نور خدا از دريچۀ عالم وحدانيّتش ميتابد و تمام درون را روشن ميكند؛ و آثار نعمتهاي الهيّه از بهشت، و حورالعين، ﴿وَ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾، و نسيمهاي دلانگيز، و عطرهاي روحافزا، ﴿وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّـهِ أَكْبَرُ﴾، آن قدر نعمتهائي كه در قيامت وعده داده شده است؛ همه و همه در اثر طلوع نور توحيد، در مظاهر جمال به انسان ميرسد.
﴿وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ﴾.[1]
«در روز بازپسين در بهشت، آنچه را كه نفوس اشتها داشته باشند و چشمها از آن لذّت برند، براي انسان خداوند مهيّا فرموده است. »
اين نعمتها همه در باطن نفوس مختفي بوده، و در حقيقتِ مؤمن پنهان بوده؛ ليكن ﴿لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ﴾، روشن نميكند و به انسان نشان نميدهد در موقعش مگر خداوند تبارك و تعالي.
﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾؛ اين مواضع و مواقع را در صُقع نفوس، نور خدا روشن ميكند.
مردم معصيتكار و گناهكار هم همينطور هستند. دائماً براي خود آتش درست ميكنند و نميفهمند. مست شهوتند، مست غضبند، مست غفلتند و نميفهمند. و آن حسّي كه در وجودشان هست و اين آتشها را با آن بايد ادراك كنند بيكار و بيقوّه و بياثر مانده است. آن حسّ ـ كه حسّ معنوي است و مجرّد است؛ و به آن، حسّ گفتن از ضيق عبارت است ـ عاطل و باطل در زاويۀ خمود خميده و در زندانِ تعطيل تنيده است.
چون نور خدا ظاهر گردد و بر اين حسّهاي مرده و مست و خواب تابش كند و آنان را زنده و بيدار و هشيار نمايد، معلوم ميشود كه چه خبر است؟
عيناً مانند يك بيابان؛ كه در يك طرفش كثافات و قاذورات و موادّ عَفِن، و در طرف ديگرش گل و ياسمن و ريحان است؛ امّا چون شب است و سرد است، و آفتاب نيست و نور و گرمي نداده است، نه بوي كثافات از آن طرف به مشام ميرسد و نه بوي رياحين از اين طرف.
وقتي آفتاب از افق سر به در آرد و بر اين زمينهاي خشك و سرد و تاريك بتابد، تمام اين موجودات به حركت در ميآيند و آثار و خواصّ نهفته و كامنۀ در وجودشان را نشان ميدهند.
از آن طرف بوي تعفّن ميآيد، و از اين طرف بوي گل و ريحان به مشام ميرسد.
ظهور باطن، و خفاء ظاهر؛ لازمهاش ظهور حقائق است و ارتفاع حُجُب ماهيّات و پردههاي هويّات، و رسيدن (كُلٌّ إلَي غايَةِ الْغاياتِ، وَ نَهايَةِ النَّهاياتِ، الَّذي هُوَ بَدْأُ الْبَداياتِ؛ وَ هُوَ اللَهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالَي). همه به خدا ميرسند كه اوست آخرين سرمنزل مقصود تمام موجودات.
﴿وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾.[2]
«شما به سوي خدا وارونه و واژگون ميشويد!» يعني بر ميگرديد، و تمام آثار و خصوصيّات شما قلب و دگرگون ميشود؛ چيز ديگري ميگرديد!
گويا عالم قيامت كه ظهور حقّ است، انسان را قلب ميكند، عوض ميكند.
طلوع قيامت، تمام شؤونات زندگي را به صورت ديگر كه اصلاً در فكر انسان نميگنجد در ميآورد، و به طور ديگر مجسّم ميكند و در مَر آي او قرار ميدهد.
﴿وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾.[3]
اين جمله از كلام الهي در بسياري از آيات آمده است: «به سوي خدا بازگشت ميكنيد. »
﴿وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ﴾.[4]
اين جمله نيز در چند آيۀ ديگر آمده است: «صيرورت (يعني چگونگي امور) همه به سوي خداست.»
﴿أَلا إِلَى اللَّـهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾.[5]
«چگونگي و بازگشت تمام امور به سوي خداست. »
﴿إِنَّا لِلَّـهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾.[6]
«به درستي كه حقّاً ما مِلك طِلق خدائيم، و به درستي كه حقّاً ما به سوي او از بازگشتگانيم. »
خوشا به حال آن كساني كه خوب حركت كنند، و همين طور كه در قرآن كريم و روش پويندگان راه حقِّ ائمّۀ طاهرين سلامُ الله علَيهم أجمعين آمده است، آمادۀ سفر شده و از قافلۀ راه حقّ عقب نمانند.
هر كس به هر درجهاي از سعادت رسيده، در اثر متابعت آنها بوده، و هر كس به شقاوت رسيده بر اثر مخالفت آنها بوده است. چون آنان وَجْهُ اللَه هستند و متحقّق به حقّ و واقعيّت. و معلوم است كه هر چه انسان به آنان نزديكتر شود به متن واقع و حقيقت نفس الامر نزديك شده، و هر كس دور شود از اصالت واقع و نفس الامر دور شده است. و معيار تشخيص، وجدان خود انسان است.
انسان هر كار صحيحي بكند، در وجدان خود ميتواند با عمل ائمّه: تطبيق كند؛ و هر كار خطائي كند نيز با همين قياس ميزان ميكند و قبح او را در مييابد.
[1] . قسمتي از آيۀ 71، از سورۀ 43: الزّخرف.
[2] . ذيل آيۀ 21، از سورۀ 29: العنكبوت.
[3] . ذيل آيۀ 245، از سورۀ 2: البقرهٔ.
[4] . ذيل آيۀ 18، از سورۀ 5: المآئدهٔ.
[5] . ذيل آيۀ 53، از سورۀ 42: الشّوري.
[6] . قسمتي از آيه 156 از سوره 2: بقره.