آن عالم، عالم نوراني است. و اصولاً سِنخ آن عالم، ظهور و بروز و تجلّي است.
اين عالمي كه ما در آن زيست ميكنيم، داراي مادّه و داراي مدّت است. هيولاي اوّليّهاي كه اين عالم دارد كه همان مادّهٔ الموادّ است، صُوَر مختلفهاي را به خود ميگيرد؛ و در تدريج زمان و در تقيّد به مكان، موجودات قرار ميگيرند.
و بنابراين چون زمان و مكان از مشخِّصات موجودات اين عالمند، و تحقّق و تشخّص موجودات بستگي به زمان و مكان دارد، و با برداشتن زمان و مكان، موجود مادّي برداشته ميشود؛ لذا هر موجودي كه در اين زمان باشد، از زمانهاي ديگر منفصل است و هر موجودي كه در اين مكان باشد، از مكانهاي ديگر جدا و منفصل است.
انسان در آنِ واحد نميتواند در چند زمان باشد، و نميتواند در چند مكان باشد.
فرض كنيد جماعتي در يك مسجد دور هم نشسته و به گفت و شنود پرداختهاند؛ به درس و بحث و تفسير و قرآن مشغولند. در آن ساعتي كه نشستهاند همه موجوديّت خود را و شخصيّت خود را حسّ ميكنند امّا گفت و شنودهاي ساعت قبل را حسّ نميكنند و موجوديّت ساعت قبل را نيز احساس نمينمايند، و نيز موجوديّتهاي ساعت بعد و گفت و شنودهاي آن را نيز ادراك نميكنند.
روزي كه بر آنها گذشته و ساعاتي كه گذشته ادراك نميكنند، و روزي كه نيامده و ساعات آن را نيز ادراك نمينمايند.
از طرف ديگر اين جماعت فقط با يكديگر مواجهه دارند، و بنابراين با افراد مورد مذاكره و خطاب سر و كار دارند، ولي پشت ديوارهاي مسجد را نميبينند تا چه رسد به موجودات دورتر و اشياء بسيار دور.