولولهای بس عجیب شد | |
| نجوا هنوز زیر لبش داشت با حسین | 
 | |
| 
 | گویی سر بریدهی او گفت یا حسین | |
| قاتل سر حبیب به هر سو که میکشید | 
 | |
| 
 | طفل حبیب همره او سخت میدوید | |
| با قاتل پدر، پسر دل شکسته گفت | 
 | |
| 
 | این سر چه کرده بود که تیغت زتن برید | |
| شب تا صبح هر شب قرآن نمود ختم | 
 | |
| 
 | کُشتی ورا به خاطر خوشحالی یزید | |
| بر خود هماره لعن ابد را نگاشتی | 
 | |
| 
 | داغ حبیب بر دل قرآن گذاشتی | |
| ای کودکی که سوختهای در تب حبیب | 
 | |
| 
 | داری به یاد، خاطره از هر شب حبیب | |
| سخت است دیدن سر بابا به نوک نی | 
 | |
| 
 | امّ و اَبَم فدایی امّ و اب حبیب | |
| دور سر حسین مکن گریه بر پدر | 
 | |
| 
 | دیگر یزید چوب نزد بر لب حبیب | |
| پیوسته گریه بهر حسین شهید کن | 
 | |
| 
 | یاد از تنور خولی و چوب یزید کن | |
* * *
| ای پیر پارسا که حسینِ مجسّمی | 
 | ||
| 
 | نامت حبیب باشد و محبوب عالمی | ||
| چون بحر پرخروشی و چون کوه سرفراز | 
 | ||
| 
 | در پیری از تمام جوانان مقدّمی | ||
| در این قصیده بوده یقینم که از کرم | 
 | ||
| 
 | الهام بخش طبع جگر سوز «میثمی» | ||
| عالم تمام، عالم حبّ الحسین توست | 
 | ||
| 
 | هر دل سفینهی یم حبّ الحسین توست[1] | ||
[1] . نخل میثم ـ غلامرضا سازگار.
 
					 
					 
					 
		 
			 
			