مبادا باغبانی در بهاران |
|
خزانِ نخل بارآور ببیند |
مبادا در بهار زندگانی |
|
که نخلی، چیده برگ و بر ببیند |
مبادا عندلیبی لانه ی خویش |
|
ز برق فتنه در آذر ببیند |
چه حالی دارد آن مرغی که از جفت |
|
به جا در لانه مشتی پر ببیند |
وز آن جانسوزتر احوال مرغی است |
|
که جای لانه، خاکستر ببیند |
ندارد کودکی طاقت که نیلی |
|
ز سیلی صورت مادر ببیند |
گل سرخ ست مادر، کی تواند |
|
رخ خود را چو نیلوفر ببیند |
هزاران بار اجل بر مرد خوشتر |
|
که سیلی خوردن همسر ببیند |
چه حالی میکند پیدا خدایا! |
|
اگر این صحنه را، حیدر ببیند؟ |
مگو رو کرده پنهان تا مبادا |
|
رخش را، ساقی کوثر ببیند |
تواند آن که مولا بی نگاهی |
|
رخ محبوبه ی داور ببیند |
خسوف مه، کسوف آفتاب ست |
|
نخواهد خصم بد اختر ببیند |
میان شعله، در از درد نالید |
|
که یا رب قاتلش کیفر ببیند |
ولی از روی مولا شرم دارد |
|
که مسمارش به خون اندر ببیند |
چه سان مولا از این پس خانه ی خویش |
|
تهی از دخت پیغمبر ببیند؟ |
نهان کن چادر و سجّادهاش را |
|
مبادا زینب مضطر ببیند |
برو دیوار و در را شستشو کن |
|
مگر این صحنه را کمتر ببیند[1] |
[1]. سراینده: محمّد على مجاهدي.