ياد بردن قيامت سبب اصلى اعراض از هدايت و فساد اعمال است و جمله ﴿بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً﴾ از نظر معنا نظير آيه ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ﴾ مىباشد و اين جمله اگر به خاطر كلمه (بل) و به ظاهر سياق اعراض از جمله قبل باشد تقدير آن از نظر معنا چنين مىشود: زينت دنيا و تعلق دلهايتان به اسباب ظاهرى، شما را از عبادت ما و سلوك راه هدايت ما باز داشته، بلكه از اين هم بالاتر، پنداشتهايد كه ما براى شما موعدى كه در آن ما را ديدار كنيد، و ما به حسابتان برسيم مقرر نكردهايم.
و به عبارت ديگر: اشتغالتان به دنيا و علاقه دلهايتان به زينت آن هر چند كه سبب شده از ياد ما اعراض كنيد و خطايا و گناهانى را مرتكب گرديد ليكن در اين ميان يك سبب ديگرى براى اعراض شما هست كه از سبب مذكور قديمىتر و اصلى است و آن اين است كه شما پنداشتهايد كه ما برايتان موعدى مقرر نكردهايم. آرى، از ياد بردن قيامت سبب اصلى اعراض از طريقه هدايت و فساد اعمال شما است.
همچنان كه در آيه ديگر به اين معنا تصريح شده، مىفرمايد: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّـهِ لَـهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾.
و وجه اينكه؛ پندار و ظن به نبودن قيامت را به ايشان نسبت داده اين است كه؛ كارهايى كه مىكنند شبيه كار چنين كسانى است، يعنى اينكه با خاطر جمع و آسوده به كلى دل به دنيا و زينت آن دادهاند، و به جاى خدا غير خدا را معبود خود كردهاند، اين عمل، عمل كسى است كه مىپندارد؛ الى الابد باقى است، و هرگز به سوى خدا بازگشتى ندارد.
پس اين ظن، ظن درونى نيست، بلكه ظن حالى و عملى است، به اين معنا كه وضع اينان و حال و عملشان وضع و حال و عمل كسى است كه در دل چنين پندارى دارد. ممكن هم هست كنايه از بى اعتنائى شان به خدا و به تهديدهاى او باشد.[1]
احتمال هم دارد كه جمله ﴿بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً﴾ اعراضى باشد از اعتذار تقديرى آنان از جهل و امثال آن، گويا در تقدير عذرخواهى كردهاند به اينكه ما نمىدانستيم، در جوابشان مىفرمايد: چنين نيست، بلكه آنچه كرديد از اين جهت بود كه پنداشتيد كه. . . - و خدا داناتر است.
(وضع كتاب)
در قيامت، كتابى كه هيچ صغيره و كبيرهاى را فروگذار نكرده ومجرمان (چه مشرك و چه غير مشرك) از آن بيمناكند:
﴿وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْـمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا. . . ﴾
(وضع كتاب ) به معناى نصب آن است تا بر طبقش حكم كنند. و كلمه (مشفقين ) مشتق از (شفقت) است، و اصل شفقت رقت است. راغب در مفردات مىگويد: اشفاق عنايت آميخته با ترس را گويند، چون مشفق كسى را گويند كه نسبت به مشفق عليه محبت و علاقه دارد، و از آثار سوء عملش نسبت به جانش مىترسد، و اين محبت آميخته با ترس اشفاق است، و در آيه ﴿وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ﴾ به همين معنا است، و چون با كلمه (من) متعدى شود، معناى ترس در آن روشنتر مىشود، مانند آيه مورد بحث و آيه ﴿مُشْفِقُونَ مِنْها﴾. و چون با كلمه (فى) متعدى گردد معناى عنايت در آن روشنتر مىگردد، مانند آيه ﴿إِنَّا كُنَّا قَبْلُ في أَهْلِنا مُشْفِقينَ﴾.
كلمه (ويل ) به معناى هلاكت است، و - به طورى كه گفته شده - اينكه در هنگام مصيبت (ويل ) را (يا ويلاه) ندا مىكنند و يا مىگويند (يا ويلتاه) از اين باب است كه به طور كنايه برسانند كه مصيبت وارده آن قدر سخت است كه از هلاكت دشوارتر است، لذا در برابر آن (ويل ) را مىخواهد و صدا مىزند، و از آن استغاثه مىكند كه او وى را از مصيبت وارده نجات دهد. همچنان كه گاهى در هنگام مصيبت، آدمى آرزوى مرگ مىكند، چون آن را از مصيبت وارده آسانتر مىبيند، مانند گفتار مريم كه گفت: (يا لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هذا).
از ظاهر سياق استفاده مىشود كه (كتاب ) در جمله (وَ وُضِعَ الْكِتابُ) كتاب واحدى است كه اعمال تمامى خلايق در آن ضبط شده، و آن را براى حساب نصب مىكنند، نه اينكه هر يك نفر يك كتاب جداگانهاى داشته باشد، و اين با آياتى كه براى هر انسانى و هر امتى كتابى جداگانهاى سراغ مىدهد منافات ندارد.[2]
[1]. نظير آيه ﴿وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّـهَ لا يَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ﴾ كه ظن در آن كنايه از بى اعتنائى است.
[2]. مانند آيه ﴿كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً. . . ﴾ كه در محل خودش تفسيرش گذشت. و نيز مانند آيه ﴿كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا﴾ و آيه ﴿هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ﴾.