تشريح و تفصيل اين مختصر احتياج به مجال واسعي دارد؛ اجمالاً اينكه: اين حيات فعلي ما حيات محض و خالص نيست، بلكه حيات مخلوط با موت است؛ مانند يك مثقال طلا كه با يك مثقال مس مخلوط نموده و زينتي بسازند، در هر ذرّۀ طلا و كنار آن يك ذرّه مس وجود دارد و در همسايگي يكدیگر به سر ميبرند.
ولي وقتي زرگر اين مخلوط را در بوته گذاشت و ذوب كرد و طلاي خالص را جدا كرد، هر ذرّۀ از طلا، طلاي خالص است.
حيات ما در دنيا حيات محض نيست. زندگي عقلاني صِرف نيست. از روزيهاي مختصّۀ نفوس ناطقۀ قدسيّه و انوار الهيّه بهرهمند نميشويم، چون اين حيات توأم با لهو و لعب است، لعب با اوهام و خيالات، و عشقبازي با جيفه و مردار؛ و بدن ما هم كه دائماً در تغيير و تحويل است.
امّا حيات آن عالم، حيات صرف است؛ موت و خواب و چُرت ندارد؛ لهو و لعب و لغو ندارد؛ بطلان و مجاز نيست. وقتي ما ميخوابيم ادراكات خود را از دست ميدهيم؛ در آنجا ادراك محض و دانش محضيم. اين ناراحتيها و ناملايماتي كه ما را در آزار قرار ميدهد، ناشي از ضعف در درجۀ حيات است؛ ولي در آنجا لذّت و مسرّت محض است، ﴿وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ﴾[1] است.
در قيامت علوم و معارف الهيّۀ مكتسبه همه با ما هست، و قابل فراموش شدن نيست، و قابل اشتباه و خطا و سهو نيست. آنجا حيات، فوَران دارد؛ لذّت و سرور و بهجت فوران دارد. عالم بسيطي است مملوّ از نور و اشراق.
﴿وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ * وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ﴾[2].
«و زمين كشيده ميشود، و آنچه در درون و شكم دارد بيرون ميافكند؛ و خالي ميشود از هر ثقل و كثافتي. » زمين پاك و صاف، روشن و هموار ميگردد.
الآن در داخل زمين، غير از زمين چيزهاي بسياري است؛ اگر بخواهيم زمين را پاك كنيم و ماهيّت آن را از غير زمين، مصفّي و پاكيزه نمائيم بايد هر چه غير از زمين است بيرون بريزيم.
نفس بايد از آلودگيها پاك گردد تا به نور خدا منوّر شود
نفس انسان هم همينطور است؛ بسياري چيزها در نفس هست كه غير از حقيقت آنست؛ مار هست، عقرب هست، حيوانات درنده هست، صُوَر شيطاني هست، خيالات و أوهام هست، آرزوهاي بياساس و بيأصالت هست.
اينها همگي در نفس انسان صف كشيده و آمادۀ رزم و نبرد با لشكريان عقل كه آنها نيز دائماً در نفس موجودند ميباشند؛ و جنگ «هفتاد و دو ملّت» پيوسته با «ملّت عقل» در نفس برقرار است؛ و بين جنود شيطان و جنود رحمن دائماً جنگ است.
اينها همه بايد پاك شوند؛ جنود شيطان كشته گردند؛ عقربها و مارها و اژدهاها پايمال شوند؛ سر مارها بايد قطع شود؛ خيالات بايد جاروب گردد؛ نفي خواطر به استمداد اسماء الهيّه بنمايد؛ ذهن را صاف و پاك كند و با حضور قلب كامل پيوسته دل را در مقابل انوار خدا قرار دهد تا مانند مغناطيس، معارف الهيّه را اخذ كند. و خلاصه زمين دل را از آنچه غير از حقيقت بسيط نفس ناطقه است كه به نور پروردگار اشراق گرفته است بايد پاك كند؛ و اگر به اختيار خود بيرون نريزد، با مشكلاتي بيرون خواهند ريخت. در حال سكرات مرگ، در سؤال منكر و نكير و عذابهاي برزخي و شدّت نفخ صور، بيرون ميريزند و پاك ميكنند؛ كه بهشت جاي پاكان است.
از «تفسير عليّ بن إبراهيم» كه از بزرگان محدّثين و مفسّرين و مقدّم بر كليني و از مشايخ حديث اوست، از حضرت زين العابدين7 روايت شده است كه در تفسير آيۀ مباركۀ: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾،[3] فرمودهاند:
«مراد از تبديل زمين به غير آن، تبديل به زميني است كه بر آن گناه نشده است، زمين روشن و ظاهر، كه بر روي آن نه كوهي است و نه گياهي؛ همانطور كه خداوند در وهلۀ نخستين آن را گسترد. و خداوند عرش خود را نيز بر روي آب اعاده ميدهد كما اينكه در وهلۀ نخستين چنين بوده است، در حالي كه مستقلّ به عظمت و قدرتش است.»[4]
همانطور كه در اوّل امر آفرينش، عرش خدا بر روي آب بود:
﴿وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ﴾.[5]
«و عرش خدا (كه منظور ارادۀ بروز و ظهور كاخ آفرينش، و مشيّت به وجود درآوردن است) بر روي آب (يعني حيات محض و قدرت محض) بود. »
بعد آن قدرت و عظمت در عالم كثرت به صور مختلفه ظهور و بروز پيدا نمود و به واسطة تجلّيات الهيّه اين عالم كثرت پديدار شد، دوباره اين عالم كثرت در هم ميپيچد و انسان به سوي عالم حيات و قدرت محضه حركت ميكند و تمام موجودات نيز به اصل خود بازگشت مينمايند؛ در آنجائي كه غير از پروردگار و قدرتش و عظمتش چيزي نيست، در خانه غير از صاحب خانه كسي نيست؛ غيري نيست.
در آنجا انسان ميفهمد كه:
﴿لِمَنِ الْـمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّـهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾.[6]
[1] . قسمتي از آيۀ 71، از سورۀ 43: الزّخرف.
[2] . آيۀ 3 و 4، از سورۀ 84: الانشقاق.
[3] . قسمتي از آيۀ 48، از سورۀ 14: إبراهيم.
[4] . رسالۀ خطّي علاّمۀ طباطبائي در «معاد» فصلٌ في صفاتِ يومِ القيمهٔ، ص 27؛ و اصل اين روايت را در «تفسير قمّي» ص 580 و 581 در ذيل آيۀ 68 از سورۀ زمر آورده است.
[5] . قسمتي از آيۀ 7، از سورۀ 11: هود.
[6] . ذيل آيۀ 16، از سورۀ 40: غافر.